همه بنیادگرایان به نحوی به دوگانه انگاری معتقد اند. آنان به وجود خیر و شر و پیروزی خیر بر شر باور دارند. معمولاً برای آنان دنیای بیرونی مملو از شر و بدی است و اگر جنبش به اعضایش نوید پاکی مطلق را ندهد، حداقل می تواند به آنها این نوید را بدهد که از شر آلودگی حفظشان می کند(آلموند،۲۰۰۳: ۹۶).
بنیادگرایان گرچه در پذیرش وجوهی از مدرنیته ( به ویژه تکنولوژی های مدرنی از قبیل تلوزیون و رادیو، وسایل الکترونیکی و تسلیحات) کند عمل نکرده و این وجه مدرنیته را برای پیشبرد آرمان های خویش مطبوع و مفید تشخیص دادهاند، نمی توانند یا نمیخواهند تکثرگرایی دینی را به طور کامل بپذیرند(مارتی،۱۹۹۴: ۵۳۲).
افراطیان اسلامگرای سنی در مصر سعی کرده اند مالیات جزیه را به زور از اقلیت مسیحی قبطی بگیرند، مالیاتی که می تواند مرتبهی فرودستی قبطیها را در برابر مسلمانان سنی مشخصتر کند. بنیادگرایان یهودی در تعریفهایی که از هویت یهودی می کنند، به مراتب سخت گیرتر و جزئی نگرتر از صهیونیستهای این جهان باور اند. افراطیان بنیادگرای یهودی، از جمله باروخ گلدشتاین[۸۷] که حدود سی زایر عرب مسلمان را در بقعه بطریق در شهر حبرون[۸۸] در سال ۱۹۹۴ به قتل رساند و استاد او، خاخام میرکاهان[۸۹]، نظرهایی درباره عربها داشتند که به طرز قابل توجهی مشابه نظرهای آدولف هیتلر درباره یهودیان است (لیبمن[۹۰]،۱۹۹۳: ۳۵۰). پروتستانهای پیشاهزارهباور[۹۱] معتقدند که در پی بازگشت قریب الوقوع عیسی، آنهایی که به آمدن وی ایمان آورده بودند (یعنی تازهمسیحیان، و همراه آنان ۱۴۴۰۰۰ یهودی صالح) به بهشت خواهند رفت و در آنجا غرق در شادی و شعف خواهند شد، در حالی که اکثریت ناصالح (از جمله مسیحیان اسمی و اعضای رستگاری نیافته دیگر ادیان ) به طرز دردناکی نابود خواهد شد. جری فالول[۹۲]، بنیادگرای مسیحی و واعظ سرشناس آمریکایی، پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در سخنرانیای که برای مسیحیان اونجلیکال آمریکایی ایراد کرد، با لحنی ناشایست از حضرت محمد (ص) به عنوان یک جنگجوی خشن نام برد. از نظر فالول همه کسانی که دعوت به پذیرش اصول مسیحیت را شنیده و از آن روی برتافته اند محکوم به نابودی و گمراهی اند(آلموند،۲۰۰۳: ۱۵۷) .
۴ـ مطلقانگاری و خطاناپذیری[۹۳]:
همه بنیادگرایان در این عقیده راسخ اند که کتاب آسمانیشان از اشتباه بری است. این عقیده ریشه های عمیقی در الهیات دوره میانهی مسلمانان و الهیات پروتستان دارد، اما در میان یهودیان، جدیدتر به نظر میرسد. بنیادگرایان انجیل را، به صورتی منزه از خطا، کلام خدا میدانند و مسلمانان نیز همین عقیده را درباره قرآن دارند. آنها تفاسیر تمثیلی و سایر تفاسیر را هرگز نمی پذیرند مگر این که در راستای حمایت از رهیافت کلی بنیادگرایی باشد یا برای دفاع از منزه بودن کتاب مقدس از خطا و لغزش استفاده شود. از طرف دیگر، بنیادگرایان کتاب مقدس خود را ترجمان تاریخ معاصر میدانند و تلاش می کنند نه تنها اختراعات و تکنولوژی مدرن را بر اساس آن پیش بینی کنند، بلکه حتی رویدادهای سیاسی معاصر مربوط به آینده را نیز پیش بینی کنند و حتی به پیش بینی وقایع دوره آخرالزمان و زمان ظهور موعود نیز بپردازند(آلموند،۲۰۰۳: ۹۶).
در مورد همه بنیادگرایان، کتاب مقدس نه تنها نقشی محوری به عنوان منبع الهام در زندگی روحانی و دینیشان ایفا می کند، بلکه به عنوان کتابی عملی کمک می کند تا رویدادهای معاصر را درک کرده و به پیش بینی رویدادهای آینده بپردازند. کتب آسمانی از آنجا مورد توجه بنیادگرایان است که برای آنها قانون اساسی حکومتی تلقی شده که قرار است بر اساس شریعت تشکیل شود. جنبشهای بنیادگرا در ادیانی که متن مقدس روشنی ندارند (مانند هندویسم) اغلب یک متن یا یک مجموعه از متون را کنار یکدیگر قرار می دهند(مارتی،۱۹۹۵: ۳۰۱).
تاکید فراوان و شدید بر ظاهر کتب مقدس و اجتناب از هرگونه تفسیر، موجب نوعی گرایش منفی نسبت به تفاسیر رایج سنتی از کتب آسمانی و همچنین سیر تکامل تاریخی الاهیات شده است. در این زمینه، بنیادگرایان مسیحی و مسلمان در رد کردن مطالبی که پس از کتب آسمانی نوشته شده است شدت عمل بیشتری به خرج می دهند. در خصوص یهودیان نیز محافلی که به قرائت قسمت هایی از نسخه اصلی کتاب مقدس، نه سنت شفاهیِ مطرحشده در ادوار بعد، می پردازند قابل توجه اند و به نوعی پروتستانیسم در یهودیت معاصر شبیهاند. شیوه دیگری که بنیادگرایان یهودی برای جلوگیری از توسعه دینی و تفسیر کتاب مقدس خود انتخاب کرده اند این است که اعلام کنند قسمت های متاخر کتاب مقدس ( از جمله محتویات «شولهان آروخ[۹۴]» که قانون مدون یهویان و متعلق به قرن ۱۶ است)، الهام بوده و لذا آنها نیز جزء کتاب مقدس اند. بدین شکل، بنیادگرایان یهودی هم راه را بر تفاسیر جدید بسته و هم مطالعه تاریخی سیر تحول کتاب مقدس را ناممکن ساختهاند(اسلوویتیچیک[۹۵]،۱۹۹۴: ۲۰۲-۱۹۸).
در تورات آمده است که بنی اسراییل به فرمان خداوند باید امالکیها (یکی از طوایف کنعانی) را به همراه زنان و بچهها و اقوامشان قتل عام کنند. از دیدگاه ستیزه جویان بنیادگرای یهودی، مثل خاخام یسرائیل هس[۹۶] رئیس سابق دانشگاه بار جیلان[۹۷] تل آویو[۹۸]، امالکیهای مورد اشاره در متن مقدس همان عربهای فلسطینی امروزی اند. هس مقاله خود به نام فرمان نسل کشی در تورات را با این کلمات به پایان می رساند: «آن روز خواهد آمد تا همگی ما برای اجرای فرمان جنگی از قبل مقدر شده و الاهی برای نابودی امالکی ها فراخوانده شویم». (روتون،۱۳۹۱: ۱۰۹). همچنین، در اسرائیل تشکیلات رسمی وجود دارد به نام «مومنان قبه الصخره» که خواهان تسطیح «معبد» و تطهیر محوطهی آن با خون یک گوسالۀ ماده قرمز رنگ خالص است. خواستهی این افراد درست مبتنی است بر آنچه در انجیل به عنوان مقدمات لازم برای ساختن معبد جدید تجویز و توصیه شده است و از آنجایی که گوسالههای ماده قرمز رنگ حیوان های بسیار نادر وکمیابی هستند، تشکیلات مومنان معبد کوه، پول به نسبت هنگفتی را در یک موسسه علمی در آمریکا صرف تولید چنین حیوانی کرده است(آلموند،۲۰۰۳: ۱۹۷).
بنابراین، غیر از این که بنیادگرایان همگی به یک کتاب مقدس بی غلط اعتقاد دارند، در بعضی از ادیان دست روحانیان در ارائه تفسیر از متن مقدس باز است. با این که آنها با روشهای هرمونتیکی جدید مخالف اند، خود تفسیرهای خاص از متن مقدس انجام می دهند که چندان یکدست نیست و هیچ نسبتی با روشهای تاریخی و زبانی ندارد. آنها تلاش می کنند که با تفسیرهای خود جنبه های مطلق متن مقدس را جسمیت بخشند و آن را به روز کنند.
۵ـ هزارهگرایی و موعودگرایی[۹۹] :
تاریخ پایانی معجزه آسا و مقدس دارد. در پایان تاریخ با آمدن و بازگشت موعود، رنجها پایان مییابد، شر نابود می شود و معتقدان پیروز میشوند. یهودیت، مسیحیت و اسلام چنین دلگرمی و اطمینانی را به پیروان خود می دهند. دیگر سنتها، اگرچه تمایل دارند که آخرالزمانی را از این سه سنت قرض بگیرند، در اطمینان بخشی به پیروان خویش ضعف جدی دارند(آلموند،۲۰۰۳: ۹۶).
اکثر بنیادگرایان انتظار تغییرات سریع در آیندهی نزدیک را دارند و می توان با اطمینان گفت که همه بنیادگرایان به دنبال تأسیس حکومت الاهی بر روی زمین اند، آن هم همین الان و در همین جا، نه در آخرت یا در دنیای ارواح. آنها به دنبال تاسیس دولتی اند که در آن، دستورات دینی مانند نماز و روزه به عنوان قوانین حکومتی مطرح باشند و تخطی از این دستورات به عنوان عملی مجرمانه موجب مجازات قانونی خاطی شود: معیارهای پاکدینی که مطابق قوانین دینی و از منظر بنیادگراها موجب رضایت خدا می شود. با وجود این، برخی سکوت پیشه کرده و منتظر میمانند تا با ظهور موعود منتظر ایدههایشان تحقق یابد، در حالی که برخی دیگر، به ویژه یهودیان و مسلمانان، با تقبیح وضع موجود و توسل به ابزارهای انقلابی، تلاش می کنند نقشههای خداوند را برای انسان عملی کنند و یا حداقل با انجام کارهای دراماتیک مانند تخریب مساجد در کوه هیکل، خداوند را تحریک کنند تا به نقشه های خود جامهی عمل بپوشاند(کوک[۱۰۰]،۲۰۰۵؛۱۵).
همانطور که گفته شد، بنیادگراها کتاب مقدس خود را ترجمان تاریخ معاصر میدانند و تلاش می کنند نه تنها اختراعات و تکنولوژی مدرن را بر اساس آن تبیین کنند، بلکه حتی رویدادهای سیاسی معاصر و مربوط به آینده را نیز پیش بینی کنند و همچنین به پیش بینی وقایع دوره آخرالزمان و زمان ظهور موعود نیز بپردازند. به عنوان مثال، تشکیل دولت اسراییل و جنگهای آن با همسایگان، بر اساس گفتهی بنیادگرایان یهودی، مسیحی و مسلمان، در کتب مقدس پیش بینی شده است. بنابر عقیدهی برخی بنیادگرایان ( مسیحیان و فراارتدکسها) این گونه حوادث سختیهای قبل از آخرالزمان است، برخی دیگر ( عمدتاً یهودیان) اینها را جزئی از وقایع آخرالزمان میدانند و برخی دیگر (مسلمانان) عقیده دارند که هر چند در قرآن نیز به این وقایع اشاره شده است، این اشارهها ربطی به وقایع آخرالزمان ندارد(لنوهارد[۱۰۱]،۲۰۱۰: ۴۶-۴۴).
همه بنیادگرایان به وسیله رهبرانی کاریزماتیک به این مرحله کشیده شده اند، رهبرانی که بهتر از دیگران میفهمند که چه عملی، کی و کجا باید انجام یابد. در حقیقت، اعتقاد به رهبری کاریزماتیک فردی که در نقطهی مقابل مفاهیم تکثرگرایانه قرار دارد یکی از ویژگیهای عمده بنیادگرایان است (ووجیک[۱۰۲]،۱۹۹۹: ۲۲). آنها به حقیقت واحد، رهبری واحد، کتاب واحد و شیوه زندگی یکسان که انتقادناپذیر و تغییرناپذیر است اعتقاد دارند.
۲ـ۳ـ۲ـ ویژگیهای سازمانی:
۶ـ برگزینندگی[۱۰۳]:
این ویژگی باعث می شود اعضای جنبشهای بنیادگرا خودشان را افرادی برگزیده ببینند و تصور کنند که جهت ماموریت برای دفاع از سنت دینی انتخاب شده اند(آلموند،۲۰۰۳: ۹۷).
بیشتر بنیادگرایان تمایل دارند که به ارادهی الاهی اجازه دهند کار خودش را بدون دخالت و کمک انسان انجام دهد، اما موقعی که خداوند عینیت بیابد و به ساحت تاریخ قدم بگذارد، آنها به ماموران خودگماشتهی وی مبدل میشوند. در اسراییل تلاش های متعددی از سوی بنیادگرایان یهودی برای نابودی «قبه الصخره» و «مسجد الاقصی» صورت گرفته است، زیرا یهودیان معتقدند که این دو عبادتگاه مسلمین بر روی ویرانه های «معبد دوم» ( معبدی که سال ۶۶ میلادی توسط رومی ها ویران شد) بنا شده است. یهودا اتزیون[۱۰۴] یکی از کسانی است که به اعمال تروریستی و توطئهچینی برای نابودی قبه الصخره و مسجد الاقصی متهم شده است. وی در دادگاه خود صلاحیت قاضیان اسراییلی را این گونه به چالش کشید :«خداوند مسئولیت جلو انداختن فرایند رستگاری از راه اقدام های رادیکال را به من سپرده است». (روتون،۱۳۹۱: ۱۱۰)
همچنین، بنیادگرایان تلاش می کنند انتخاب اعضای خود را رنگ و بوی قدسی دهند و آنها را آخرین بازمانده، آخرین پایگاه و آخرین همپیمانان نشان دهند. در واقع، چنین انتخابی باعث می شود که هستهی گروه بنیادگرا روز به روز قدرتمندتر گردد و حداقل استحکام و همبستگی اعضای گروه بیشتر شود و مرزبندی میان گروه های خودی و بیرونی راحتتر اتفاق افتد. به همین دلیل این جدایی و مرزبندی میان نجاتیافتگان و گناهکاران همواره باعث شده است که جنبشهای بنیادگرا برای اعضای خود رفتارهایی خاص تعیین کنند. مثلاً در هاردیم به اعضا توصیه می شود که نزدیک کنیسه زندگی کنند و یا سلوک رفتاری خود را بر اساس آموزههای تلمودی تنظیم نمایند. گاهی این مرزها کاملاً مشخص است و گاهی صرفاً با نوع لباس و شکل گفتار مشخص می شود. داشتن کلاه و کت سیاه برای گروه هاردیم و ریش بلند یکی از وجوه تمایز هاردیم از دیگران است(آلموند،۲۰۰۳: ۱۶۳).
بیشتر جنبشهای بنیادگرا یک گروه ضد اجتماع را تشکیل می دهند. این گروه ها به صورت گروه های فشار خیرخواه در اجتماع ظهور می کنند و معمولاً خود را مجزا و در تضاد با جامعه مدرن یا غربی تعریف می کنند. آنها خود را معتقدانی حقیقی میدانند که به سنتهای باستانی پایبندند در حالی که در دنیای خارج پیروان ادیان نهادینه شده، تنها پیروان اسمی هستند که یا مانند دنیویگراها تغییر ماهیت دادهاند یا کاملاً دین را انکار کرده اند (جویس فری[۱۰۵]،۲۰۰۷: ۲۰).
۷ـ مرزهای بسیار روشن[۱۰۶]:
مردم یا عضو گروه بنیادگرا هستند یا نه. مرزها به شکل کاملاً روشنی مشخص شده است. هیچ سردرگمیای وجود ندارد. فرد یا باتقوا، معتقد به خدواند و نجات یافته است یا نیست. یکی از ویژگیهای مشترک جنبشهای بنیادگرایانه توجه یا دلمشغولی این جنبشها به مرزبندیهایی است که گروه متبوع آنها را از جامعه بزرگتر متمایز و جدا می کند. اعضای این جنبشها برای دستیابی به هدف فوق عمداً باورها یا رفتارهایی خاص را انتخاب می کنند تا از این راه اعلام کنند که آنان چه کسانی هستند و دوست دارند چگونه دیده شوند(آلموند،۲۰۰۳،۹۸-۹۷).
گروه های مختلف بنیادگرا در ادیان ابراهیمی بر آن اند که هر کس به گروه آنها می پیوندد باید در کمترین زمان ممکن وفاداری خود را به گروه اثبات کرده ، ایدهآل و اهداف گروه را با اشتیاق بپذیرد؛ به ویژه در یهودیت و اسلام به عنوان دو دین مبتنی بر دستورهای شریعت، فرد باید احکام و فرمانهای شریعت را با وفاداری و تعصب بیشتری نسبت به گذشته انجام دهد. البته این مسأله فاصلهی میان این گروه ها و جامعه پیرامونشان را، به ویژه قشر دینی متعلق به نسل قبل که از سوی بنیادگرایان جوان به ضعف در معنویات و کاهلی در اجرای فرامین خداوند متهم میشوند، افزایش می دهد. حتی اگر این نسل قبلی دارای مسلکی ارتدکس باشد (مارتی،۱۹۹۳a: 633-631).
مسأله پیروان ادیان دیگر همواره یکی از دغدغه های ذهنی بنیادگرایان بوده است که خود را متفاوت از دیگران و حتی متفاوت از جامعه دینی پیرامون خود میدانند. آنها لیبرالها و یا میانهروها را با برچسبهایی چون «مؤمنین صوری» طرد کرده و دنیویگراها را افرادی تهی از ارزش دانسته و «مشرک» و «کافر» خطاب می کنند. آنها پیروان ادیان دیگر را منشأ همه پلیدیها و بدبختیهای خود میدانند. در جهان مورد نظر بنیادگرایان، شرایط امکان ظهور حقیقت دیگر یا تساهل و تسامح برای جامعهای تکثرگرا وجود ندارد. بنیادگرا باید پیام خداوند به بشریت را منتشر کند، حتی اگر نیاز به استفاده از زور باشد. بنابراین، هرگونه تغییر در زیستجهان او، چه به وسیله جهان بیرون باشد و چه به وسیله معتقدان و هم کیشان کافر، همواره موجب تأسف و در عین حال شادمانی باطنی او نیز هست و همین مسأله از نظر او دلیل دیگر برای حقانیت خودش است(آنتون،۲۰۰۸: ۷۹).
به نظر میرسد که هر چه پیام یک دین جهانیتر باشد، پیروان آن دارای تساهل کمتری هستند. در یهودیت و اسلام این مسأله در طول قرون گذشته همراه با نادیده گرفتن عمدی رشد و تحولات دنیای بیرون از سوی بنیادگراها بوده است. یهودیان بنیادگرا بار دیگر مسیحیان را بتپرست و کافر میشمارند و عربهای فلسطینی کنونی را همان دشمنان قدیمی یهود میدانند که در آیات تلمود به آن اشاره شده است. بنیادگرایان مسلمان نیز حقوق اقلیت مورد حمایت یهودی و مسیحی را فراموش کرده اند و تنها این را به یاد میآورند که خوداز دیگران قرار تحقیر و ستم دیدهاند (آلموند،۲۰۰۳: ۱۷۲).
واژهی کافرکیشی ( که در زبان عربی دجّالیّه خوانده می شود) در تمامی متون بنیادگرایی استفاده شده است و همه آنها از این واژه یک نتیجه میگیرند: پس زدن کامل جامعه غیرخودی، مانند آنچه برخی گروه های بنیادگرای مصری یا فراارتدکسهای یهودی در بیتالمقدس معاصر انجام می دهند. به طور کلی این معتقدان حقیقی در عبادتگاههای دینی مردم معمولی که آنها را عوام میشمارند عبادت نمیکنند و حتی برخی گروه های یهودی و مسلمان ترجیح می دهند با لباسهای متفاوت شناخته شوند(مارتی،۱۹۹۵: ۲۵۴).
ارائه تفاسیر خاص از متون مقدس باعث می شود نوعی الاهیات بنیادگرایانهی زمخت ایجاد شود که کل اندیشهی دینی گسترده و ژرف قرون میانه و جدید را، که در طول قرنها ایجاد شده و تکامل یافته، رد کنند. برای مثال، پاداش و عقاب الاهی صرفاً به یک حسابرسی ساده اعمال انسان تقلیل یافته و بنیادگرایان احساس می کنند در جایگاهی قرار دارند که میتوانند دقیقاً نقشهها و کارهای خدا را درک کنند. با این عوامپسندسازی مفهوم خداوند، مجدداً سروکلهی مفاهیمی چون شیطان و ارواح پیدا می شود که میانهی خوبی با تمدن ندارند. از سوی دیگر، بسیاری از بنیادگرایان تلاش می کنند تا دین را از رسومات عامه پاکسازی کنند( مانند پرستش مقابر مقدس در اسلام) و بنابراین همواره بین دو قطب مخالف در نوسانند(جویس فری،۲۰۰۷: ۲۱).
۸ـ سازمان مقتدر[۱۰۷]:
جنبشهای بنیادگرا نوعاً حول محور رهبر یا رهبران کاریزماتیک شکل میگیرند، در حالی که دیگران جزء پیروان به حساب میآیند، پیروان رهبران کاریزماتیک را افرادی میدانند که از طرف خداوند انتخاب شده اند. رهبر در نظر آنان فردی است که تواناییهای ماوراطبیعی داشته یا به الوهیت دسترسی دارد. فردی پرهیزگار است که با نگاهی ویژه تفسیر خاصی از متن مقدس ارائه میدهد.
اهمیت اقتدار در گروه های بنیادگرا را با توجه به اهمیت متون مقدس که راهکارهایی در مورد زندگی روزمرهی انسان ها ارائه میدهد میتوانیم دریبایم. در واقع، این متون نیازمند تفسیرهایی با توجه به مقتضیات زمان اند و باید فردی زنده برای این تفسیرها حضور داشته باشد. در انتخاب رهبر، علاوه بر تحصیلات و آموزش، داشتن کاریزما و جذابیّت بسیار مهم است. (آلموند،۲۰۰۳: ۹۸و۷۶)
در جنبشهای اسلامی نوع برخورد پیروان با رهبران مشابه با تاریخ پیامبران صورت میگیرد از بوسیدن دست و عبا گرفته تا شکل عرض ارادت. اما نکتهای که عموماً در مورد جنبشهای بنیادگرای مسیحی وجود دارد، آن است که آنها رهبری خود را به رهبران غیرروحانی و کشیش گسترش دادهاند. رهبر این گروه ها به عنوان چوپانی برای گله انتخاب می شود و دارای قدرت بیچون و چرا برای حل نزاعها و شکافها است. (مارتی،۱۹۹۴: ۵۹۶)
گروه های سنی رادیکال برخلاف شیعیان که به سلسله مراتب علما و نقش آنان در امور سیاسی و اجتماعی اعتقاد دارند با این سلسله مراتب موافق نیستند. در میانِ گروه های سنی نوع مناسبات سلسله مراتبی بسیار شبیه به روابط مرید و مرادی در میان صوفیان است. نکتهی مهم در مورد این گروه ها، چه در میان اهل سنت، چه پروتستانها و چه هاردیم یکدست بودن این جنبشهاست و این که هیچ گونه مخالفتی در آن پذیرفته نیست. حتی مخالفتهای وفادارانه نوعی خیانت به حساب می آید و هر فردی که چنین گمانی به او رود بلافاصله از گروه اخراج می شود(روتون،۱۳۹۱: ۱۰۵(. البته گاهی از اوقات این شکاف درونی و از بین بردن آن می تواند همراه با خشونت و هزینه زیاد باشد. البته این اختلاف نظرها نیز همیشه بد نیست و این حتی باعث افزایش محبوبیت رهبران در میان طرفدارن می شود.
۹ـ الزامهای رفتاری[۱۰۸]:
طبق همان جهان بینی دوگانه انگارانه، شرایط رفتاری هم روشن و ویژه است. قواعد در مورد شکل لباس پوشیدن، طرز صحبت کردن، رفتار جنسی، خوردن و نوشیدن مناسب، شکل خانواده، تعداد فرزندان، سرگرمی و رفتارهای دیگر کاملاً روشن و از قبل تعیین شده است.
یکی دیگر از مشخصات بنیادگرایان مجزا کردن فضا و یا تامین مکانی مجزا برای افراد خود با الزام های رفتاری است که همه افراد موظف به انجام آن اند. در چارچوبهای بستهی حاکم در جنبشهای بنیادگرا، وجود شعارهایی مانند تسلیم محض، قربانی دادن، زکات دادن، رعایت اصولی در مورد رفتارهای جنسی و جلوگیری از انحرافات، لزوماً به جنگ مقدسی که آنها میخواهند درگیرش شوند مربوط نمی شود. این رفتارهایی است که افراد باید رعایت کنند. حتی نوع استفاده از زبان و لغات در گروه های بنیادگرا با فضاهای دیگر متمایز است. نمونه آن استفادههای مداومی است که از قرآن و حدیث مثلاً میان مسلمانان می شود. نوع زبان بدن و شکل ظاهری که بنیادگرایان برای متمایز کردن خویش با دیگران استفاده می کنند نیز متفاوت است، مثل خمیده راه رفتن در هاردیم و گوش آمونیم، یا ریشهای بلند مردان در هاردیم و سرهای تراشیده در میان اسلامگرایان، یا لباسهای سفید و سیاه با آستینهای بلند برای هاردیمیها (آلموند،۲۰۰۳: ۹۹و۴۷). در واقع کاری که بنیادگرایان انجام می دهند آن است که با مقدس نشان دادن خویش و تظاهر به این که درگیر جنگ مقدسی هستند و وظیفه آسمانی بر گردن دارند خود را متمایز جلوه دهند.
همه جنبشهای بنیادگرا به نحوی شاهد نوعی قوانین یکسان ساز در بین اعضای خویش اند که عموم این قوانین به نحوی آنها را آمادهی جنگ با بخشی از جامعه می کند، بخشی که با مدرنیته سازش دارند. معمولاً مواجهه با این امور مدرن با تأکید بر بدعت بودن و نوظهور بودن پدیده های مدرن است. نمونه این مخالفت با بدعتها را در فرهنگ هالاخایی میتوان مشاهده کرد. اما گاهی در تمام جنبشهای بنیادگرا انشعاباتی به وجود می آید که مواجهه با بدعتهای مورد نظرشان به شیوه صلحآمیز را نمیپذیرند، از جنبش اصلی جدا میشوند و دست به فعالیتهای خشونتآمیز میزنند. نمونه آن گروه های جهادی التکفیر والهجره است (مارتی،۱۹۹۳b: 14)
شاید در پروتستانتیسم به اندازه اسلام و یهودیت نظارت بر رفتار اعضای گروه وجود نداشته باشد، اما در دین پروتستان نیز فقه به نحوی وجود دارد و به شکل رسمی بر رفتارهای افراد نظارت می کند، مثلاً این که رفتار جنسی افراد را محدود می کند، به والدین و حقوق آنها توجه کرده و بر آموزش ادای فرایض دینی به کودکان تأکید می کند. (آلموند،۲۰۰۳: ۵۱) این حد از نظارت بر رفتار اعضا و اصرار بر انجام مناسک خاص مثل روزه گرفتن های طولانی و… در سنت های دینی وجود دارد و تشویق شده است، اما نه به شکل رادیکال آن.
در آخر، میتوان گفت آلموند و اپل بی، با وجود ویژگیهایی که برای جنبشهای بنیادگرا قائل اند، معتقد اند بستر دنیویشدن و دموکراتیک شدن و همچنین جهانی شدن دو نوع گرایش متضاد و خنثی را در مورد بنیادگرایی ایجاد می کند: از یک طرف قدرت بنیادگرایی را در کشورهای آسیایی و آفریقایی و خاورمیانه افزایش میدهد و از طرف دیگر در اروپا و آمریکا بستر تکثر گرایی فرهنگی و دینی مانع از قدرت پیدا کردن این جریان می شود (همان،۲۴۲).
شاید نکتهی قابل توجه آن باشد که بنیادگرایی ذاتاً گرایشی خاصگرایانه دارد و حتی اگر به شکل قابل توجهی رشد پیدا کند نمیتواند جایگزین مناسبی با توجه به فضای چندگانه و متکثر جهان معاصر ارائه دهد. نیز، به شکل همزمان، بنیادگرایی برای رسیدن به اهداف خودش نیازمند تقسیم قدرت و اجتناب از ائتلاف و توافق است امّا، از طرف دیگر، اگر به این امور تن ندهد از اهدافش دور می شود.
به نظر میرسد با توجه به رویکرد چند سطحی آلموند و اپل بی برای تحلیل جنبشهای بنیادگرا و محدود شدن به بررسی نسبت این جنبشها با این جهان باوری، و همچنین نگاهی دقیق به جزییات بنیادگرایی دینی، این نظریه می تواند مناسبترین چارچوب مفهومی برای هدایت پژوهش ما باشد.
بخش چهارم
روش شناسی
۴ـ۱ـ روششناسی:
در یک معنای وسیع، در همه پژوهشهای اجتماعی عمل مقایسه کردن وجود دارد. برای نمونه، در پژوهشهای کمّی با هدف ارزیابی همتغییری، ارزش متغیرهای هر مورد با ارزش میانگین مربوط مقایسه می شود، اما باید گفت روش تحلیل تطبیقی بر نوع خاصی از مقایسه، یعنی مقایسه واحدهای کلان اجتماعی دلالت دارد (ریگین،۱۳۸۸: ۱). در واقع، روش تطبیقی به طور سنتی روش اصلی علوم اجتماعی تطبیقی (شاخه ای از علوم اجتماعی که به تفاوت و شباهتهای بین جوامع علاقهمند است) تلقی شده است (استوپ[۱۰۹]،۱۹۷۴: ۲). چندین تن از پژوهشگران تطبیقی ایده وجود برخی تمایزهای مهم میان علوم اجتماعی تطبیقی و بقیهی علوم اجتماعی را نقد کرده اند. مثلاً اسملسر مدعی است که پژوهش اجتماعی تطبیقی « نوعی پژوهش مستقل از بقیهی پژوهش های اجتماعی نیست» و به علاوه « تحلیل پدیده ها در واحدهای آشکارا متفاوت (خصوصاً در جوامع و فرهنگهای متفاوت) هیچ مشکل روششناختی منحصر به فردی ندارد». بهنظر اسملسر، پیوستگی میان پژوهش تطبیقی و غیرتطبیقی از آن جهت است که هر دو هدف یکسانی دارند: تبیین پدیده اجتماعی یا کنترل کردن شرایط و علل تغییرات(اسملسر،۱۹۷۶: ۵-۲). بر اساس این استدلال، هر تکنیکی که سبب رسیدن به تبیین تغیرات می شود روشی تطبیقی است. به عبارتی، روش تطبیقی همه روشهای تحلیلی را که عالمان اجتماعی به کار میگیرند شامل می شود.
این موضوع که علوم اجتماعی تطبیقی هیچ وجه تمایزی ندارد و همه روشهای علوم اجتماعی تطبیقی اند درست است و از آن جهت که بر وحدت روششناختی همۀ زیرشاخههای علوم اجتماعی دلالت می کند، جذاب. اما این موضع از یاد میبرد که تفاوتهای مهمی میان جهتگیریهای غالب محققان تطبیقی و غیرتطبیقی وجود داشته و این تفاوتها پیآمدهای روششناختی بسیاری به همراه دارد(ریگین، ۱۳۸۸: ۳۲). درست است که منطق علوم اجتماعی در همه شاخهها یکسان است، ولی خصایص ویژهی علوم اجتماعی تطبیقی آن را به بستر مناسبی برای آزمودن مقولات اساسی روششناسی بدل میسازد.
در ادامه بحث، الزامات معرفت شناسی، هستیشناسی و روششناسی تحلیل تطبیقی ـ تاریخی را مورد بررسی قرار میدهیم. از نظر معرفتشناسیِ دو ارزشی، رویکرد تاریخی مبتنی بر گزارههای معرفتی تاریخمند است و گزارههای معرفتی فراتاریخی غیرعضو محسوب میشوند. اگر گزارههای معرفتی را برخوردار از ماهیت تاریخی بدانیم، از گزارهها روایتی تاریخگرایانه ارائه کردهایم. حال اگر روایت ما در مورد گزارههای معرفتی بر رویکرد معرفتشناسی ترکیبگرایانه استوار باشد، گزارههای معرفتی تاریخی و فراتاریخی حضور همزمان پیدا می کنند(سردهارن[۱۱۰]،۲۰۰۷: ۲۸). پیامدهای این نوع روایت معرفت شناسانه را در بحث مربوط به هستیشناسی و روششناسی روشن خواهیم کرد.
در مورد هستیشناسی باید گفت این مفهوم ناظر بر باورهای مربوط به واقعیت است، واقعیتی که می تواند دو ویژگی پیچیدگی یا عمومیت را داشته باشد. بعد پیچیدگی واقعیت بر ویژگی منحصربهفرد تاریخی هر حادثه دلالت دارد و بعد عمومیت بر این نکته دلالت دارد که هستیهای اجتماعی و حوادث نمونه ای از الگوهای عام اند. اگر پایه هستیشناسی روش تحلیل تطبیقی ـ تاریخی را بر این پیشفرض استوار سازیم که هر واقعهی اجتماعی به مثابه یک مسأله پژوهش تاریخی از دو بعد پیچیدگی و عمومیت ترکیب یافته است، در این صورت، واقعیت به مثابه یک کل ترکیببندی شده قابل درک است که ما به آن هستیشناسی ترکیبگرایانه اطلاق میکنیم. کل ترکیببندی شده سازهای است که از طریق ترکیب دو بعد واقعیت، منحصربهفرد بودن و عمومیت، ساخته می شود. در واقع، پایه هستیشناسی تحلیل تطبیقی ـ تاریخی مبتنی بر فهم موردها به مثابه یک کل ترکیبیافته از ویژگی پیچیدگی و عمومیت است. بنابراین، تحلیل تطبیقی ـ تاریخی به عنوان نمونه ای از تحلیل تطبیقی ـ کیفی بر ماهیت کلگرایانهی موردها تاکید دارد(ساعی،۱۳۹۲: ۶۱).
از حیث هستیشناسی، مفهوم تحلیل تطبیقی با صفت تاریخی دلالت بر نوع خاصی از تحلیل دارد که موضوع آن امر تاریخی است. امر تاریخی از طریق دو ویژگی برجسته می شود: ۱ـ تاکید بر فهم واقعه به مثابه یک امر فرایندی در حال شدن در طول زمان و در زمان واقعه ۲ـ تأکید بر فهم واقعه به مثابه یک امر خاص مشروط به زمینه. در تحلیل تطبیقی ـ تاریخی، علاوه بر این دو ویژگی، هر واقعهی اجتماعی به مثابه یک امر عام نیز فهم می شود. ویژگی اول و دوم بعد منحصر به فرد بودن و ویژگی آخر بعد عمومیت واقعیت را بازنمایی می کنند که البته ویژگی متمایز کننده ای نیست. بدین ترتیب، در تحلیل تطبیقی ـ تاریخی یکی از پیشفرضهای مهم آن است که چیستی نهادها، ساختارها، کنشها و هستیهای اجتماعی در تاریخ آنها نهفته است و برای فهم باید تکوین و تحول تاریخی آنها را درک کرد(اسکاچپول[۱۱۱]،۱۳۸۸: ۵۱۹-۵۱۰).
پایه روششناسی تحلیل تطبیقی ـ تاریخی بر این قاعده استوار است که شرایط صدق یک حکم روششناختی تابعی از الزامات معرفتی معینی است. الزامات معرفتی، از طریق روایت هستی شناسانهی خاص، روایت روششناسانهی خاصی را تولید می کند. بر مبنای این قاعده، میتوان گفت هستیشناسیِ دوارزشی بر روایت دوارزشی در مورد واقعیت مبتنی است که در آن، واقعیت ویژگی منحصر به فرد یا ویژگی عام دارد. در نتیجه، این نوع روایت هستیشناسانه به دو نوع رویکرد روششناختی منجر می شود: ۱ـ رویکرد تاریخی ۲ـ رویکرد قانونبنیاد. این دو را میتوان به ترتیب رویکرد تفریدی و تعمیمی نیز نامید. این دو نوع رویکرد، دو نوع رویکرد تحلیلی را بازنمایی می کنند: تحلیل تفسیری و تحلیل تبیینی(سردهارن،۲۰۰۷: ۲۱۴).
اگر در تحلیل موردها، هم بر پیچیدگی و هم بر عمومیت واقعیت اجتماعی تاکید شود، در این صورت موردها به مثابه یک کل ترکیببندی شده ـ ترکیبی از ویژگی پیچیدگی و عمومیت ـ مطالعه می شود. فهم موردها به مثابه یک کل ترکیببندی شده به روایت روششناسی ترکیبگرایانه منجر می شود. در روششناسی ترکیبگرایانه، تفسیر تاریخی و تحلیل تبیینی (فراتاریخی) حضور همزمان دارند. فضای دو ارزشی تحلیل تفسیری یا تبیینی به مثابه زیرمجموعهای مجموعۀ روش تحلیل ترکیبگرایانه تعبیر می شود. به تحلیل ترکیبگرایانه (ترکیبی از تفسیر تاریخی و تحلیل تبیینی) میتوان رویکرد تحلیلی کلگرایانه نیز اطلاق کرد.
در تفسیر تاریخی، مراد نه استفاده از داده های مربوط به گذشته، بلکه روایت توالی حوادث و تحلیل زمینه مند، زمانمند و فرایندی حوادث تاریخی است. تحلیل تاریخی جانشین کردن کلمات به جای ارقام نیست، بلکه روایت پدیده های اجتماعی به مثابه امری دارای ساختار زمانی، مکانی و فرآیندی خاص است. با این حال، تحلیل شواهد تجربی ناظر بر توالی حوادث درون یک فرایند خاص اجتماعی ـ تاریخی با هدایت تئوری انجام می شود(ریگین،۲۰۱۱: ۳۰).
روش تحلیل تطبیقی ـ تاریخی شرایطی را فراهم میسازد که در آن، موردها به مثابه یک کل ترکیببندی شده یا با یکدیگر مقایسه شوند. این روش علتها را جدا از هم نمیبیند بلکه به ترکیببندی علی در یک بازهی زمانی نظر دارد و تلاش می کند تا ترکیببندیهای علی را که واقعهی مورد تحقیق تولید کرده تعیین کند (ماهونی[۱۱۲]،۲۰۰۳: ۱۱). در تحلیل تطبیقی ـ تاریخی فرض بر آن است که رخدادها و هستیهای اجتماعی پیچیده و چندعلیتی اند و مفهوم پیچیدگی علی یا علیت چندگانه در پرتو تئوری جستوجو می شود. مفهوم پیچیدگی علی دلالت بر آن دارد که یک شرط علی علت یک رویداد اجتماعی خاص نبوده و ترکیب چند شرط علی ممکن است موجب ظهور یک رویداد خاص شود. بدین ترتیب، روش تحلیل تطبیقی ـ تاریخی در معنای خاص بر رویکرد تحلیل کلگرایانه استوار است.
بنابراین، به نظر میرسد شکاف عمیق میان کار کمی و کیفی بارزترین جنبه علوم اجتماعی تطبیقی است. این شکاف در علوم اجتماعی تطبیقی احتمالاً از هر عرصه دیگر علوم اجتماعی بیشتر است. این امر تا اندازهای ناشی از تسلط سنت کیفی در این عرصه است، حال آن که در بقیه شاخه های علوم اجتماعی سنت کمی غلبه دارد. نکتهی مهمتر در خصوص این شکاف این واقعیت است که تمایزات دیگری نیز با شکاف کمی/ کیفی علوم اجتماعی تطبیقی همسو شده و آن را تقویت کرده اند. اگر چه ممکن است محققان موردها را در قالب متغیرها تحلیل کنند (مثلاً، بودن یا نبودن یک نهاد ممکن است متغیری مهم تلقی شود)، باز هم یک شاکله[۱۱۳] (ترکیبی از ویژگیها) تلقی میشود. بنابراین، مقایسه در سنت کیفی متضمن مقایسه شاکلههاست. این کلگرایی با رویکرد تحلیلی غالب پژوهشهای کمی در تعارض است.
مطالعه تطبیقی جنبش های بنیادگرای دینی در ادیان ابراهیمی مطالعه موردی ...