شیوه های فرزندپروری کودک در گذر زمان دگرگون شده است.درجامعه گذشته که دارای قواعد خشک ومستبدانه بود.یعنی همان جامعه ای که والدین امروز درآن پرورش یافته اند.روابط مردم درقالب مافوق وزیر دست برقراربود.پدرخانه قدرت برتربه حساب می آمد ومادرمطیع او وفرزندان مطیع هردو بودند.جامعه خوب وسازمان یافته بودو هرکسی به نقش خوددر جامعه واقف بود.اگرجامعه همان ساختاررا حفظ می کرد بسیاری از مشکلات عمده امروزی به وجود نیامده بود.اما جامعه ایستا نسیت وتغییرات وسیع آن منجربه طرح سئوالاتی اساسی درزمینه یابی ساختار جامعه شده است(سرکاری فر،۱۳۹۱).
درقرن بیستم توصیه هایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدن کودک به عنوان بخشی از نظریه های روان شناختی مطرح شد.تقریبا از دهه(۱۹۲۰تا۱۹۶۰)،نظریه های یادگیری رفتارگرا حاکم بود.ازنظر آنها کودکان به منزله لوح سفیدی هستند وقدرت والدین برای آموزش آنها بصورت خوب یا به عنوان عامل اصلی قلمداد می شود.نظریه روان کاوان بر اهمیت تجربه های اولیه خانوادگی درتبیین پیامد اضطراب های درونی سازوکار های دفاعی واجتماعی شدن ارزش ها تأکیددارد.اززمانی که انقلاب شناختی به وجودآمد ونظریه یادگیری به عنوان نظریه اجتماعی-شناختی بازنگری شد،به نقش فعال کودکان به عنوان عامل مهم اجتماعی شدن خودشان تأکید فزاینده ای شدودرحال حاظر به صورت روزافزونی بر نقش ادراک های متقابل والد وکودک درزمینه خواسته ها وتصمیمات یکدیگر به عنوان تعیین کننده هاتأکیدمی شود. اما هیچ یک ازاین تغییرات نظری به صورت عمده این فرض اساسی راکه والدین بررشدویژگی های کودکان که سرپرستی آنهارادارند،تأثیرنیرومندی داشته اند رارد نکرده اند(مکوبی[۶۷] ومارتین[۶۸]،۱۹۸۳).
سبک فرزندپروری به عنوان مجموعه ای از نگرش ها نسبت به کودک درنظر گرفته می شودکه منجربه ایجاد جوهیجانی می شود که رفتارهای والدین درآن جو بروز می نماید.این رفتارها دربرگیرنده رفتارهای مشخص از رفتارهایی که درجهت هدف والدین است،که از طریق آن رفتارها ی والدین به وظایف والدینی شان عمل می کنند(اشاره به تمرین های فرزندپروری)وهم رفتارهای غیر مرتبط باهدف والدینی مانند ژست ها، تغییردرتن صدایا بیان هیجان های غیر ارادی می باشد(دارلینگ[۶۹]،استنبرگ[۷۰]،۱۹۹۳).
این تعریف سبک های فرزندپروری با مقداری ازتحقیقات اولیه ای که در دهه های سوم وچهارم قرن بیستم درمورد اجتماعی کردن صورت گرفته،هم خوان بود.هرخانواده شیوه های خاصی رادرتربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش به کارمی گیرد.این شیوه ها که سبک فرزندپروری نامیده می شود،متأثراز جمله عوامل فرهنگی،اجتماعی،سیاسی،اقتصادی وغیره می باشد.درزمینه سبک های فرزندپروری نظریات متعددی ارائه کرده اند.سایموندز(۱۹۹۳)،این ابعادرا پذیرش/ طرد ومسلط/ مطیع دانسته است وشفر(۱۹۵۹)،عشق /خصومت واختیار/ کنترل رااز ابعاد سبک های فرزندپروری دانسته اند(سرکاری فر،۱۳۹۱).
نظریه اریکسون: بنا بر نظریه تحول روانی اریکسون شکل گیری شخصیت برطبق مراحل هشت گانه وبراساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فردنسبت به جهان خارجی وهشیارشدن وی نسبت به آن است، تحقق می پذیرد.درمرحله اول رشد روانی –اجتماعی اعتماد دربرابر عدم اعتماد قراردارد که از تولد تا۱۸ماهگی است و هدف اصلی فرزندپروری پاسخ گویی به نیازهای فرزندمی باشد.درمرحله دوم خودمختاری در برابر شرم وتردید نامیده می شودو از ۱۸ماهگی تا ۳سالگی رادربر می گیریدو هدف این مرحله کنترل رفتار فرزندان است.برای کودکان ۳تا۵سال که در مرحله ابتکار دربرابراحساس گناه به سر می برند هدف عمده فرزندپروری والدین بایدپرورش خودمختاری کودک باشد.درمرحله چهارم که اریکسون آن را کارایی دربرابر احساس حقارت می نامد وسنین ۵تا۱۱سالگی راشامل می شود،هدف اصلی فرزندپروری ،ترقی دادن وپیشرفت کودک است.درسنین نوجوانی ومرحله احساس هویت دربرابرپراکندگی نقش وهدف اصلی والدین تشویق به استقلال وحمایت عاطفی است(سرکاری فر،۱۳۹۱).
در اوایل دهه ۱۹۶۰ دایانا بامریند پژوهشی رابا استفاده ازمشاهده طبیعی،مصاحبه باوالدین و سایر شیوه های پژوهش بر بیش از ۱۰۰ کودک سن مدرسه اجرا کرد. یافته ها سه ویژگی را آشکار ساخت: پذیرش و روابط نزدیک ،کنترل واستقلال دادن. بامریند سه سبک مستبد،آسان گیر ومقتدر را از سبک های اساسی فرزندپروری تعریف کرد. این سه سبک در دو مشخصه با هم متفاوتند:میزان توجه یا گرمی که کودک به دست می آورد و میزانی که رفتار وفعالیت های کودک کنترل می شود(دووپری وهمکاران،۲۰۰۶).
بامریندمعتقد بودکه سبک فرزندپروری مقتدرانه با داشتن سطوح بالایی از حمایت عاطفی،روابط نزدیک ودادن خودمختاری مناسب با شایستگی کودک در مدرسه مرتبط است(استریچ ۱وبرندت،۱۹۹۹).یک تفاوت کلیدی بین والدین مستبد ومقتدر دربعد کنترل روانشناختی است وآن اینکه هر دو دسته از فرزندانشان انتظاردارند که به طورمناسبی رفتارکنند واز قوانین والدین اطاعت نمایند درحالی که والدین مقتدر به تعاملات کلامی با فرزندانشان علاقه مندهستند ودرمورد انتظاراتشان توضیحات بیشتری را به کارمی برند(برک ،۱۳۸۴).
سبک های فرزندپروری ازدیدگاه بامریند:
-
- سبک مستبد:این والدین برکنترل کودک وفرمانبرداری او تدکید دارند.آنها خودمختاری کودک را محدود می کنند ورفتارمناسب رابرای آنها تعیین می کنند.این والدین از اصول اجباری طرفداری می کنند ومعمولا خواستار تبعیت بدون پرسش از دستوراتشان هستند.آنها به ندرت از عباراتی که حاکی از رضایت باشد استفاده می کنند(دووپری وهمکاران،۲۰۰۶).
-
- سبک آسان گیر:این والدین ازاعمال هر نوع سخت گیری وکنترل اجتناب می کنند.والدین سهل گیر به فرزندان اجازه می دهند برای خود تصمیم های بسیاری بگیرند(درسنی که آنها ظرفیت چنین کاری را ندارند).بامریند دریافت که فرزندان والدین آسان گیر بسیار خام هستند.آنها درکنترل تکانه های خود مشکل دارند وهنگامی که از آنهاخواسته می شودکاری را انجام دهند که با علایق زودگذر آنان مخالف است ،نافرمانی وسرکشی می کنند.این کودکان بسیارپرتوقع هستند(سرکاری فر،۱۳۹۱).
-
- سبک مقتدر:سبک فرزند پروری مستبد وآسان گیر دردوسوی یک پیوستارقراردارند.درمقابل سبک مقتدر در جایی بین آن دو قرار دارد.والدین که این سبک را به کار می برند توجه خوبی به فرزند خود نشان می دهندومیزان کنترل والدینی متوسطی را به کار می برند که به کودکان اجازه می دهند به طور فزاینده ای خودمختارشوند(ریت من وهمکاران،۲۰۰۲).
سبک های فرزندپروری از دیگاه آدلر:
۱-سبک آزادمنش وامیدبخش:والدین دراین سبک منحصر به فردبودن کودک راقبول دارند.احساس عمیق احترام ومساوات رابه اوعرضه می کنند.کودک را تشویق می کنند که خطای خودرا تصحیح کرده و توانایی های خود را گسترش دهد.
۲-سبک آسان گیر:والدین،هدایا و مزایا وامتیازات زیادی رابرسر کودک می ریزندولی توجهی به نیاز های اصلی او ندارند.کودک در چنین محیطی کسل وبی تفاوت است وابتکار وخودانگیختگی خود راازدست می دهد.
۳-سبک بسیار مطیع:والدین تسلیم آرزو ها،خواسته ها وامیال کودک می شوندونمی توانند به کودک نه بگویند.کودک درچنین محیطی به راحتی حقوق دیگران را نادیده می گیرد وهیچ محدودیتی را نمی شناسد.
۴-سبک بسیارجدی:والدین دائما بررفتارکودک نظارت دارند ودائمادر حال دستوردادن هستند.بسیارسخت گیربوده وتمایل دارند کودک را تعلیم دهند.دراین حالت احتمال وجوددارد که کودک منفعلانه از دستورات اطاعت کند ویا لجاجت کند ویا منفعلانه مقاومت کند که نشانه های آن تنبلی،خیال بافی کردن و فراموش کاری است که منجر به نافرمانی می شود.
۵-سبک کمال گرا-والدین هنجارهای بسیاربالایی دارند وتنهادرصورتی کودک راقبول دارندکه عملکردش مطابق استانداردهای آنها باشد.کودک بیش از حد تلاش می کند ولی نمی تواندهنجارهارابرآورده کنددرنتیجه احساس بی ارزشی می کند.
۶-سبک بسیارمسئول:به دلایل مختلف ازقبیل شرایط اقتصادی ،فوت یا بیماری همسر،یکی ازوالدین ممکن است مسئولیت های سنگین رابر عهده کودک بگذارد.
۷-سبک بی توجه: والدین اغلب مشغله فراوان دارندیا نیستندوهیچ کس محدودیتی برای کودکان قرار نمی دهد.دوری از خانه و نبودن والدین باعث می شودوالدین نتوانند با کودک روابط صمیمی برقرار کنند.
۸-سبک طرد کننده:هرنوع پذیرش راطرد کرده وبا کودک به عنوان یک فرد مزاحم رفتارمی کنند.این رفتار می تواند از ازدواج های اجباری یا داشتن کودک ناقص ناشی شود.دراینجا کودک احساس بی ارزشی می کند.
۹-سبک تنبیهی:اغلب با فشارزیاد وکمال گرایی همراه است.تنبیه بدنی اغلب برای برقراری نظم به کار می رود وممکن است والدین عصابیت خودرا برسر کودک خالی کنند.افکار نظیرانتقام گیری واحساس گناه دراین کودکان ایجاد می شود.
۱۰-سبک بیمارانگارانه:جو خانه مضطرب وترسناک است کودک به خاطر مسأله ای جزئی ممکن است درخانه بماند وبه مدرسه نرود.
۱۱-سبک از نظر جنسی تحریک کننده:والدین ممکن است درحین حمام کردن کودک رانوازش کنند ویا اینکه کودک رابا خود به رختخواب ببرند.با کودک همانند وسیله شهوانی کوچکی رفتارمی شود وکودک زودتراز موعد با مسائل جنسی روبه رو می شود.کودک باید رازدارباشد واغلب شاکی وپریشان است و احساس گناه می کند(سرکاری فر،۱۳۹۱).
الگووینترباتوم:ناریا وینترباتوم(۱۹۵۳)،پژوهش هایی رابر روی روابط کودکان با مادرانشان انجام داد وی سه بعد ازروابط مادر-کودک را مطرح کرد که عبارتند از:
۱-بعد استقلال آموزی:والدینی که از این روش استفاده می کنند انتظاردارندوتلاش می کنندتا فرزندانی مستقل پرورش دهندکه بتوانند کارهای شخصی شان (همچون دوست یابی وامور مدرسه)رابدون نیازبه کمک دیگران انجام دهند.
۲-بعدتسلط آموزی:مادرانی که این سبک را انتخاب وبه کارمی برندانتظار دارند که فرزندانشان فعالیت هایی همچون ورزش،سرگرم کردن خود وانجام کارهای مشکل را بیاموزندوانجام دهند.بنابراین تلاش می کنندتا کودکان خودرا دریادگیری این امورترغیب کنند.
۳-بعدمراقبت آموزی:مادرانی که این سبک را به کار می برند بریادگیری مهارت های مربوط به امورشخصی درمنزل مانندغذا خوردن،خوابیدن و… کودکانشان تأکید دارند(سرکاری فر،۱۳۹۱).
در زمینه سبک های فرزندپروری نظریات متعددی دیگری نیزارائه شده است که ما در اینجا به چند نظریه دیگر اشاره خواهیم کرد.
الگوی شفر
شفر با مطرح کردن ابعاد گرمی/ سردی و آزادی/ کنترل، یک الگوی فرضی در مورد روابط والدین- کودک ارائه داد و آن را به چهار دسته تقسیم می کند:
۱- والدین با محبت و آزاد گذارنده
این والدین کسانی هستند که معمولاً به عنوان والدین نمونه شناخته می شوند. کودکان آنها دارای استقلال بوده و رفتار اجتماعی مناسبی دارند. محبت و گرمی توام با آزادی موجب می شود به علت داشتن فضای مناسب برای برون ریزی هیجانی و عدم وجود پاسخهای نامناسب از سوی والدین، حالت های پرخاشگری در کودکان چنین خانواده هایی دیده نشود.
۲- والدین با محبت و محدود کننده
گاهی محبت والدین محدودیت هایی را به دنبال دارد. این والدین فرصت کسب تجربه و یادگیری را از کودکان سلب می کنند. آنها با محبت افراطی، آزادی لازم را از کودکان خود سلب می کنند.
۳- والدین متخاصم و محدود کننده
رفتارهای خصومت آمیز این نوع والدین که بیشتر بر اصل تنبیه استوار است به همراه سخت گیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندانشان اعمال می کنند، موجب ایجاد احساس خصومت شدید در فرزندان آنها می شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس موجب عصبانیت در کودک می شود.
۴- والدین متخاصم و آزادگذارنده
تفاوت این کودکان با گروه قبلی در این است که همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادی موجب ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه به شدیدترین حالت در این کودکان می گردد. نتایج برخی مطالعات نشان داده است که والدین کودکان بزهکار این الگو را از خود نشان می دهند(سرکاری فر،۱۳۹۱).
الگوی زیگلمن:
زیگلمن[۷۱](۱۹۹۱) روش های ارتباطی والدین و فرزندان را به چهار قسمت کلی تقسیم کرده است:
۱ -والدین مقتدر -۲ والدین مستبد
۳ -والدین سهل گیر ۴-والدین مسامحه گر یا بی اعتنا
که در زیر ویژگی های هر یک از آنها را مورد بحث قرار می دهیم.