گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه ایست شرح غم عشق یار
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحر گیر
سِحر نخواهد خرید غمزه ی جادوی دوست
درون مایه اصلی غزل:
سعدی در این غزل زیبایی ها، زندگانی جاوید، داروی هر درد، شور و اشتیاق در مردم و. . . همه چیز را مدیون و مرهون جمال معشوق زیبا روی و عشق او می داند، و خویشتن را نیز عاشقی که با چیزی نمی توان او را از یار و معشوق زیبا روی جدا کرد ودر آخر اعتراف گونه می گوید که هر غزلی که می سراید، شرح غم عشق معشوق است و می خواهد که به گوش معشوق برساند ودر پایان می گوید شعر و غزل من با آن همه ناز و جادویی، به پای کرشمه و ناز وجادوی معشوق نمی رسد و نمی تواند معشوق را تحت تاثیر قرار دهد.
بافت معنایی غزل وآرایه های ادبی:
بیت اول:
خاک سر راه معشوق که بر آن پای گذاشته و رفته است، برای من آنقدر گرامی ست که مانند آب زندگانی جاوید می ماند و اگر دنیا و آخرت آکنده از شادی و شعف باشد، برای ما عاشقان مهم نیست ، ما تنها در بند غم عشق روی یار هستیم و بس. (آب حیات):ترکیب وصفی (اضافه توصیفی) (خاک سرِ کویِ دوست):تتابع اضافات/واو در (ما و غم کوی دوست):مُلازمت و جدایی ناپذیری را می رساند.
بیت دوّم:
شور و غوغایی که در شهر «جهان» بر انگیخته شده زلف پیچ و تاب معشوق است، (والّا در شهر غوغا وفتنه ای نمی تواند باشد). و نیز در همه ی جهان فتنه ای بجز خم ابروی کمان مانند معشوق نیست (همهء شور غوغا ها از یار است). (ولوله):بانگ و فریاد و شور وغوغا/شکن زلف:پیچ وتاب زلف/آفاق:اسم جمع سراسر جهان/ولوله و فتنه:مراعات نظیر وتناسب/ (جُز):قید استثناء/ (شهر):قید مکان، بیان جز در معنای کل استعمال شده است. / (شهر و آفاق):تناسب و مراعات نظیر/ (خم ابرو و شکن زلف):مراعات نظیر
بیت سوّم:
کدام دارو است که عاشق آرزومند را درمان می کند و تسکین می دهد ؟ (مَرهم درد عاشقان چیست؟)زخمی است که معشوق با دست خود بر عاشق میزند.
(مشتاق):قید حالت، کسی که شوق و اشتیاق دارد، در اینجا منظور عاشق است/نگار:معشوق محبوب/مرهم:داروی نرم و روغنی که روی زخم می گذارند/مرهم عشاق:اضافهء بیانی توضیحی/داروی مشتاق:اضافه بیانی توضیحی/بازوی دوست:اضافه تخصیصی/عشاق:واژهء عربی، اسم جمع، عاشقان/
بیت چهارم:
اگر معشوق مرا به غلامی و نوکری خود بپزیرد، تا قیامت حلقه ی زلف سیاه او را در گوش خواهم داشت (غلام حلقه به گوش او خواهم بود)یعنی تا آخر عمرم فرمانبردار و نوکر او هستم. این بیت تلمیح به بیت زیر از حافظ شیرازی می باشد: «به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ . . . حلقهءبندگی زلف تو در گوش باد»
(هندو):در مصرع اول به معنای غلام و بنده و نوکر وفرمانبردار است و در مصراع دوم:استعاره از زلف سیاه معشوق است/ (بین گوش وحلقه):مراعات نظیر وتناسب معنایی وجود دارد/
بیت پنجم:
اگر بمیرم و خاک جسد من در دنیا پراکنده شود، باد نخواهد توانست خاک وجود مرا از کوی عشق برباید و با خود ببرد (حتی پس از مرگ نیز خاک پیکر من به درگاه خانهءیار چنگ خواهد زد). (متفرّق کنند):فعل مجهول/ (گَرد من):اضافه ی تخصیصی است/ (کوی دوست):اضافهء ملکی/ (خاکِ من):اضافه ی تخصیصی/
بیت ششم:
اگر در شب جدایی و فراق ، مرگ به سراغم بیاید ومرا فرا بگیرد (یعنی در غم دوری یار بمیرم)در روز قیامت (به این امید سر از خاک گور بر خواهم)داشت که کنار یار اقامت بگزینم. (خیمه زدن):کنایه از مستقر شدن، منزل کردن، اقامت گزیدن/ (شب هجران) :اضافهء توضیحی/ (روز قیامت:) :اضافهءتوضیحی/ (شب و روز) :قید زمان-مراعات نظیر/
بیت هفتم:
هر غزل من «سعدی» نامه ای یا کتابی است که در آن شرح غم عشق یار «معشوق» را بازگو کرده ام، اما نامه نوشتن چه سود دارد وقتی که نامه ام به دستیار نرسد. (شرحِ غمِ عشق یار) :یعنی بیان صورت حال، یا بیان حال و روز واحوالم، تتابع اضافات هم هست/هر:قید مقدار/نامه:جناس تکرار/
بیت هشتم:
سعدی خود ستایی نکن و به شعر خود نناز، اصلا” فرض کن که شعر تو در زیبایی به جادو می ماند، معشوق که با ناز و کرشمه اش استاد جادو گری و کنندگی ست، تحت تاثیر سِحر و جادوی تو «شعر تو» قرار نمی گیرد. گیر فعل امر /سحر جناس تکرار/ (شعر تو):اضافه ملکی/ (غمزه جادو):تشبیه صریح/ (لاف مزن):خود ستایی نکن / (سحر و جادو) :مراعات نظیر/
وزن غزل:
این غزل بر وزن مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن و در بحر (رجز مثمن مطوی مرفوع) سروده شده است. این وزن از اوزان دوری است و در غزلیات سعدی کاربرد بسیار کمی داشته است.
قافیه:
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از (کوی، روی، ابروی، بازوی، هندوی، کوی، پهلوی، سوی، جادوی)و کلمهء ردیف (دوست)است.
ویژگی سبکی غزل:
غزل سعدی ادامهء منطقی سنت تغزل و غزل در معنای حقیقی و اصلی خود و غزل پیش از اوست. یعنی اساساً مشتمل بر مطالب لطیف عاشقانه است. که احیاناً قابل حمل به مضامین عارفانه هم هست یا در خلال آن گاهی از مطالب دیگر هم سخن گفته است. جلوه ویژگی سبک عراقی در این غزل هم مشخص است که پیچیده گی مفهومی و سبک شناسی را به همراه دارد.
۴-۱-۲۳٫
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
دلی شکسته وجانی نهاده بر کف دست بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود هنوز مِهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خُورده ای زِرَهی چنین سبک ننشیند و سر گران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
مناسب لب لعلت حدیث بایستی جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست
مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتل است وارَهان ای دوست
که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد به دوستی که غلط می بردگمان ای دوست
که گَر به جان رسد از دست دشمنانم کار ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
درون مایه اصلی غزل:
در این غزل سعدی عاشقی تمام عیار، فداکار، حلقه به گوش و دلشکسته و جان نثار می باشد، روی سخن سعدی عاشق با معشوق زیبا روی و سنگ دل است. دست دوستی و مساعدت معشوق را می خواهد و طلب رحم و مروّت را می کند، از خویشتن عاشق برای معشوق سخن می راند و شرح حال غم عشق خود را نسبت به معشوق بیان می کند، خواست و التماس سعدی در این غزل به وضوح عیان است و در آخر غزل اضافه می کند که فکرنکنید بیان احوالات سعدی، گله از رنج وبلای عشق یار است ، بلکه شرح عاشقی و بیان حسّ عاشق و غلام بودن خویش را ابراز داشته تا دل سنگ معشوق به رحم آید. به قول حافظ شیراز در این بیت ابهامات شرح غم عشق خود را چنین بر طرف می کند تا فکر غلطی صورت نپذیرد و آن این بیت است: «می گِریَم و مرادم از این سیل اشکبار. . . تخم محبّتست که در دل بکارمت » و دقیقا” این بیت نتیجه گیری غزل و تناسب معنایی با بیت اول که براعت استهلال است می باشد.
بافت معنایی و آرایه های ادبی:
بیت اول:
تو ای معشوق زیبا روی، اوج آرزو و مُنتهای مراد و خواستهء قلبی من «عاشق» هستی، بزرگترین آرزوی من در زندگی هستی، هزاران جان گرامی، فدای جان تو باد ای معشوق من.
غایت مقصود: اوج آرزو، منتهای مراد/ضمیر «ت» در جان عزیزت:ضمیر ت متعلق به جان می باشد / جان: جناس تکرار/
بیت دوم :
پرنده دل من چنان به دام زلف پریشان تو عادت کرده است که دیگر از عهد آشیان یاد نمی کند.