با این قسم تفکر، انسان به مرتبه دیگرمی رسد و اگر بتواند به آن عمل کند، بسیاری از دشمنیها وکینه توزیها وبیداد گریها از بین میرود .
حافظ درس محبت، عشق، وارستگی، دلیری و مبارزه باسالوس و ریا کاری میدهد.
عرفان رندانه حافظ
حافظ اگر چه گرایشهای عرفانی دارد ولی صوفی رسمی خانقاه نشین است زیرا منسوب به هیچ یک از فرقههای متصوفه نمیباشد و علاوه بر این غیر از عرفان به اندیشههای دیگر هم پایبند است زیرا روح سیال پروازگر او در یک جا نمیایستد، او راهبر و مرشد خاصی هم ندارد و تنها برای خود پیری دلخواه در خانقاهی خیالی ساخته و پردا خته است، بدون آنکه، کسی نام ونشانی از آن در دست داشته باشد، او این راهنمای خیالی خود را به نام هایی مانند پیر میکده، پیر میفروش، پیر خرابات، پیر مغان مینامد (زرینکوب، ۱۳۶۸: ۱۶۰)
خانقاه خود ساخته خویش را دیر مغان، میکده، خرابات و سرای مغان میخواند و أنها را در مقابل مسجد و صومعه قرار میدهد، عرفان حافظ را که جزیی از منظومه فکری اوست با توجه به فراوانی که وی به مکتب رندی دارد میتوان عرفان رندانه نامید، یعنی عرفانی که مثل سبک شعر و بسیاری از خصوصیات دیگر او منحصر به فرد و خاص خود حافظ است. بنابر این در دیوان خواجه هم اشعار عرفانی وجود دارد و هم شعرهای خیامی و هم سخنان دیگر در غزلهای او هم وصف میو معشوق زمینی دیده میشود و هم ستایش باده و دلدار آسمانی.
حافظ با این شیوه خویش، کار خوانندگان شعر خود را نیز دشوار ساخته است، به طوریکه تشخیص سخنان عرفانی و غیر عرفانی او گاهی مشکل و حتی غیر ممکن است و بسیاری از شعرهای وی چنان مبهم و در پهلو و اسرارآمیز است که به آسانی نمیتوان عرفانی و غیر عرفانی بودن آن را از هم تمیز داد، به این دلیل خواننده درست نمیتواند تشخیص دهد، یار حافظ مانند دلدار غزالی پریچهری یا شیرازیست یا دل ستانیست از عالم بالا، این نیز از رندیهای شاعر است.
عرفان شاعرانه
اما عرفان وقتی وارد شعر میشود، حال و هوایی دیگری پیدا میکند و به یاری کلمات شاعرانه اوج میگیرد و لطافت و شور و جذبه دیگری به هم میزند که ما آنرا عرفان شاعرانه مینامیم، عرفانی که در آن به جای اصطلاحات ومطالب قلنبه ودشوار وخشک یاد شده، کلمات و عبارات لطیف شاعرانه ورمزی زیبا به چشم میخورد. گاهی اصطلاحات عرفانی، فنی و شاعرانه در شعر حافظ و شاعران دیگر بر هم منطبق میگردد، یکی از ویژگیهای عرفان شاعرانه، برجستگی جنبههای رمزی و استعاری آن است.
بحثی در عرفان حافظ و باده عرفانی
محققانی نظیر علامه قزوینی، دکتر غنی، دکتر مرتضوی جنبه عرفانی حافظ را نسبت به سایر جوانب شعر و شخصیتش کم اهمیت شمردهاند به نظر آنان حافظ هم سخن عارفانه آسمانی دارد وهم غزل عاشقانه انسانی و زمینی که شباهت صوری با یکدیگر دارند.
اگر همه عاشقانههای او را عارفانه بشماریم یک افراط است واگر بالعکس همه عارفانههای او را هم عاشقانه جسمانی بشماریم، افراط دیگر اگر مجادله با حق نکنیم، میتوان پذیرفت که حافظ هم اهل عرفان بوده است و هم اهل احوال و عوالم عرفانی ولی مسلم است که تا بدان پایه عارف حرفهای تمام عیار نبوده است که همه بادههای دیوانش باده عرفانی باشد (سروش، ۱۳۸۴: ۳۵).
۳-۸. انسان در عرفان حافظ و نقش و نگارهای طبیعی در اشارات عرفانی
در حافظ راجع به دو بینش عرفانی درباره انسان زیاد سخن آمده و خیلی عالی، انسان در عرفان خیلی مقام عالی دارد، به تعبیر خود عرفا مظهر تام وتمام خداست، آئینه تمام نمای حق است و حتی آنها انسان را عالم کبیر و عالم را عالم را عالم صغیرمی نامند، حافظ میگوید:انسان مظهر تام و مظهر جمیع اسماءِ و صفات الهی است واز انسان به «جام جم» تعبیر میکند ومی گوید:قلـب انسان، روح انسـان، معنویـت انسان همان جــام جهـان نماست. شیرین کلام روزگار که هیچگاه از تلاش فکری، در شناسائی آفرینش باز نمیایستد و هر پدیده و هر صدا وندایی را به معرکه تفکر خود میکشاند در این بینش معنوی از نمایش وجودی وظا هری هر عنصری چنین میفهمد که «او» این «اوئی»که شاعر دل خسته و مستانه برای مشاهده جمالش به هر تصویری مبهوت وحیران است در هر جمالی چهره میگشاید واز هیچ نشانه مشهود و غیر مشهود جدا نیست و تمامی عناصر حیات با هر شکل و هیت انعکاسی از جلوه گریهای اوست.
شاعر نکته سنج آنجا که پرندگان را در حال نغمه سرایی ودلربایی به میدان سخن میکشاند و با آنان به گفتگو میپردازد و از آنان پاسخ میشنود و در شور وحال آن خوش پروازان نغمهسرا شریک نمیگردد با مشاهدهای شوق انگیز و عارفانه میسراید.
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت | وندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت |
حیرتا از این وسعت نظر شاعر، که در تنها یک بیت شعر رسالهای را تا نقطه انتها کمالات بشری میگنجاند.
گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد، چیست؟
گفت ما را، جلوه معشوقه بر این کار داشت، در این پرسش و پاسخ عارفانه، عزلت گزین شیراز در کلبه کم نور و کوتاه سقف خویش دست از جستجو بر نمیدارد، عشق وعاشقی و شوق وصال و.. .. را که نمودار زنده بودن یک روح سرشار از حرارت است در خود میپروراند و (او) را در خود وخود را در (او) باز میجوید وعرفان این همیشه مست را بر این پایه بی تزلزل هر لحظه استوارتر میگردد بدانگونه که (او) را در هیچ مکانی ویژهای محدود و محصور نمیداند و بر ردّ و قبول هیچ اعتقادی پای نمیفشارد و برای (او) شناسی خود، قانون نمینویسد .در زمینه مباحث عشق و عرفان موضوع، تسلیم و رضا در نظر عرفا شرط اساسی کردار عارفانه است و هرگز عاشق عارفی بخت خود را واژگون شده نمیداند و از اینکه یار عاشق کش میشود نه تنها گله مند نیست بلکه سرافرازانه به کشتارگاه معشوق میرود.
۳-۹. اندیشه حافظ در باره عشق
ژرفترین و عمیقترین مفهوم در اشعار حافظ عشق است که میتوان هم رگههایی از عشق مجازی و هم رشحاتی از عشق حقیقی را در کلام او یافت، خود را بنده عشق میداند و از دیدگاه او عشق روح و حقیت عالم هستی است، عشق است که انگیزه آفرینش است، آدمی و پری همه طفیل هستی عشق اند. عشق با فروغش آتش به همه عالم میزند اما در حریم حرمت عشق عقل را راهی نیست و نغمه عشق است که هرگاه اراده کند راه به جایی دارد و راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست.
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست شب تـار است و ره وادی ایمن در پیش |
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست آتش طور کجا موعد دیدار کـجاست |
اینکه عشق موضوع اصلی شعر حافظ است، قاعدتاً شناخته شده است. او بارها گفته است که سرشت و سرنوشت یک عاشق را دارد. حافظ در ابیاتی بیشمار، عشق را در کنار «رندی» مینهد؛ شیوهای دیگر از زندگی که مُعرف شاعران فارسی زبان است. این بیت به بهترین وجه معنای رندی را نشان میدهد:
کجا یابم وصال چون تو شاهی | منِ بدنام رند لاابالی |
باری، رند کسی است که از نام و ننگ در جامعه نمیپرسد و بر خلاف هنجارهای اجتماعی زندگی میکند، و نهایتاً با در پیش گرفتن این شیوه از زندگی، در خلاف عقل متعارف عمل میکند. بنابراین، آنجا که حافظ در اشعارش عشق و رندی را به هم پیوند میزند، تقابلِ عقل و عشق را نیز در نظر دارد.
عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش |