وی در سال ۱۳۵۹ بازنشسته شد و به زادگاه خود بازگشت. آتشی در مورد شرایط زندگی خود در این سال ها میگوید: فواصل این سالها پر از حوادث و دربدری و سردرگمی های فکری ومعیشتی بود (برقعی،۱۳۷۳: ۲۸).
آتشی در چند تئاتر و یک فیلم سینمایی به نام «آرامش در حضور دیگران» به کارگردانی ناصر تقوایی نیز ایفای نقش کردهاست (یاحسینی،۱۳۸۲: ۲۰۸).
۲-۱-۱-۴- فعّالیتهای سیاسی
آتشی اگرچه تمایلی به سرودن شعر سیاسی نداشت؛ امّا دوران تحصیلیاش به خصوص دوران دانشسرای مقدّماتی در شیراز و دانشسرای عالی در تهران، پر از وقایع سیاسی و اوج ظهور او به عنوان یک شاعر معاصر است (سیدخشک بیجاری،۱۳۸۷: ۱۰۳). در واقع آشنایی وی با سیاست قبل از رفتن به شیراز بود. «آن موقع اوج بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران بود. مبارزه علیه انگلستان و شرکت نفت جنوب، داشت به مراحل حسّاس خود نزدیک میشد و یک شور و التهاب خاصّی سرتاسر ایران و ازجمله بوشهر را فرا گرفتهبود. احزاب مختلفی در ایران شروع به فعّالیت کردهبودند که هر کدام در بوشهر نیز کم و بیش به فعّالیت میپرداختند. شروع آشنایی آتشی با سیاست نیز بعد از آشنایی با همین گروهها آغاز شد» (یاحسینی،۱۳۸۲: ۸۸).
«در واقع لحظه اوّلی که من با حزب توده پیوند خوردم در اواخر شهریور ماه ۱۳۳۰ و در شیراز بود. این ابتدای زندگی به اصطلاح سیاسی من بود» (یاحسینی،۱۳۸۲: ۹۴)؛ امّا «پس از اختناق زیاد، درست در سالی که دوره دانشسرای آتشی به پایان رسید و قصد بازگشت به بوشهر را داشت، ارتباط او با سازمان جوانان و حزب کم و کمتر شد. آخرین ارتباطهایش با حزب توده در سال ۱۳۳۳ بود» (یاحسینی،۱۳۸۲: ۱۲۰).
«آتشی در سالهای تحصیل در دانشسرای عالی و بعد از آن، کمکم از اندیشههای سیاسی خویش فاصله گرفت و زمانی که ازدواج کرد به دلیل تأمین معاش خانواده و یکی نبودن دخل و خرجش به طور کلّی سیاستبازی را کنار گذاشت» (سیدخشک بیجاری،۱۳۸۷: ۱۱۹).
۲-۱-۱-۵- آثار منوچهر آتشی
در اوایل سدۀ حاضر که انقلاب ادبی نیما به وجود آمد، شاعران جنوب نیز با او همراه شدند. آتشی یکی از این شاعران بود که راه نیما را به کمال پیمود. وی با به خدمت گرفتن عناصر بومی و محلّی در شعر خویش گامی فراتر از دیگر شاعران عصر نیما برداشت و شعر و چهره خویش را در این عرصه ماندگار کرد (سیدخشک بیجاری،۱۳۸۷: ۱۸).
زندگی شعری آتشی را میتوان از نظر موقعیّت ذهنی و زبانی شعر وی به دو دوره شفّاف تقسیم کرد:
۱- دوره کتابهای «آهنگ دیگر»، «آواز خاک» و «دیدار در فلق» که دوران تثبیت و ارائه شخصیت شعری او یا دوره بومیگرایی شاعر است و زبان شاعر، حماسی و گاه تغزّلی است.
۲- دوره کتابهای «وصف گل سوری»، «گندم و گیلاس»، «زیباتر از شکل قدیم جهان» و «چه تلخ است این سیب» که دوران پختگی شاعر و دوره بازیافت خویش است. دوره تغزّل طبیعتگرا با مایههای عام اجتماعی- انسانی است (مختاری،۱۳۷۸: ۱۸-۱۷).
آثار وی به دو دسته منظوم و منثور تقسیم میشود؛ آثار منظوم:
آهنگ دیگر (۱۳۳۸)، آواز خاک (۱۳۴۶)، دیدار در فلق (۱۳۴۸)، بر انتهای آغاز (۱۳۵۰)، وصف گل سوری (۱۳۷۰)، گندم و گیلاس (۱۳۷۱)، زیباتر از شکل قدیم جهان (۱۳۷۶)، چه تلخ است این سیب (۱۳۸۰)، حادثه در بامداد (۱۳۸۰)، ریشههای شب (۱۳۸۴)، غزل، غزلهای سورنا (۱۳۸۴).
آثار منثور:
آتشی، مقالات زیادی در مجلّات و روزنامهها چاپ کردهاست. علاوه بر این وی ترجمهها و تألیفات ارزشمندی هم دارد: ترجمه فونتامارا نوشته اینیاتزیوسالونه (۱۳۴۶)، ترجمه دلفینهای آبی رنگ نوشته زیگموند لاوین (۱۳۴۹)، ترجمه نمایشنامه دلاله نوشته تورنتون وایلدر (۱۳۵۱)، سرگذشت کشور کوچک (۱۳۵۰)، ترجمه شعر لنین اثر مایاکوفسکی (۱۳۵۹) (یاحسینی۱۳۸۲، ۲۸۹). و «قصّه خندق پارتی»، سرگذشت سورنا، سردار ایرانی.
یکی از کارهای او ترجمه «فونتامارا» نوشته «اینیاتزیوسالونه» بود. این کتاب را سیمین دانشور به او هدیه دادهبود (تمیمی،۱۳۸۵: ۲۷۴).
آتشی در سال ۱۳۵۹ منظومه «لنین» اثر «ولادیمیر مایاکوفسکی» را از انگلیسی به فارسی برگرداند و با نام مستعار «م. سورنا» منتشر کرد (تمیمی،۱۳۸۵: ۳۵۴).
گزینه اشعار، اتّفاق آخر، باران برگ ذوق (شعر کلاسیک). از دیگر از مجموعه اشعار اوست (قربانعلی،۱۳۸۳: ۹). مهاجران و سه منظومه به نامهای خلیج و خزر، جادّه بازارگان و نقش سفال از دیگر آثار این شاعر است. او در غزل، سُرنا یا سورنا تخلّص میکرد (برقعی،۱۳۷۳: ۲۹).
۲-۱-۱-۶- تأثیرپذیری آتشی
«مادرش سرچشمه همه الهامات او بود. مادر، میراث خیالپردازی اوست. گنجینه عجیبی از افسانه، مَثَل، شعر و خاطره است» (تمیمی،۱۳۸۵: ۴۷-۴۶). آتشی معتقد است که مشیری و فریدون تولّلی بر ذمّه او حق دارند؛ زیرا مانند دو پل او را به نیما رسانیدهاند (تمیمی،۱۳۸۵: ۱۰۶).
در دوران دانشسرا، قطعه شعر «سایههای شب» از فریدون توللی به دست وی رسید و به گفته خودش «این شعر نگرش تازه مرا پیریزی کرد. در نوجوانی، نگرشی رمانتیک به طبیعت و اشعار رمانتیستی متمایل به سمبلیسم با دیدگاهی بدبینانه، در آن زمان چنان مرا ذوقزده کرد که نگو. همان وضعی که خود «تولّلی» و «شهریار» در برابر «افسانه» پیدا کرده بودند» (آتشی،۱۳۷۵: ۳۴-۳۳).
حضور یک همکار فرهیخته به نام محمّدرضا نعمتیزاده که آتشی را به جستجوی بیشتر در شیوه نیمایی ترغیب میکرد نیز از عوامل گرایش او به نیما بود (تمیمی،۱۳۸۵: ۹۹). آتشی در میان شاعران، بیشترین تأثیر را از نیما گرفت و اگرچه راه او را در پیش گرفت؛ ولی برای خود سبکی نو را که ریشه در باورها و افکار بومی و فرهنگیاش داشت، برگزید (سیدخشک بیجاری،۱۳۸۷: ۵۷). یکی دیگر از کسانی که آتشی خود را مدیون او میداند «جهانگیر کازرونی تیمسار» است که آتشی معنی انقلاب نیما و حتّی شاملو را از او آموخت (تمیمی،۱۳۸۵: ۱۱۴-۱۱۳).
۲-۱-۱-۷- وفات
آتشی پس از عمل جراحی تومور کلیه، در آبان ماه سال ۱۳۸۴ دچار حمله شدید قلبی شد و در ۲۹ آبان همین سال به علّت ایست قلبی در ۷۴ سالگی درگذشت (سیدخشک بیجاری، ۱۳۸۷: ۱۲۵-۱۲۴).
او در اواخر عمرش عنوان و جایزه ادبی «چهره ماندگار» را دریافت کرد (دستغیب۱۳۸۶، ۱۶۰).
۲-۱-۲- نادر نادرپور
۲-۱-۲-۱- دوران کودکی و تحصیلات نادرپور
نادرپور در ۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران متولّد شد. وی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال ۱۳۲۸ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت درجه لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. در سال ۱۳۴۳ برای مطالعه ادبیّات ایتالیایی به آنجا رفت و دو سال در ایتالیا اقامت گزید (خلیلیجهانتیغ،۱۳۸۹: ۳۱).
وی در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. پس از بازگشت به تهران از سال ۱۳۴۲-۱۳۳۳ چهار مجموعه خود به نامهای چشمها و دستها، دختر جام، شعر انگور و سرمه خورشید را منتشر کرد.
۲-۱-۲-۲- زندگی خانوادگی نادرپور
او فرزند تقیمیرزا از نوادگان رضاقلی، فرزند ارشد نادرشاه افشار بود (خلیلیجهانتیغ،۱۳۸۹: ۳۱). نادرپور در زمستان سال ۱۳۳۷ با دختری از اهالی ارومیه [ژاله بصیری] ازدواج کرد و از او صاحب دختری به نام پوپک شد (امیرهمایون،۱۳۸۹: ۴۸).
۲-۱-۲-۳- فعّالیتهای فرهنگی
وی از سال ۱۳۳۷ به مدّت چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیّتهای مختلف مشغول به کار بود و در سال ۱۳۴۳ روانه ایتالیا شد و پس از آموختن زبان ایتالیایی بار دیگر به فرانسه رفت و پس از سه سال اقامت در این کشور به ایران بازگشت. وی در ۱۳۴۶ به همراه تعدادی از روشنفکران و نویسندگان مشهور در تأسیس کانون نویسندگان ایران نقش داشت. در سال ۱۳۵۰ نیز بار دیگر به فرانسه و ایتالیا سفر کرد و بعد از یک سال به ایران بازگشت. رهآورد این سفرها، کتاب «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا» بود. در سال ۱۳۵۱ سمت سرپرستی گروه ادب امروز را در سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران به عهده گرفت (www.persian- man.ir).
در سال ۱۳۵۹ در فرانسه عضو افتخاری اتّحادیه نویسندگان فرانسه شد. نادرپور علاوه بر آشنایی با زبان فرانسه و ایتالیایی به موسیقی، نقّاشی و به حافظ وخیّام علاقه خاصّی داشت (خلیلیجهانتیغ،۱۳۸۹: ۳۱).
۲-۱-۲-۴- فعّالیتهای سیاسی
حزب توده بلافاصله پس از تبعید رضاشاه و آزادی زندانیان سیاسی نه چندان خطرناک، ظهور پیدا کرد (آبراهیان، ۱۳۸۲: ۲۵۴-۲۵۳). در اواسط سال ۳۲ حزب توده، تنها حزبی بود که خطّمشی معیّن و سازمان منظّم و سراسری و شعبات گسترده در اکثر نقاط کشور داشت. بازرگان وضعیت سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ ؛یعنی زمانی که رییس دانشکده فنّی بود را چنان توصیف کردهاست که بزرگترین مشکل مدیریت دانشگاه را ناشی از نفوذ حزب توده در بین قشر عظیمی از دانشجویان، استادان، کارمندان و حتّی مستخدمین میداند (آبراهیان،۱۳۸۲: ۲۶۳).
حزب توده در بین روشنفکران و نویسندگان، نفوذ گسترده و عمیقتری داشت و بسیاری از شاعران و نویسندگان معاصر ازجمله نادرپور و … را به خود جلب کردهبود. چنان که تایمز لندن اشاره کردهبود، حزب توده مستعدترین و تحصیلکردهترین جوانان ایرانی را جذب کردهبود (آبراهیان،۱۳۸۲: ۳۰۴-۳۰۱).
۲-۱-۲-۵- آثار نادرپور
نادرپور یکی از شعرای مطرح جریان رمانتیک است. او شاعری است که با ادب اروپایی آشنا بود، دوران رمانتیک شعر نیما را درک کرده و جزو شعرای پس از ۱۳۲۰ است. واقعه شهریور اثر کلّی در شعر شعرای این مرحله از شعر فارسی گذاشت (جمشیدی،۱۳۸۸: ۱۵). نادرپور در سه کتاب اوّل خود به کلّی شاعری رمانتیک است. کتاب سرمه خورشید و شعر انگور او از نظر سبکی میتواند رمانتیستی باشد که در آنها رگههایی از سمبولیسم را میتوان جست (اشرفزاده،۱۳۸۱: ۲۳۲).
وی به تمام و کمال نماینده شعر «رمانتیک» در حوزه «موج نو» است. آثار شعریاش عبارتند از:
چشمها و دستها (۱۳۳۳)، دختر جام (۱۳۳۳)، شعر انگور (۱۳۳۶)، سرمه خورشید (۱۳۳۹)، با گیاه و سنگ نه، آتش (۱۳۵۶)، از آسمان و ریسمان (۱۳۵۶)، شام بازپسین (۱۳۵۶)، صبح دروغین (پاریس۱۳۶۰)، خون و خاکستر (لسآنجلس۱۳۶۷)، زمین و زمان (لسآنجلس۱۳۷۵)، مجموعه اشعار (۱۳۸۲).
(وفایی،۱۳۸۶: ۸۶۲).
ترجمههای او عبارتند از:
اشعار هوانس تومانیان
همراه با «ک خننس» «ر. بن» «ه. ا. سایه»
هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا
تعدای کتاب جیبی با همکاری بیژن اوشیدری و فرناند و کاروزو (www.persian- man.ir).
ترتیب آثار نادرپور براساس سال انتشار به شرح زیر است:
چشمها و دستها، دختر جام، شعر انگور، سرمه خورشید، برگزیده شعر نادر نادرپور، گیاه و سنگ نه، آتش (کلیاشتورینا،۱۳۸۰: ۴۹).
۲-۱-۲-۶- تأثیرپدیری نادرپور
نادرپور از شاخصترین چهرههای شعر نوتغزّلی نوقدمایی پس از نیما است و در دهه سی و نیمه اوّل دهه چهل به عنوان محبوبترین شاعر نوپرداز تأثیر گستردهای بر ذهن نوگرای جامعه داشت. وی به تقلید از خانلری و تولّلی به صحنه آمد و چهارپارههای او در آثار اوّلیهاش اغلب دربردارنده مضامین تولّلیوار بودند. وی رفته رفته به سوی زیباییشناسی خاصّی گرایید که موجب استقبال گسترده به شعر او در آن سالها شد، البتّه این زیباییشناسی جوان و فریبنده در برابر جریانهای شعری تازهتری که به نیازهای عاطفی و اندیشگی جامعه پاسخ میدادند رفته رفته رنگ باخت (روزبه،۱۳۸۳: ۲۳۷).
۲-۱-۲-۷- وفات
نادرپور پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به آمریکا رفت و تا پایان عمر در این کشور زندگی کرد. وی بیست سال پایانی عمر خود را در غربت سپری کرد، لذا نوستالژی وطن در بیشتر اشعارش به ویژه در مجموعههای «زمین و زمان» و «خون و خاکستر» دیده میشود (شریفیان،۱۳۸۴: ۵۲). این شاعر بزرگ سرانجام در ۲۹ بهمن ۱۳۸۷ رخت از جهان بربست (خلیلیجهانتیغ،۱۳۸۹: ۳۱). مرگ وی در لسآنجلس اتّفاق افتاد (وفایی،۱۳۸۶: ۸۶۲).
۲-۲- اصطلاحات و واژهها
و در حالت خاص با بهره گرفتن از رابطه ۲‑۱۲ خواهیم داشت:
۲‑۱۳ |
و دراین حالت ادعا میکنیم که چندجملهای اتصال زیر انتخاب معتبری برای خواهد بود.
۲‑۱۴ |
با توجه به رابطه ۲‑۱۴ حداکثر درجه برابر است با:
که سمت راست تساوی از جایگذاری رابطه ۲‑۱۳ به دست آمده است. بنابراین یک چندجمله ای اتصال قابل قبول برای LFSR با طول L خواهد بود به طوری که :
۲‑۱۵ |
علاوه بر این با بهره گرفتن از رابطه (۱۴) داریم:
که تساوی آخر از رابطه ۲‑۱۰ و ۲‑۱۲ نتیجه میشود. بنابراین از رابطه ۲‑۲ داریم که LFSR با طول L و چندجمله ای اتصال ، n+1 بیت دنبالهی تولید خواهد کرد. در نتیجه L در رابطه ۲‑۱۵ شرایط لم۱ را در حالت تساوی برقرار میکند و خواهیم داشت ، بنابراین این تساوی در لم۱ همیشه برقرار است. بدین صورت قضیه ۲‑۲ را نیز اثبات کرده ایم.
قضیه ۲‑۲ :
اگر LFSR با طول دنباله ی و همچنین دنبالهی را تولید کند، آنگاه . بالعکس اگر LFSR ای با طول دنبالهی را تولید کند اما قادر به تولید دنبالهی نباشد، آنگاه .
اثبات ما برای قضیه ۲‑۲ یک اثبات سازنده برای گسترش اعتبار الگوریتم زیر به منظور پیدا کردن کوتاهترین LFSR برای تولید دنباله ی به شمار میرود.
سنتز الگوریتم LFSR (الگوریتم تکرار شونده برلکمپ[۱۰]) :
به ازای هرN زمانی که N = n شود و مرحلهی۲ به اتمام رسد پس از آن مقدار به دست آمده توسط الگوریتم به صورت روابط زیر با مقادیر گفته شده در قضیه ۲‑۲ :در ارتباط است:
اساس و پایهی الگوریتم برلکمپ [۱] از قضیه ۲‑۲ :نتیجه شده است. مرحله ۵ در آن دقیقاً زمانی اتفاق می افتد که به تغییر طول احتیاج داشته باشیم. در این مورد برای مرحله بعدی تکرار، آخرین چندجمله ای اتصال قبل از آخرین تغییر طول خواهد بود بنابراین جدید برابر با خواهد بود. بعد از آن فرض کنید اولین غیر صفر در مرحله ۲ با رخ دهد. این اتفاق به این معنی است که اما میباشد. در این لحظه است و طول دنباله قبل از آخرین تغییر طول تعریف نشدهاست زیرا هیچ LFSR ای نمیتواند طول کمتر از صفر داشته باشد. بنابراین رابطه ۲‑۱۴ برای محاسبه چند جملهای اتصال بعدی قابل اجرا نیست. با این حال، در این مورد مقداردهی اولیه در مرحله۱ دارای اثری است که در مرحله۵ به کار گرفته میشود و پس از آن و نتیجه میشود که البته قبلاً ذکر شده بود که هر LFSR ای با طول K+1 پاسخ قابل قبولی برای این مورد میباشد.
شکل ۲‑۲٫ مثال به کار بردن الگوریتم سنتز LFSR روی دنباله باینری [۲]
شکل ۲‑۲ .مدار منطقی مربوط به پیادهسازی الگوریتم سنتز LFSR [2]
در شکل ۲-۲ نتایج به کار گیری الگوریتم برروی یک دنباله باینری در میدان نشان داده شده است. توجه داشته باشید که LFSR نتیجه شده منحصر بفرد است و در آن آخرین مرحلهاش دارای تپ نمی باشد.
شکل۲-۳ مدار منطقی برای پیاده سازی این الگوریتم را نشان میدهد و بیانگر این است که به اندازه واحد حافظه احتیاج دارد که در آن هر سلول میتواند یک رقم در میدان را در خود ذخیره کند و حداکثر طول LFSR است که میتواند توسط این مدار تولید شود.
تا اینجا ما تنها به بررسی راهی برای یافتن رجیستر کمینه طول به منظور تولید یک دنبالهی موردنظر بوده ایم. اما مجموعهای از همهی LFSR های کمینه طول را که میتوانند دنباله ی موردنظر تولید کنند را میتوان با بهره گرفتن از الگوریتم سنتز LFSR به آسانی یافت. با توجه به قضیه ۲‑۲ :مشاهده می کنیم، زمانی که اگر LFSRی که دنبالهی را تولید میکند نتواند دنباله تولید کند به یک تغییر طول احتیاج دارد که اگر و فقط اگر باشد. به این دلیل که زمانی یک LFSR کمینه طول، منحصربفرد است که اگر و فقط اگر باشد. بنابراین اگر الگوریتم در حالت متوقف شود LFSR کمینه طول نتیجه شده منحصربفرد نخواهد بود. تنها زمانی این LFSR نتیجه شده پاسخی منحصربفرد خواهد بود که بقیه بیت های دنباله شامل با بیت های دنباله ی خروجی LFSR یکی باشند. علاوه بر این برای هر بیت باقی مانده از دنباله فقط از مراحل ۳ و ۴ الگوریتم برای یافتن چندجملهای اتصال جدید استفاده میشود چرا که از الگوی اختلاف مجاور برای تعیین مضرب چندجمله ای تغییرناپذیر به کار می رود و در آخر به نهایی اضافه می شود. تمامی این اظهارات در قضیه زیر به صورت خلاصه بیان شده است.
قضیه ۲‑۳ :
فرض کنید الگوریتم سنتز LFSR روی دنباله اجرا شده است و متغیرهای و دارای مقادیر خود پس ازپایان اجرای الگوریتم می باشند. اگر باشد آنگاه چندجملهای اتصال منحصربفرد LFSR با کمینه طول میباشد که میتواند دنباله موردنظر را تولید کند. اگر باشد مجموعه همان مجموعه چندجملهایهای اتصال موردنظر برای LFSR با کمینه طول میباشد که قادر به تولید دنباله مورد نظر هستند.
این کشور دارای ۱۶ ایالت است. بزرگترین ایالت بایرن یا باواریا در جنوب و کوچکترین برمن در شمال غربی است.آلمان ترکیبی از دشت و جنگل و کوه و ساحل و تعدادی جزیره و مجموعهای از باتلاقها و دریاچهها است. در شمال این کشور سرزمینهای پست قرار دارند که سواحل آن سدبندی شدهاست. دشتهای پست شمالی به دشتهای مرکز آلمان وصل میشوند. بزرگترین دشتهای آلمان دشتهای راین بالا، وستفالن و دشتهای منطقه لایپزیگ هستند. در شمال آلمان تعداد زیادی برکه و دریاچه یافت میشود.
در قلب آلمان رشتهکوههای مرکزی قرار دارند، این رشتهکوهها شمال و جنوب آلمان را از هم جدا میکنند. کوههای هارتس، ارتس، فیشتل، هونسروک و جنگلهای باواریا از شمال به جنوب کشیدهشدهاند. بلندترین کوه آلمان تسوگ اشپیتسه، در قسمت آلمانی رشتهکوه آلپ در جنوب این کشور با ارتفاع ۲۹۶۲ متر است.
مختصات و موقعیت جغرافیایی
جمهوری فدرال آلمان در مرکز قارهٔ اروپا قرار دارد. وسعت آن ۳۵۷۱۲۱٫۴۱ کیلومتر مربع است. مرزهای زمینی این کشور در حدود ۳۷۵۷ کیلومتر است. همسایگان آلمان در شمال دانمارک، در غرب بلژیک و هلند، در جنوب لوگزامبورگ، سوئیس، اتریش و فرانسه و در شرق لهستان و جمهوری چک هستند. دریای شمال و دریای بالتیک راههای آلمان به آبهای آزاد هستند. سواحل آبی این کشور با این دو دریا حدود ۲۳۸۹ کیلومتر است. طولانیترین رودهای آلمان راین با ۸۵۶ کیلومتر، الب ۷۰۰ کیلومتر و دانوب ۶۴۷ کیلومتر هستند. آبوهوای آلمان معتدل اقیانوس اطلس و قارهای است. بادهای غالب بر آلمان از سمت غرب میوزند.
از نظر وضعیت جغرافیایی آلمان از دریای شمال و بالتیک تا رشتهکوههای آلپ در جنوب به پنج ناحیه بزرگ تقسیم میشوند، سرزمینهای پست در شمال، رشتهکوههای میانه، دامنههای کمارتفاع کوههای میانه در جنوب غربی، دامنههای کوههای آلپ، کوههای آلپ در باواریا. آلمان به طور سنتی پس از جنگ به دو بخش آلمان شرقی و آلمان غربی تقسیم میشود. البته پس از برچیده شدن دیوار برلین به قسمت شرقی به طور رسمی ایالتهای تازه و به قسمتهای غربی ایالتهای قدیمی میگویند.
جغرافیای انسانی
به نقل از اداره فدال آمار آلمان، بر اساس سرشماری سراسری که در سال ۲۰۱۱ انجام شدهاست، جمعیت این کشور حدود ۸۰٫۲ میلیون نفر است. از این تعداد، حدود ۷۴ میلیون (۹۲٫۳٪) دارای ملیت آلمانی هستند و حدود ۶٫۲ میلیون (۷٫۷٪) باقیمانده را اتباع خارجی تشکیل میدهند. نوردراین وستفالن با حدود ۱۷ میلیون پر جمعیتترین ایالت آلمان است، پس از آن ایالتهای بایرن و بادن-وورتمبرگ به ترتیب با ۱۲ و ۱۰ میلیون جمعیت قرار دارند. ایالتهای برمن و زارلند کمجمعیتترین ایالتهای آلمان هستند.
اتباع خارجی و خارجیتبارها
بالاترین میزان حضور اتباع خارجی در ایالتهای هامبورگ، هسن، برلین و بادن-وورتمبرگ است. اتباع خارجی در ایالتهای جدید کمتر از ۲ درصد جمعیت را تشکیل میدهند. حدود ۱۹٪ جمعیت آلمان، از خانوادههای مهاجر هستند یا خود مهاجر بودهاند. هامبورگ بالاترین میزان مهاجران را به خود اختصاص دادهاست. جمعیت مهاجران این ایالت به نسبت کل جمعیت حدود ۳۰٪ است. جامعهٔ مهاجر آلمان از ۱۷٫۹٪ از ترکتباران، ۱۳٫۱٪ لهستانیها، ۸٫۷٪ روسها، ۸٫۲ قزاقها و ۵٫۳٪ ایتالیاییتباران تشکیل شدهاست.
اشتغال
حدود ۴۰ میلیون نفر از جمعیت مشغول به کار هستند، از این تعداد ۵۳٫۲ درصد مرد و ۴۶٫۸ درصد را زنان تشکیل میدهند. حدود ۲٫۱ میلیون نفر نیز در آلمان قاقد کار بودند که، نرخ بیکاری بین این افراد (۱۵-۷۴ ساله) ۵٫۱٪ بودهاست.
زبانهای رایج در آلمان
زبان رسمی کشور آلمان، زبان آلمانی است. حدود ۹۵٪ مردم این کشور هم به این زبان یا گویشهایی از این زبان سخن میگویند. در عین حال زبانهای اقلیت، دانمارکی ۰٫۰۶٪، فریسی ۰٫۰۱٪، رومی ۰٫۰۸٪ و سوربی توسط ۰٫۰۹٪ جمعیت نیز در آلمان استفاده میشوند. بزرگترین گروه زبانی که توسط مهاجران صحبت میشود، زبان ترکی است با ۱٫۸٪ جمعیت و زبان کردی با ۰٫۳٪ جمعیت.
نظام سیاسی
سازماندهی دولتی بر پایه قانون اساسی است. در رأس دولت رئیس جمهور قرار دارد که نقش وی نمادین است. رئیس حکومت صدراعظم است. وی تعیینکننده سیاست حکومتی است.
اعلامیه جهانی حقوق بشر رکن جداییناپذیر قانون اساسی آلمان است. ماده ۲۰ قانون اساسی نظام سیاسی، آلمان را با مشخصه های دموکراتیک بودن، اجتماعی بودن، مبتنی بر قانون بودن و فدرال بودن معرفی میکند. قانون اساسی آلمان با باور به سکولاریسم، هرگونه دخالت نهادهای مذهبی در حکومت را منع میکند.
صدر اعظم و وزیران
بوندستاگ صدراعظم را برمیگزیند. وی را پیش از انتخابات مجلس فقط میتوان با “رأی عدم اعتماد سازنده” برانداخت. منظور از سازنده این است که مجلس باید جانشینی برای او داشته باشد و تا زمانی که مشخص نباشد چه کسی به جای او مینشیند، نمیتوان او را برکنار کرد. حکومت یا به اصطلاحی دیگر کابینه تشکیل شدهاست از صدر اعظم و وزیران. صدراعظم لزوماً عضو مجلس است، وزیران معمولاً از دل مجلس درمیآیند، اما حتماً لازم نیست چنین باشد. صدراعظم در عمل قدرتمندترین مقام سیاسی است اما مقام تشریفاتی آن پس از رئیس جمهور و رئیس بوندستاگ قرار دارد.
رئیس جمهور
رئیس جمهور توسط همایش اتحادیه (Bundesversammlung)، که آن را به فارسی اجلاس فدرال نیز گفتهاند، انتخاب میشود. همایش اتحادیه تشکیل شدهاست از کل نمایندگان بوندستاگ بعلاوه به تعداد همینان، نمایندگان برگزیدگان مجلسهای ایالتی. این برگزیدگان لزوماً عضو مجلس ایالتی یا سیاستمدار رسمی نیستند، ممکن است مثلاً از چهرههای فرهنگی و هنری باشند.
قوه قضاییه
دادرسی به قصد رعایت حق نیرویی میطلبد که در قوهٔ قضاییه جمع است. بیان حق بر عهدهٔ قاضی است و امر قاضیان را قوهٔ قضاییه سامان میدهد. قضاوت یا تخصصی است یا عمومی در حد قانون اساسی. شاخههای تخصصی قضاوت در دادگاه کار، دادگاه امور اداری، دادگاه امور اجتماعی و دادگاه امور مالی تجسم مییابند. قضاوت در عمومیترین سطحش از نظر بررسی همخوانی تصمیمی، رأیی یا قانونی با قانون اساسی اتحادیه، بر عهده دادگاه فدرال قانون اساسی است که مرکز آن در کارلسروههاست. در کارلسروهه قاضیان تک تک قوانین مجلس را بررسی نمیکنند. آن قانونی بررسی میشود که شکایت شود که با قانون اساسی تضاد دارد. شکایت پس از طی سلسله مراتبی به دادگاه کارلسروهه میرسد. از آنجایی که دادگاه قانون اساسی فقط از طریق شکایت فعال میشود، به اصطلاح گفته میشود که از خود ابتکار ندارد، یعنی حق ندارد خود رأساًّ تصمیم بگیرد امری را برای بررسی از نظر سازگاری با قانون اساسی در دستور کار خود قرار دهد. دادگاه فدرال قانون اساسی دارای دو مجلس سناست. مجلس اول به قانونهای پایه و مجلس دوم به قانونهای مربوط به امور دولتی میپردازد. هر سنا هشت عضو دارد. نیمی از قاضیان دادگاه قانون اساسی از سوی یک کمیته ویژه بوندستاگ و نیمی دیگر از سوی بوندسرات انتخاب میشوند. مدت قضاوت آنان در این دادگاه عالی ۱۲ سال است.
ایالتها
بند «ح» و «ط»: از این ماده تصریح بر ضرورت عدم نقض «موازین اسلامی» دارد:
«ح» : نقض موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی ممنوع است.
«ط»: تبلیغات ضد اسلامی و پخش کتب و نشریات مضله ممنوع است.
نتیجه آنکه اصل آزادی در «فضای قانونی» فهم میشود و نمیتوان در طلب «مشارکت بیشتر» به ورای مرزهای قانونی گام نهاد، که در آن صورت حکم به تضعیف الگوی «رقابت سیاسی» دادهایم.
۲ـ پیشگیری از «استبداد اکثریت»
از آنجا که برنده «رقابت سیاسی» فرد یا گروهی است که بتواند اکثریت را همراه خود سازد این احتمال میرود که حقوق «بازندگان» که در اقلیت قرار دارند به نوعی تضیع گردد. «الکسی دو توکویل[۱۵]» در کتاب تحلیل دموکراسی در آمریکا از این وضعیت به «خطر استبداد اکثریت» یاد نموده و بر این باور میباشد که باید در قانون راهکارهای ویژهای برای صیانت از آزادی «اقلیت» پیشبینی شود تا از این طریق امکان حضور آنها در فعالیتهای آتی فراهم گردد.
بدین ترتیب آزادی دارای دو وجه میباشد:
اول ـ پیروزی اکثریت و اداره جامعه مطابق با سیاست مورد تاییدشان.
دوم ـ امکان بقای اقلیت و دادن فرصت برای حضور مجدد در عرصه رقابتی دیگر.
«مقوله دوم» در ذیل عنوان «اپوزیسیون» میآید که خود بحث مستقلی را در جامعه شناسی سیاسی شامل میشود، آنچه در اینجا بیشتر مدنظر بوده و با آزادی اقلیتها در ارتباط میباشد، «قانونی بودن اپوزسیون» است. بدین معنا که اپوزیسیون گونههای متفاوتی دارد که از میان تقسیم آن به دو دسته «قانونی» و «برانداز» با هدف اثر حاضر همخوانی بیشتری دارد، بر این اساس اپوزیسیون چنین تعریف میشود: «اپوزیسیون»، احزاب و گروههای سازمان یافتهای را میگویند که در چارچوب قانون اساسی از حکومت انتقاد میکنند و ممکن است در جریان یک انتخاب سالم نیز قدرت را در دست گیرند.»
با این تعریف معلوم میشود که، اگر چه اپوزیسیون میتواند از افراد یا سیاستهای حاکم به انتقاد بپردازد؛ اما در موضوع «اصول بنیادین نظام» با منع قانونی روبهرو است و «چنین آزادی» برای آن تعریف نشده است؛ به عبارت دیگر «اپوزیسیون» همچون سایر گروههای دیگر باید به «خطوط قرمز نظام» متلزم باشد این معنا از سوی اکثر جامعهشناسان سیاسی مورد تأکید قرار گرفته و در واقع از محورهای مشترک اندیشهگران کلاسیک و مدرن است. چنانکه «موریس دو ورژه» آزادی اپوزیسیون را به «پذیرش اصول کلی» از سوی ایشان مشروط کرده است.
در متون جدید نیز از واژگان گویاتری چون «اپوزیسیون قانونی»، «مخالف قانونی»، «مخالف وفادار»، «اپوزیسیون غیر برانداز» یاد شده که ضمن تاکید بر «آزادی انتقاد» بر ضرورت «التزام قانونی» نه تنها عرصه رقابت را پر نشاط میسازد، بلکه افزودن بر آن به تقویت «امنیت ملی» نیز کمک میکند. تجربه اغلب ممالک، از جمله ایران در سالهای قبل از انقلاب، نشان میدهد که ممانعت از رشد و فعالیت و … اپوزیسیون قانونی موجب میشود تا مشارکت سیاسی مردم و نخبگان سیاسی و حتی عناصر هوادار رژیم، ترجمانی خشونت آمیز و براندازانه پیدا کند و در واقع شرط فعالیت و ادامه حیات اپوزیسیون معاند، فقدان اپوزیسیون قانونی است[۱۶].
و اما تقریر دیگری وجود دارد که آقای دکتر حجت الله ایوبی در کتاب «اکثریت چگونه حکومت میکند» بدان پرداخته است. مطابق تحلیل ایشان، ساز و کارهای انتخاباتی در کشورهای دموکراتیک چنان است که در عمل اکثریت حکومت نمیکند بلکه در حکومت دخالت داده میشود. و با استناد به سه واقعیت زیر:
اول ـ انتخابات از میان اقلیتی محدود صورت میپذیرد.
دوم ـ انتخابات توسط بخشی از شهروندان صورت میپذیرد.
سوم ـ نتیجه انتخابات از طریق تقسیمبندی حوزهها هدایت میشود.
چنین نتیجه میگیریم که واقعیتهای تاریخی حکایت از آن دارد که اکثریت بیش از آنکه حکومت کند در حکومت دخالت داده میشود. البته چگونگی دخالت و میزان آن در جوامع مختلف، متفاوت است، به هر حال در صورت پذیرش این تفسیر، اصل آزادی معنای دیگری مییابد که اگرچه با دیدگاه مختار درنوشتار، چندان تضادی ندارد، اما به طور مشخص با دیدگاه اندیشهگرانی که به صورت افراطی بر اصل آزادی تأکید دارند متعارض می کند.
۳ـ حاکمیت مقتدر
رقابت سیاسی بدون وجود یک کانون مقتدر که بتواند با اشراف به امور ملی، چارچوب مناسبی را برای فعالیت گروه ها، دستجات و احزاب فراهم آورد اساساً میسر نیست؛ لذا هر آن دیدگاهی که به نفی و یا تضعیف «حاکمیت» منجر شود، نمیتواند در نهایت به بسط رقابت سیاسی کمک کند، این مهم که رقابت سیاسی به نوعی «حاکمیت ملی» را محدود میسازد نباید به «نفی» یا «تضعیف» و «حاکمیت» تفسیر شود، چرا که در آن صورت، میدانی باقی نمیماند تا در آن بتوان به «رقابت» پرداخت، حتی میتوان ادعا کرد که فلسفه «رقابت سیاسی»، تقویت «حاکمیت» میباشد و برای این منظور به جای پرداختن به اصل حاکمیت، نحوه اعمال حاکمیت مورد تحول و اصلاح قرار میگیرد.
«هانتینگتون» در همین خصوص به تفکیک صور مختلف «حاکمیت ملی» پرداخته، با تاکید بر ضرورت صیانت از «حاکمیت مقتدر» اظهار میدارد که یک نظام سیاسی کارامد، آن نیست که از میزان قدرت پایینی برخوردار باشد، که چنین حالتی، اساساً نامطلوب بوده، به نابسامانی امور ملی منتهی میشود بلکه نظامی است که از میزان قدرت بالایی برخوردار میباشد با این ویژگی که به جای الگوی «تمرکز قدرت» از الگوی «قدرت پراکنده» (شبکه قدرت) تبعیت می کند.[۱۷]
رابطه میزان قدرت با نوع الگوی حکومتی
میزان قدرت | کم | زیاد |
توزیع قدرت متمرکز | سلطنت مطلق و امپراطوری دیوانسالاری | دیکتاتوری توتالیتر |
پراکنده | فئودالیسم ـ ساختارهای هرمی | دموکراسی قانونی |
به همین علت است که «میگدال» بین دولتهای قوی با دولتهای بزرگ تفاوت قایل شده و معتقد است که اصل «رقابت سیاسی» و تاکید بر «دموکراسی» در این جوامع هرگز به معنای تضعیف دولت نیست بلکه، دولت، در عین اقتدار، تمام توانمندی خود را معطوف به انجام کار ویژهای خاص نموده، از نقشهایی که نظامهای تمرکزگرا برای حکومت به صورت سنتی تعریف می کند دوری میجوید این عدم دخالت با «ناتوانی» متفاوت بوده، نباید یکسان انگاشته شود.
با این تفسیر مشکل جوامع جهان سومی نه در «اقتدار حکومت» بلکه در ساختار و مکانیزم اعمال این اقتدار بوده است.
«جیمز بیل» و «کارلیدن» پس از تجزیه و تحلیل ماهیت و عملکرد سیاست در خاورمیانه بدانجا میرسند که «پاتریمونالیسم[۱۸]»، منشأ ناکارآمدی نظامهای سیاسی در این منطقه و بسط قلمرو مشارکت عمومی بوده است، «جیمز بیل و رابرت اسپرنیگبورت ویژگیهای اساسی و اصلی پاتریموینالیسم را توضیح داده است[۱۹]» وجود چنین ساختاری است که منجر به تحریف و تغییر معنای اصول چون «رقابت سیاسی» شده، آنها را از کار ویژههای اساسیشان دور میسازد؛ لذا راه حل، نه شکستن حاکمیت، بلکه تغییر «ساخت اقتدار» میباشد که از این طریق ضمن پاسداشت «حاکمیت ملی» مجال مناسب برای رقابت نیز تحصیل شود.
نتیجه آنکه پاشنه آشیل «رقابت ـ حاکمیت» در همینجا نهفته است، چرا که از یک طرف رقابت بدون وجود «حاکمیتی مقتدر» ممکن نیست و از طرف دیگر وجود الگوی رقابتی، به نوعی به تحدید حاکمیت ملی می انجامد. همین دوگانگی است که راه را برای بروز دو سیاست نادرست هموار میسازد:
سیاست اول: تأسیس دولتهای ضعیف که ناشی از بسط بیش از حد حوزه «رقابت» میباشد به گونهای که «دولت» از اداره امور عاجز مانده، نقش «توازن بخشی» اش را نمیتواند ایفا کند.
سیاست دوم: تأسیس دولتهای مستبد که «اقتدار» را در تحدید هر چه بیشتر اختیارات و حقوق بازیگران غیر دولتی دیده؛ لذا به تمرکز تمام عیار کلیه اختیارات در درون دولت متمایل هستند. به عنوان مثال تعبیر محمدر ضا پهلوی از دموکراسی به «دمکراسی شاهنشاهی» دقیقاً با همین رویکرد طراحی شده بود؛ بنابراین در مقام تبیین واقعیت آن چنین میگوید:
«انتخابات عمومی و انتخابات شهرداریها و انجمنها و … فقط در چارچوب پادشاهی مشروطه امکان موفقیت داشت. بنابراین لازم است که پادشاهی از بالا این مجموعه را متحد سازد تا بتواند دموکراس شاهنشاهی واقعی را مستقر سازند.[۲۰]»
البته، این گونه مسائل در درون گفتمان غربی از سیاست نیز وجود دارد و مشاهده میشود که چه در نظر و چه در عمل «رقابت» به گونهای تعریف و اجرا نمیشود که به تضعیف «حاکمیت» منجر شود بلکه وجود اقتدار لازم یک حکومت دموکراتیک دانسته میشود.
لذا از نظر تحلیلی این نکته پذیرفته شده که آموزه «مشارکت همگان» در قدرت معنای اجرای محصلی ندارد. یعنی هیچ نهادی وجود ندارد که بتواند مشارکت همه اشخاص را در اعمال قدرت، امکان پذیر سازد زیرا قدرت عبارت است از فرماندهی و همه (با هم) نمیتوانند فرمان برانند بنابراین حاکمیت مردم توهمی بیش نیست، توهمی که در نهایت ویرانگر آزادیهای فردی است.
و در مقام سیاستگذاری نیز مشاهده میشود که در «دولتهای دموکراتیک» تعارض بین «ارزشهای اخلاقی» با «مولفههای اقتدار» مطرح بوده و تحلیلگران غربی ضمن اعتراف به وجود چنین تعارضی، معتقدند آنچه میتواند راهگشا باشد، لحاظ نمودن جنبه «ملی» قضیه است که نقض پارهای از ارزشهای اخلاقی یا دستکاری آنها برای «مقتدر ماندن» نظام است تا بتواند از این طریق، مشی دموکراتیک را پیشه نماید.
از این منظر دیدگاه، چنانکه «مایرون واینر» استاد کرسی علوم سیاسی بنیاد فورد و عضو پژوهشی مرکز مطالعات بینالمللی بنیاد تکنولوژی ماسا چوست نیز اظهار داشته، معضل کشورهای جهان سوم، در نبود حکومتهای مقتدری است که ظرفیت پذیرش مشارکت گسترده مردمی را داشته باشد و آنچه وی، تحت عنوان «بحران مشارکت» از آن یاد میکند، بیشتر ناظر بر همین «مقوله» رقابت سیاسی در کشورهای جهان سومی میباشد. او میگوید در کشورهای جهان سومی رشد سریع میزان مشارکت مردمی در نهایت به بروز بحران منجر میشود، چرا که نخبگان حاکم (ظرفیت لازم را نداشته) به وحشت میافتند؛ لذا برای حفظ خود به سرکوب و مقابله روی میآورند.
مشارکت در چنین وضعیتی به قیمت هدر رفتن منابع دولتی تمام میشود و این امر (بویژه) برای نظامهای تازه تأسیس شدهای که از امکانات مالی و اداری محدودی برخوردارند میتواند مشکل ساز باشد. بنابراین اگر همچون واینر و لوسین دبیلوپای مدعی شویم که افزایش به میزان مشارکت و بسط رقابتهای سیاسی به تنهایی نمیتواند شاخص خوبی برای تعیین توسعه یافتگی یا نیافتگی یک نظام سیاسی باشد، بلکه این مهم، تنها با وجود «نظامی مقتدر» میسر است که میتواند بین مشارکت و ثبات سیاسی جمع نماید.
۴ـ نهادمندی
بحث اصلی در این زمینه را «ساموئل هانتینگتون» مطرح نموده است. وی در کتاب «سامان سیاسی در جوامع دستخوش تحول» با تفکیک «بین رقابت و رقابت نهادینه شده» اظهار میدارد که شاخص اصلی برای توسعه میزان «نهادینگی» فرایند رقابت سیاسی است. بنابراین بسط میزان رقابتها اگر به شکل «نهادمند» نباشد نه تنها موید ثبات سیاسی نیست بلکه برای آن مضر هم به شمار میآید. وی در نمودار ذیل بین «مشارکت سیاسی» و «نهادینگی سیاسی»، پل زده جوامع مدنی را جوامعی میداند که در هر دو حوزه از امتیاز بالایی برخوردارند.
بحث از تحزب و اهمیت آن در نظامهای سیاسی مختلف و اینکه بسیاری از اندیشهگران اجتماعی حزب را به عنوان بهترین نهاد کارآمد در این زمینه مطرح میسازند نیز در همین جا ریشه دارد.
نهادمندی سیاسی و مشارکت سیاسی
نهادمندی سیاسی
مدنی
کودک خود را تا شش سالگی آزاد بگذار…
حضرت علیu نیز در نهجالبلاغه آوردهاند:
ولدک ریحا ننک سبعاً…
فرزندت مدت هفت سال گل خوشبوی تو است (بر ساقه درخت وجودت)
پس میبایست این گل را همچون گل، مراقبت کرد و از هر کاری که به پژمرده شدن او می انجامد دوری کرد حتی اگر این کار تعلیم و تربیت او باشد.
در حقیقت کودک دارای جسمی ناتوان و روحی لطیف و حساس است و تحمل کردن مسائل سنگین برایش دشوار است، اما اگر با او رفتاری مناسب و شایسته روحیهاش داشتیم زمینه یادگیری در او فراهم شده و طولی نمیکشد که با نشاط کامل از هرگونه برنامه آموزشی و تربیتی استقبال خواهد کرد.
روان پاک کودک به سمت خداوند گرایش دارد و برای پذیرش خالق جهان آماده است و همچنین حس کنجکاوی و جستجوگر کودک بسیار زودتر از سن شش یا هفتسالگی به دنبال خداوند می گردد.
استفاده کردن از این استعداد فطری برای قرار دادن بذر ایمان در نهاد او کاری شایسته و متناسب با نیازهای طبیعی اوست.
تلقین کردن کلمه طیبه (لا اله الا الله) و اقرار به رسالت پیامبر اکرمe که بین سنین سه و چهار سالگی است و معرفی قبله و واداشتن به سجده و نماز که در سن پنج وشش سالگی است برپایه همین نیاز فطری است. پس زمینه انجام این امور در وجود کودک فطرتاً نهفته است کار پدر و مادر تنها آشکار کردن آنهاست و هدایت این نیاز به سمت و سوی صحیح آن است[۴۲].
تربیت از دیدگاه امام راحل
در ابتدای بحث به مسئله تربیت در تفکر اسلامی میپردازیم و اینکه آیا تربیت از نظر اسلام دارای اهمیت است، یا نه؟ اگر انسانی از تربیت صحیح برخوردار باشد، اگر مربی درستی داشته باشد، اگر اولیا و مربیانی آگاه و باتقوا داشته باشد و آموزش او صحیح باشد بیشک جایگاه بلندی خواهد داشت بطوریکه فرشتگان نیز به آن راه نخواهند یافت.
خداوند انسان را جانشین خود بر روی زمین قرار داد علت آن قابلیت داشتن انسان بود که توانست مظهر تجلی اسماء الهی شود. اسمائی که فقط مختص به خدا هستند اسمائی چون علم الهی، قدرت الهی، و … و انسان این قابلیت را پیدا کرد و جانشین حضرت حق بر زمین شد و او این قابلیت را به واسطه دستگاه تربیت یعنی همان معلمان، مربیان و پدر و مادر پیدا کرد.
تربیت باید الهی باشد تا به صورت ارزش نمودار شود زیرا هر چیزی که با تربیت الهی پیوند بخورد صاحب ارزش میشود. مکانی مثل کعبه و حجرالاسود به تنهایی صاحب ارزش نیستند اما وقتی با دین و جنبه الهی پیوند بخورند صاحب ارزش میشوند. حال اگر انسانی که دارای روح و عقل و اراده است با خداوند ارتباط برقرار کند و از تربیت الهی برخوردار شود آنوقت است که به سعادت میرسد و صاحب ارزش میگردد به تعبیری، جاودانه میگردد ما این ویژگیهای دینی شدن و خدایی شدن را در وجود امام راحل(ره) به عینه دیدهایم شخصیتی که زمان نظیر آنرا کم دیده است. امام با چنین شخصیتی در کجا تربیت یافته است اعتقاد بر این نیست که امام با معجزه خدا و به صورت غیرطبیعی بوجود آمده بلکه معتقدیم که او هم مثل همه انسانها در صلب یک پدر و در رحم یک مادر و درون یک خانواده رشد کرده است. پس در اینجا نقش پدر و مادر و رسالت اولیاء و مربیان به خوبی روشن میشود.
یکی از ویژگیهای اندیشه تربیتی امام آن است که ایشان، تربیت معنوی را نگین انواع تربیت میدانستند یعنی در میان تربیت اجتماعی، عقلانی، سیاسی و انواع دیگر تربیت برای تربیت معنوی ارزش خاص قائل بودند زیرا اگر کسی تربیت عقلانی شود ولی تربیت معنوی نیابد عقل او زائل میشود.
حضرت علیu در این زمینه میفرمایند:
به خدا قسم اگر تقوا نبود، من زیرکترین مرد عرب بودم.
گفته ایشان به این معناست که به خاطر تقوا میبایست دروغ، نفاق، تعلق و رذایل اخلاقی را کنار گذاشت و اگر تقوای الهی باشد مانع از انجام این رذایل میگردد.
یکی دیگر از ویژگیهای تربیتی امام این بود که اعتقاد داشتند تربیت باید تدریجی باشد تا اثرگذار باشد تربیت اگر دفعی باشد اثر آنی در فرد داشته، این تربیت هرگز برای او ملکه نخواهد شد[۴۳].
اهمیت امام به کودک و خانواده
امام(ره) ارزش زیادی برای کودکان قائل بودند. دختر امام نقل میکند:
«زمانی که خدمت امام رسیدیم، ایشان سؤال کردند چرا حسین (نوه امام) را نیاوردید؟ گفتم او شلوغ میکند. اما فرمودند شلوغی برای کودک بد نیست چیز خوبی است.»
امام در اوج کمال خود به این واقعیات دوران کودکی معتقد بودند و هرگز کودکان و تربیت صحیح آنها را از نظر دور نداشتند.
این گفته همسر امام که امام برای من ارزش زیادی قائل بودند و تا من سرسفره نمینشستم غذا نمیخوردند، یا اینکه امام در اوج عصبانیت هرگز بیاحترامی و اسائهی ادب نمی کردند یا اینکه یادگار امام نقل کرده بودند که برخورد امام با خانواده خود بعد از انقلاب هیچ فرقی نکرده بلکه مهربانتر هم شده بودند، تأیید دیگری است که کمال امام موجب فاصله گرفتن ایشان از واقعیات انسانی نشده است و هرگز در هیچ شرایطی خانواده را فراموش نکرده و نسبت به تکتک اعضاء خانواده با محبت برخورد مینموند[۴۴].
عاملان تربیت
کسانیکه در تربیت کودک نقش دارند به سه دسته تقسیم میشوند. دسته اول که همان والدین هستند عاملان اصلی تربیت میباشند و مهمترین نقش را در پرورش کودک برعهده دارند. والدین از یک سو عامل وراثتند و از سوی دیگر عامل محیطی میباشند. از جنبه وراثت خصایص زیادی را از خود و اجدادشان به کودک منتقل میکنند. از جنبه محیط نیز وجود پدر و مادر نخستین مدرسه برای کودک است که در آن مدرسه کودک ارزشهای عالی، آزادگی و خلق و خوی پسندیده و یا بالعکس کجخلقیها و سستیها را میآموزد.
البته ناگفته پیداست که سهم مادر در این امر به مراتب بیشتر از پدر است. به خصوص در سالهای اولیه زندگی کودک که تنها تکیهگاهش مادر است.
در مورد اهمیت نقش والدین میتوان گفت از حدود ۹۵هزار ساعت زندگی کودک تا پایان ۱۱ سالگی حدود ۵هزار ساعت آن را در مدرسه گذرانده و باقی آن را که حدود ۹۰هزار ساعت است در کنار والدین و در محیط خانواده است.
دومین گروهی که در تربیت کودک سهیم میباشند، افراد اجتماعاند. از جمله، عمو، عمه، دائی، معلم، مدیر، همکلاسیها، بقال، کتابفروش و … میباشند.
آخرین دستهای که در اینجا مدنظر است وسائل ارتباط جمعی همچون رادیو، تلویزیون، روزنامه و … میباشد. موجودات غیرانسانی چون گیاه و حیوان و جماد به گونههای مختلف در زندگی انسان تأثیرگذار هستند. همچنین میتوان به تحولات طبیعی همچون زلزلهها، فصول و … اشاره کرده که این تحولات طبیعی در نحوه زندگی و طرز فکر و رفتار مؤثرند و در حقیقت زندگی انسان تابع این تحولات طبیعی میباشد[۴۵].
مسئولیت پدر و مادر
همانطور که در قبل اشاره شد یک دسته از عاملان تربیت والدیناند که تأثیربسزایی در تربیت کودک دارند. پدر و مادر از نظر اسلام مقام بسیار بلندی دارند. خدا و پیامبر و ائمهu در دهها آیه و روایت درباره آنها سفارشات اکیدی فرمودهاند و احسان و نیکیکردن به آنها بهترین عبادات به حساب میآید.
از باب نمونه در قرآن کریم آمده است که:
پروردگارت حکم کرده که جز او کسی را پرستش نکنید و درباره پدر و مادر احسان کنید (اسراء ۲۵)
اکنون این سؤال مطرح است که پدر و مادر این مقام و مرتبه را چگونه پیدا کردهاند؟ آیا خداوند این مقام را به آنها عطا کرده یا در قبال کار ارزندهای به آنها بخشیده است. مگر پدر و مادر چه خدمتی به فرزندان میکنند که لایق این همه سفارش شدهاند؟
پدر در اثر غریزه جنسی تحریک شده و سلول زندهای را به رحم مادر منتقل میکند، سلول تازه وارد در رحم مادر، با سلولی از جانب پدر ترکیب شده و موجود تازهای در رحم مادر پرورش مییابد و بعد از نه ماه بصورت طفلی کوچک پا به عرصه حیات گذاشته و مادر به او شیر و غذا داده و تا مدتی از او مراقبت میکند و در این مراحل پدر مخارج خانواده را تأمین میکند و از آنها حمایت می کند.
آیا پدر و مادر وظیفهای دیگر غیر از این امور برعهده ندارند و به صرف همین امور به چنین مقام والایی رسیدهاند. و فقط پدر و مادر برگردن فرزندانشان حق دارند و فرزندان حقی برگردن والدین ندارند، مسلماً هیچکس چنین حق یک طرفهای را نمیپذیرد. در احادیث وارده از معصومینu حقوقی برای فرزندان ذکر شده است که پدر و مادر ملزم به انجام آنها هستند از باب نمونه:
پیغمبر اکرمe فرمودند: چنانکه فرزند در اثر نافرمانی، عاق پدر و مادر شود پدر و مادر نیز ممکن است در اثر عدم انجام وظیفه عاق فرزند شوند[۴۶].
در حقیقت سعادت و شقاوت هر فردی در آینده به کیفیت پرورش او بستگی دارد و این امر بزرگ برعهده پدر و مادر نهاده شده است.
و پدر و مادری به همین معناست. مخصوصاً مادر در این مورد از اهمیت بیشتری برخوردار است بطوریکه حتی خوراک و رفتار او در دوران بارداری، بر تربیت طفل تأثیر میگذارد.
پدر و مادری که به تعلیم و تربیت فرزند خود توجه نشان نداده و با رفتار اشتباه خود کودک را از مسیر حقیقی منحرف سازند بزرگترین خیانت را در حق فرزندشان نمودهاند. پدر و مادر همانطور که در مقابل فرزند مسئولند، مسئولیتی نیز در قبال اجتماع دارند چون کودکان امروز، مردان و زنان آینده خواهند بود و جامعه فردا از همین افراد ساخته میشود و هر درسی را که امروز میآموزند میبایست فردا تحویل دهند. اگر امروز کودکانمان تربیت صحیحی داشته باشند جامعهی فردا جامعهای صالح و پیشرفته خواهد بود وا گر نسل امروز با برنامههای غلط و نادرست پرورش یابد اجتماع آینده، اجتماع فاسدی خواهد شد.
حضرت علیu میفرماید: فرزند بد، شرافت پدر و مادر را ویران میسازد و بازماندگانی را رسوا میکند[۴۷].
تربیت با عمل
بسیاری از پدران و مادران تربیت را به پند و اندرز میدانند و گمان میکنند که فقط هنگامی که با بچهها مشغول صحبت و امر و نهی هستند در حال تربیت فرزندان هستند و زمانی که کودک سخن نمیگوید و سخنان والدین را نمیفهمد قابل تربیت نیست برهمین اساس کودک خردسال را قابل تربیت نمیدانند و میگویند هنوز بچه است و چیزی نمیفهمد و تربیت کودک را زمانی آغاز میکنند که بچه به سن رشد و تغییر رسیده باشد و خوب و بد را از هم تشخیص دهد در حالیکه این عقیده در کل اشتباه است.
کودک از همان آغاز ولادت مشغول شکل گرفتن و تربیت شدن است او در تمام لحظات زندگی تدریجاً بزرگ میشود و شکل می گیرد و اعصاب و مغز حساس و ظریف کودک از همان آغاز مانند یک دستگاه فیلمبرداری از تمام حوادث فیلمبرداری میکند و بدینگونه پرورش مییابد.
یک بعد از معاشرت خوب با فرزند، به اعمال و رفتار خاص والدین و برخورد متقابل با آنها بستگی دارد. نیروی تقلید کودک بسیار بالاست و هرآنچه را که در اطرافش اتفاق میافتد دریافت می کند و گاهی ممکن است بعضی از آن اعمال و رفتارها را به میدان عمل بیاورد. پس والدین باید به این امر مهم توجه کرده و با بیاعتنایی از کنار آن نگذرند و نگویند که بچه چه میفهمد و او هنوز آنقدر رشد نکرده که بد و خوب را از هم تشخیص دهد. این سخنان از سادگی و عدم درایت والدین گرفته میشود و آنها نمیدانند که این بیاعتنایی به کودک در آینده چه انعکاس بدی خواهد داشت و چه تأثیری در بافت و ساختار فرهنگی و اخلاقی او بوجود میآورد.
هدف اصلی اسلام سالم نگاه داشتن نسل میباشد بنابراین برنامههای لطیف و دقیقی برای پاک نگه داشتن خانوادهها بیان داشته است و حتی گاهی نکتهای که از نظر ما مهم نبوده از نظر اسلام قابل توجه و مهم بوده است، پس باید این برنامهها دقیق را در طول زندگی همانگونه که اسلام بیان کرده به کار برد تا صاحب نسلی پاک و منزه گردیم. کودک یک مقلد کامل است به اعمال و رفتار و اخلاق پدر و مادر و سایرین نگاه میکند و از آنها تقلید میکند. او به پدر و مادر به دیده احترام نگاه میکند و اعمال و رفتار خود را مطابق آنها قرار داده و از آنها سرمشق میگیرد کودک وجود بیشکل خود را ا الگوی پدر و مادر تطبیق میکند و آنرا میسازد او تنها به کردار بزرگترها نگاه میکند و به گفتار و پند و اندرز توجهی نمیکند و اگر کردار با گفتار مطابق نبود کردار را ترجیح خواهد داد.
پس بر والدین لازم است که ابتدا به اصلاح خود بپردازند و اگر عیبی در رفتار و کردارشان است آنرا برطرف نمایند و خود را با صفات پسندیده بیارایند سپس به تولد کودک و تولید نسل اقدام کنند[۴۸].
امام علیu در این زمینه میفرمایند:
اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی ابتدا خودت را اصلاح کن، اینکه بخواهی دیگران را اصلاح کنی و خودت فاسد باشی بزرگترین عیب است[۴۹].
پرهیز از اختلافات خانوادگی
کانون خانواده آشیانه کودک است و کودک خود را وابسته به خانواده میداند و به آن دلگرم است اگر پدر و مادر با هم صمیمی باشند و در خانه محیطی گرم و باصفا ایجاد کنند کودک در آن خانه احساس آرامش کرده و استعدادهای درونی خود را شکوفا میکند.