واگر وجود صرف برای ذات حق فرض شود، فرض تعدّد و ثانی در برابر او محال است چون از سنخ وجود است نه ماهیت و چون صرف است مماثل هم ندارد . [۲۶۷]
بنابراین طبق این بیان با ( صرف الوجود ) بودن به تنهایی می توان وحدت وجود واجب تعالی را به اثبات رساند، چرا که کثرت از لوازم ماهیت است و ماهیت همواره با امکان واحتیاج و فقر همراه می باشد و این لوازم از ساحت ذات باری دوراست ؛لذا به سبب صرف الوجود بودن واجب تعالی، تنهامصداق وجود ذات کبریایی اوست و فرض ثانی و مماثل در مقابل او نز محال است[۲۶۸]. و ذات او بوحدته جامع کلّ اشیاء شده و تمام مواطن هستی را پر می کند و جایی برای غیر باقی نمی گذارد .
در مقابل این نظریه، افردی همچون علامه طباطبایی معتقدند که با قاعده ( صرف الوجود ) به تنهایی نمی توان وحدت شخصی را به اثبات رساند بلکه نیاز به حد وسطی است برای تکمیل قاعده و استفاده آن در اثبات وحدت شخصی، بیان ایشان چنین است :
« این استدلال ( صرف الوجود بودن ) هنگامی تمام است و نتیجه می دهد که به این مقدمات یک مقدمه دیگر اضافه کنید و آن این است که وجود را ( واحد با شخص ) بدایند ؛ در این صورت آن وجود بالصرافه که در تشخیص واحد است، اختصاص به ذات حق داشته و تمام موجودات از زمین و آسمان وعالم ملک و ملکوت مظاهر و تجلیات او هستند و دیگر وجودی از خود ندارد، و نسبت وجود و موجودیّت به آن ها بالعرض و المجاز خواهد بود .
زیرا اگر تشخّص وجودی اثبات نشود، نفس واحد بالصرافه بودن آن کافی برای اثبات این مهم نمی باشد، چون اگر وجود واحد بالصرافه، ممکن باشد که در تحقّق چند تحقّق داشته باشد، مانند تحقّق واجبی و تحقّق ممکن، دیگر اثبات وحدت برای او نمودن مشکل است مگر به یک ضمیمه خارجی و آن اینکه هر جودی که واحد بالصرافه بوده باشد حتماً باید در تشخّص واحد باشد . در آن وقت بر اساس تشخّص واحد برای وجود، اثبات وحدت و آثار وحدت می توان نمود»[۲۶۹].
۳-۱-۲-۶ -عدم تناهی واجب تعالی :
از دیگر ادلّه ذکر شده برای اثبات وحدت شخصی وجود، عدم تناهی واجب است، که از آن به عنوان حد وسط در قاعده بسیط الحقیقه نیز استفاده می شود .اما بیان استدلالی عدم تناهی :
همان گونه که گفته شد حقیقت وجود از هر جهت بسیط بوده و وجودنیز عین ذات واجب می باشد، بنابراین با مصداق حقیقت وجود و بساطت ذات آن، جایی برای غیرباقی نمی ماند، چون اگر غیر فرض شود، واجب در آن جا حضور نداشته و مرکب از وجود و عدم می شود . این با معنای وجوب ذاتی و بساطت حقیقی وی سازگاری ندارد، بنابراین از بساطت حقیقی، عدم تناهی واجب فهمیده می شود و اینکه جایی برای حضور غیر باقی نگذاشته و محدود به حدی نیست بلکه همه امور و اشیا را در بر گرفته و بر آنها احاطه دارد و احاطه او نیز از قبیل احاطۀ حقیقت واصل به عکس ها و سایه های همان حقیقت به شمار رفته و از آن به رابطه « ظلّ » و « ذی ظلّ » یاد می شود . با این بیان تکلیف ما سوا نیز مشخص می گردد چرا که کثرات به عنوان مظاهر وجود واحدند نه وجودی در مقابل او .[۲۷۰]
۳-۱-۳- نقل اقوال :
از میان شارحین حکمت متعالیه، در تبیین حرف صدرا مبنی بر وحدت شخصی وجود، اختلافاتی پیش آمده، برخی همچون سبزواری با این که قائل به وحدت وجود عرفانی است و در متون خود به توضیح و تبیین آن پرداخته، اما بیان صدرا را کافی برای اثبات وحدت شخصی نمی داند و برخی نیز مانند ملاعلی مدرس زنوزی در بدایع الحکم، قائل به این مطلب شده که از امکان فقری چیزی جز وحدت تشکیلی وجود به دست نیامده و به دلیل اشکالی که بر هویّت تعلّقی معلول وارد می داند، منکر وحدت شخصی می شود و گروه دیگر از میان شارحین، کسانی اند که هم قائل به وحدت وجود عرفانی می باشند و در کتب و نوشته های خویش به تبیین آن پرداخته و هم معتقدندکه جناب صدرا اولین کسی است که توانسته وحدت وجود عرفانی را برهانی سازد .
در این میان نیز برخی بین دلایل صدرا تفکیک قائل شده و قائل اند از ربط علی نمی توان به وحدت شخصی رسید اما بیان ( بسیط الحقیقه ) رادر اثبات وحدت شخصی وجود کافی می دانند . آنچه در این بخش به آن پرداخته می شود صرفاً نظرات موافق و مخالف با این مطلب است که آیا صدراالمتألّهین در دستیابی به برهانی کردن وحدت کردن وجود کامیاب بوده یا خیر ؟از این جهت به عنوان نمونه به چند نظر از میان شارحین متقدم و متاخر حکمت متعالیه پرداخته می شود .
۳-۱-۳-۱-نظر موافقین:
۱ ) فیض کاشانی، از جمله افرادی است که معتقد است از طریق ربط علّی و صرف الوجود بودن می توان وحدت وجود عرفانی را اثبات کرد، هرچند ایشان صریحاً قائل به توفیق صدرا از این قاعده در اثبات وحدت شخصی نشده، اما بیانی که از ربط علّی دارند همان بیان صدرا می باشد . ایشان در معنای امکان بیان می کند:
« ذات امکان عین معنای تعلّق وارتباط است؛ چرا که اگر حقیقتی غیر از تعلق و ارتباط به غیر داشته باشد یا تعلق به غیر به عنوان صفت زائد بر او باشد، از آن جا که ( ثبوت شی ء لشی ء فروغ ثبوت مثبت له ) است، پس آنچه مفتقر فرض کردیم، مفتقر نیست بلکه عین فقر است و آن غیری که به او مرتبط است باید مستقل الحقیقه باشد ؛ بنابراین هر فاعلی بما هوفاعل، فاعل بذات است و هر مفعولی بما هو مفعول، مفعول بالذات می باشد و چون ذات هر یک عین وجودشان است، پس مفعول هویّتی مباین با هویّت فاعل ندارد تا دو هویت مستقل فرض شود که یکی مفیض باشد و دیگری مستفاض، بنابراین مجعول به جعل بسیط و وجودی، حقیقتی اصلی ندارد جز اینکه مضاف به فاعل است و معنای مستقلی جز عین تعلق و وابستگی، ندارد . همچنان که فاعل عین مفیض بودن عین ذات اوست…
و چون ثابت شد وجودات به یک حقیقت برگشت می نماید ودارای یک اصل واحدند که آن اصل واحد ذاتاً فیّاض است، پس او حقیقت است و باقی شئون و او ذات است و غیر او اسماء و صفات و او اصل است و ما سوا اطوار و فروع او . « کلّ شیء هالک الّا وجهه » [۲۷۱].
و در جای دیگر در توضیح وحدت حق تعالی از طریق صرف الوجود بیان می کند : چون صرف وجود قبول تعدّد ننماید، شریک در وجود ندارد ؛ چون غیر او حقیقت دیگر در مرتبه او متصوّر نمی باشد .اصل وجود ماورا ندارد، هرچه که موجود است و به وجود متصف می شود مرتبه ای از آن اصل واحد و یا مظهری از مظاهر اسماء و صفات او محسوب می شود و لذا هیچ کمال وجودی از علم و قدرت از حیطه او خارج نمی شود.[۲۷۲]
۲ ) نظر استاد جلال الدین آشتیانی : ایشان قائل اند جناب صدر المتألّهین به نحو اطلاق، قائل به وحدت وجود و موجود نیست، بلکه در برخی موارد صریحاً مسلک حکمای محقّق را که خود وی به آن سرو صورت داده اختیار نموده و برای وجود مراتب مختلف قائل است و وحدت ساری در مراتب را اثبات می کند و در برخی دیگر ازکلمات خود به مشرب اهل عرفان متمایل شده است .[۲۷۳] در عین حال ایشان بیان می دارد که جناب صدرا توانسته با برهان درصدد اثبات وحدت وجود برآید:
« مسأله وحدت وجود، اساس وپایه جمیع تحقیقات در مسائل مربوط به مبدا و معاد و یکی از مسائل نفیس عرفانی است . شاید ملاصدرا اولین فیلسوفی باشد که در این موضوع به نحو کامل تحقیق کرده وحل بسیاری از مشکلات را متوقف بر فهم آن دانسته و مسائل آن را با موازین علمی وفق داده است » .[۲۷۴]
طبق نظرایشان تعبیراتی که جناب صدرا و دلایلی که برای برهانی کردن وحدت شخصی وجود آورده، همان مقصود عرفاست ؛ چرا که تعمّق در سیر بحثی جناب صدرا از اصالت وجود و وحدت تشکیکی، سبب تقرب به قول عرفا بوده و با بهره گرفتن از این دلایل است که عقل حکم می کند وجود، واحد شخصی است و از آنجا که وحدت اطلاقی، مساوق با وحدت شخصی است و شیء متّصف به وحدت اطلاقی، جزئی حقیقی است، وجودمنحصر است به فرد واحد نه سنخ واحد .[۲۷۵]
از این بیان، مقصود جناب صدرا از وحدت اطلاقی واجب مشخص می شود که همان وحدت شخصی وجود است نه وحدت تشکیکی ؛ چرا که وحدت اطلاقی که طبق بیان صدرا به ( بشرط لا) و مطابق تعبیر عرفابه ( لا بشرط مقسمی ) نام گذاری شده، یکی است . بیان استاد در این موردچنین است:
« وجود بنابر مسلک این اعاظم به اعتبار ( بشرط لا ) بودن آن، نسبت به تعیّن امکانی واجب است و این ( بشرط لایی ) با ( لابشرطی ) مصطح عرفا منافات ندارد، چه آن که اصل حقیقت که نسبت به هر تعیّنی لا بشرط است از باب اطلاق صرف، عاری از هر قیدی است از جمله قید اطلاق » .[۲۷۶]
و همین حقیقت وجود که مقام محیط بر کافه مراتب است، چون بشرط لا است نسبت به حد امکانی، تکرّر و تعدّد نمی پذیرد و مراتب غیر صرف، ثانی طبیعت نیست بلکه فرق وتفضیل همان اجمال و جمع است. مراتب غیر صرف، نسب و اضافات و رشحات و ظهورات اصل حقیقت می باشند و حقیقت وجود منحصر است در حق و مابقی نسب و اعتبارات و اضافات و تجلیات آن حقیقت می باشد که اهل عرفان به تحقق مجازی آنها قائل اند.[۲۷۷]
استاد آشتیانی در جای دیگر بیان می داد که:
« مقصود از ( وجود ) در لسان اهل عرفان، طبیعت ( لابشرط ) و مطلق است که به حسب ذات غیر متعیّن است ولی به لحاظ تجلّی و ظهور، عین تجلیّات و نسب وجودی است که از آن در لسان حکمت متعالیه به اضافه و نسب اشراقی تعبیر شده است».[۲۷۸]
اما ایشان درباب حقایق امکانی نیز این نکته را بیان می کند که آنچه صدر الحکماء از آن به روابط محض واضافات اشراقی تعبیر کرده از باب انحصار حقیقت وجود درفرد یا شخص واحد حقیقت وجود نیست وچون نسب ویا ظهور اصل وجودند، تحقّق عینی ندارند ؛ لذا این نسب واضافات وجود واجبی، ظلّ وجود حق اند که بالمجاز والاعتبار تحقق دارند[۲۷۹].
۳- استاد جوادی آملی: ایشان نیز معتقدند جناب صدرا هم با برهان ربط علّی وهم با قاعده( بسیط الحقیقه )توانسته وحدت شخصی وجود را به اثبات برساند ووجود برخی نظرات مخالف با وحدت شخصی درحکمت را ناشی از عدم فهم دقیق براهینی که صدرا آورده، بیان کرده ومی فرماید:
« شاهباز وحدت شخصی وجود، شقشقه ای است که هر از چند گاهی تهدار محلوق به قداره دارد وآنچه به منزله حضیضی است که درآن قرار می گیرد … چاه زنخدان وحدت تشکیکی وجود است که متأسفانه فرودگاه وحدت شخصی وجود قرار گرفت ومی گیرد؛ آری، اساس حکمت متعالیه برتشکیک وجود است که درسراسر آن کثرت حقیقی آمیخته با وحدت حقیقی است واین دو رهزن گاهی مانع نیل ثبوتی برخی از بزرگان حکمت است که اصلاً راه به وحدت شخصی وجود نبرده اند وزمانی مانع ارائه اثباتی بعضی از کملین آن است که هرگز با بنان ویا بیان از آن نام نبرده وهماره درپرده ونقاب از آن سخن گفته اند».[۲۸۰]
وی درباب وحدت وجود بیان می کند که « مقصود از وحدت حقیقی دربحث تشکیک، وحدتی است که همراه با کثرت حقیقی است واین غیر از سخن عرفا مبنی بروحدت وجود می باشد، چرا که قائلین به وحدت وجود، حتی وجود حرفی ورابط را نیز برای غیر خدا نمی پذیرند. اما جناب صدرا تازمانیکه درحوزه مباحث فلسفی گام می نهند از بحث تشکیک واز بیان این که کلّ جهان امکان نسبت به ذات اقدس اله ربط هستند، فراتر نمی رود وچون درپایان فصل های دوازده گانه علیّت به دایره عرفان وارد می شود از کامل شدن فلسفه خبر داده ؛ از وحدت شخصی وجود که توحید موجود است، سخن می گوید» .[۲۸۱]
ایشان بیان می کند که جناب صدرا از ابتدای بحث وجود شناسی، متوجه بحث وحدت وجود بوده ووعده اثبات آن را می دهد.[۲۸۲]واین وعده نمی تواند تشکیک وجود باشد، چرا که بحث او همواره مبتنی برتشکیک است ودرتشکیک وجود، درعین وحدت حقیقی، کثرت حقیقی دارد ؛ آنچه را که او وعده آن را می دهد وصول به اوج مباحث فلسفی و تتمیم مسائل این علم است ودرآن بحث علاوه برتوحید واجب، توحید وجود نیز اثبات می گردد.[۲۸۳]
درباب امکان فقری نیز ایشان بیان می کنند:
« ازباب تنظیر تکوین به اعتبار می توان وزان ربط معلول به علت را وزان ربط معانی حروف دانست، زیرا معنای حرفی عین رابط اند، … بدین گونه نیاز وفقر در متن هستی معلول راه پیدا می کند چندان که دو صفت برای معلول نمی توان تصور کرد که یکی امکان با لذات ودیگری وجوب با لغیر باشد، بلکه آنچه برای معلول می ماند همان وجوب بالغیر است که عین الربط است، قهراً معلول هیچگونه ذات ندارد تا به امکان متصف شود بلکه ربط صرف است … تا اینجا محدوده تشکیک وجود است ولی با تأمّل درربط معلول روشن می شود اسناد هستی به معلولی که فقر محض وربط صرف می باشد چیزی جز مجاز نیست ؛ زیرا اگر چیزی ربط بودن در ذات آن اخذ شده باشد، بدین معناست که از خود هیچ ذاتی ندارد، چون خصیصه ربط، عین ارتباط با مستقل بودن ونداشتن ذات است ؛بدین ترتیب برای معلول هیچ ذاتی نمی ماند مگر آنکه ذات مستقلی را که واجب است نشان می دهد، چندان که باغفلت از آن مستقل هرگز معلول که عین ربط است حاصل نمی شود ؛ بدین گونه دانسته می شود نسبت هستی وکمالات آن به معلول هایی که درآغازامر موجودهای امکانی خوانده می شوند، نسبتی حقیقی نبوده ونمی باشد، تنها مصحّحی که برای این نسبت باقی مانده وآن را از صورت غلط بودن خارج می کند همان مجازی بودن آن است. با نفی اسناد حقیقی وجود از معلول، بساط هرگونه کثرت حقیقی اعم از کثرت تباینی وکثرت تشکیکی وجود ها برچیده می شود ووحدت شخصی که مدعای اهل عرفان است ثابت می شود[۲۸۴]» .
ایشان همچنین درباب علت وتحلیل آن برای اثبات وحدت شخصی بیان می دارند:
« بااثبات غنای ذاتی علت حقیقی وعدم تناهی آن فرض وجود دیگری که درعرض ویا درطول آن قرار گیرد باطل می شود وبا حصر وجود درعلت حقیقی برای معالیل چیزی جز ظهور ونشانه باقی نمی ماند[۲۸۵]» .
نظر ایشان درباب قاعده ( بسیط الحقیقه ) این است که جناب صدرا به دو صورت این قاعده را طرح کرده اند اول طبق بیان وجود تشکیکی، بدین بیان که واجب تعالی همه کمالات دیگر موجودات را داراست واز نقائص آنها مبرّی می باشد .
بیان دیگر مطابق وحدت شخصی وجود است که بیان می کند واجب تعالی همه کمالات را داراست؛ به این معنا که خارج از واجب چیزی نیست وهرچه کمال است متعلّق به اوست وطرح بسیط الحقیقه درپایان مباحث علیّت ومعلولیّت با این تقریر سازگار است وزمانی که جناب صدرا درعنوان فصل بیان می کند : « فی ذکر نمط آخر من البرهان فرادنیّ الذات تامّ الحقیقه، لا یخرج عن حقیقته شی ءمن الأشیاء » شاهد براین است که مقصود از این که حقیقت هیچ شیئی از واجب تعالی خارج نیست، سالبه به انتفاء موضوع است ؛ چرا که تقریر دیگر ازاین قاعده برمبنای تشکیک وجود درجاهای دیگر اسفار بیان شده است.
ایشان درنهایت از این بیان صدرا نتیجه می گیرد:
«وحدت شخصی وجود اصلی است که مانع ازنسبت حقیقی وجود به غیرواجب می شود وبا این اصل، برای معلول ورابط چیزی جزآیت ونشانه واجب بودن، باقی نمی ماند، زیرا اگر معلول واقعاً دارای وجودی می باشد که به واجب متّکی است، محدودیّت واجب لازم می آید.»[۲۸۶]
۴- استاد مهدی آشتیانی: دراستفاده از قاعده ( بسیط الحقیقه ) دراثبات وحدت شخصی وتوفیق صدرا درنیل به این حقیقت بیان می کند:
« اعاظم فلاسفه متالهین قدست اسرار هم مجرای این قاعده شریفه را واجد به وحدت حقه حقیقه ذاتیه ازلیه وبسیط مطلق وتام فوق التمام من جمیع الجهات والحیثیات دانسته واجرای آن را درغیر واجد به وحدت حقه حقیقه جایز نمی دانند، چنانکه صدرالمتالهین … دراکثر تصانیف وکتب ومولفات خود تصریح به این مطلب نموده وبیان آن را بنحو اوفی استیفا فرموده است»[۲۸۷].
۵- شهید مطهری : ایشان درباب علیّت، پس از بیان نظر عرفا مبنی بر « تجلّی » ونظر حکماء که « علیّت » است وتطبیق آن برمفهوم ( خلق) درقرآن کریم، بیان می کند« ازکارهای بزرگ صدرااین بود که مفهوم علیت وتجلی رابه هم نزدیک کرده و ثابت کرده که معلول واقعی « لیس الا شأناً من شئون العلهوظهوراً من ظهورات العله ووجهاً من وجوه العله »درواقع اوعلت را به تجلی برگرداند» سپس ایشان با تحقیق در حقیقت معلول وعلت بیان می کند مخالفت عرفا با مسأله علیّت، علیّتی است که فلاسفه قائل به آن بوده وبرای معلول، ذاتی مستقل از علّت موجده وحقیقی می پنداشتند، اما بادید صدرا، خلق ومخلوق ازشئون علّت بوده وجداو ثانی علّت نیست، یعنی تفاوت علّت با معلو ل، ذهنی محض و صرفاً ساخته ذهن می باشد . ایشان در ادامه بیان میکند که درعین حال که کثرت علت ومعلول واقعی است اما دارای وحدتی است ؛ امامقصود از وحدت در نظرایشان وحدت تشکیلی نمی باشد بلکه وحدتی فراتر از آن است، چرا که درادامه بیان می کند:
«معلول ثانی علّت نیست، بلکه شأن اوست وبه منزله اسم وصفت او… اگر ما حقیقت اشیاء (وجود) آنها برسیم آن ها را از مضاف الیهشان ( خدا) جدا کنیم، ولی چون ماهیّت موجودات رادرک می کنیم، کثرت را می نگریم نه وحدت را . درفلسفه ملاصدار بین عقیده فلاسفه وعرفا آشتی داد شده واودریافت که علیّت جز تجلّی نیست. وتجلّی جز علیّت نتواند بود»[۲۸۸]
ایشان درباب ا مکان فقری و حیثیت تعلّقی وربطی معلول با واجب معتقد است:
« این تعبیر که (ممکن الوجود مرتبط است به واجب الوجود ) تغبیر نارسایی است، ممکن الوجود عین ارتباط به واجب الوجود است، تمام حیثیات ممکن الوجود، تعلّق محض و انتساب صرف واضافه خالص به واجب الوجود است، یابه اصطلاح متأخّرین حکمای الهی، اضافه معلومات ذات باری به ذات باری، بلکه اضافه هرمعلول به علّت ایجاد خود، اضافه اشراقیّه است»[۲۸۹].
وبا این میان مدعای عرفا وجناب صدرا مبنی برهویّت مجازی وصرف ربط بودن ما سوی را به اثبات می رساند.
۳ـ۱ـ۳ـ۲ نظر مخالفین:
۱) نظر علامه سبزواری : جناب سبزواری هر چند قائل به وحدت شخصی وجود است ودر کتب خویش درصدد تبین آن برآمده اما قائل ا ست که با بیان صدار نمی توان در نظام حکمت متعالیه، وحدت تشکیکی راکنار گذاشت، ایشان در تعلیقه بر اسفار بیان می کند:
«ملاصدرابادقتی که درمفهوم علیّت انجام داده، نشان داده است که علیّت از سنخ ولادت وتولید (درنظر معتزله ) که مستلزم بینونت عزلی علّت و معول است، نیست بلکه علیّت ازسنخ تشأّن است که به بینونت عزلی نمی انجامد، به بیان دیگر ؛ درعین پذیرش علیّت به تشأّن نمی توان پذیرفت که وحدت تشکیکی وجود کنا رگذاشته شده باشد ».[۲۹۰]
به نظر ایشان