۲-۱۴-۱-۶- ریسک بازار
این ریسک به علت تغییرات در ارزش دارایی پایه اوراق بهادار رخ میدهد که خود به دلیل نوسانات بازار در سطح کلان میباشد. در سطح کلی بازار نرخهای بهره، نرخهای ارز، قیمتهای کالا و قیمتهای سهام در معرض این نوسانات قرار دارند. برای مثال، چنانچه نرخهای بهره در سطح کل بازار افزایش یابند، قیمت یک اوراق قرضه با نرخ ثابت، کاهش پیدا خواهد کرد و برعکس.
۲-۱۴-۱-۷- ریسک نرخ بهره[۳۱۴]
این نوع ریسک به تغییر ارزش یک اوراق قرضه مربوط می شود. تغییر ارزش اوراق قرضه بنا به دلایل مختلفی از جمله تغییر در سطح مطلق نرخهای بهره، تغییر در تفاوت بین دو نرخ بهره، تغییر در شکل منحنی بازده[۳۱۵] یا تغییر در هر رابطه دیگری از نرخهای بهره، رخ میدهد. چنین تغییراتی همواره اوراق بهادار را به طور معکوس متأثر میسازند. این نوع ریسک را میتوان از طریق متنوعسازی یا روشهای پوششی، کاهش داد.
لازم به ذکر است که ریسک نقدینگی، ریسک نرخ بهره و ریسک بازار به وثیقه پایه، مربوط میباشند.
۲-۱۵- بیان مسئله
بحران مالی سالهای ۲۰۱۰-۲۰۰۷، همزمان با شروع به کاهش یافتن قیمت مسکن آغاز شد و بازار رهن افزایش شدیدی در نکولهای رهنهای درجه دوم را تجربه کرد که متعاقباً به کشورهای متعددی به طور نامتقارن ضربه وارد کرد. علتهای مختلفی برای بحران این سالها پیشنهاد و گزارش شده است. این استدلالها عمدتاً به رفتار ریسکپذیری بانکها، بخصوص اعطای گسترده وام، بیش از حد به کار بردن اهرم و انبساط چشمگیر در استفاده از محصولات انتقالدهنده اعتبار، در طی این سالها ﺗﺄکید دارند و علت بحران محسوب شده اند. در این میان، اوراق بهادارسازی به عنوان یکی از مقصران اصلی این بحران که خود چندین عامل را در بر میگیرد، دیده شده است (اسکرتا و ولدکامپ[۳۱۶]، ۲۰۰۹).
نهادهای مالی (بانکها) فروشنده دارایی های تجمیع شده، به طور کلی، مالک این دارایی های ریسکی[۳۱۷] و بدهیها محسوب میشوند، بنابراین در معرض ریسک ترازنامه[۳۱۸] قرار دارند. اما کنترل ریسک ترازنامه هزینهبر است. برای مثال، نهادهای مالی باید منابعی را برای بررسی دقیق کیفیت و درجه اعتباری، (راجع به درآمدها و دارایی ها) و ریسک نکول قرضگیرندگان و نیز برای مدیریت عدم مطابقت سررسیدهایشان[۳۱۹]، اختصاص دهند. عدم کنترل ریسک ترازنامه (متحمل ریسک شدن[۳۲۰]) می تواند به ورشکستگی و نیز به نکول این تعهدات قراردادی[۳۲۱] منجر گردد.
در مقابل، هنگامی که نهادهای مالی بانی (بانکهای وام دهنده) در فرایند اوراق بهادارسازی، وامهایشان را میفروشند، کل هزینه های وقوع نکول را متحمل نمیشوند، زیرا ریسک نکول اکنون به خریداران تجمیع وامها (سرمایه گذاران) بر میگردد.
در حقیقت، فرایند اوراق بهادارسازی، بانکها را به بانی وامها و توزیع کننده ریسکهای آنها تبدیل نموده و رابطه بانک را با مصرف کننده از بین برده و آن را به یک بانک بر مبنای معاملات[۳۲۲] تبدیل ساخته است که عایدیهایش عمدتاً از حقالزحمههای مربوط به ایجاد و بستهبندی[۳۲۳] وامها حاصل می شود.
در این میان آن چیزی که مشکلساز می شود این است که بررسی اینکه آیا نهادهای مالی بانی، ریسک ترازنامه خود را مدیریت می کنند یا نه برای دیگران[۳۲۴] (سرمایه گذاران) غیرقابل مشاهده است. این امر انگیزه فروشنده برای کنترل ریسک ترازنامهاش را تضعیف میسازد زیرا او در صورت انجام چنین کاری، تمام هزینه کنترل ریسک را متحمل می شود در حالیکه منافع به خریدار (سرمایهگذار) تعلق خواهد گرفت. (هولمستروم و تیرول[۳۲۵]، ۱۹۹۸). در فرایند اوراق بهادارسازی به علت ایجاد فاصله بین بانی وام و متحمل شونده ریسک نکول وام، انگیزه های وامدهنده برای غربال کردن و نظارت دقیق قرضگیرندگان به طور بالقوهای کاهش پیدا می کند (پترسن و راجان[۳۲۶]، ۲۰۰۲) و بنابراین بانی ممکن است قرضگیرندگان را کمتر از مقدار کارا غربال نماید که بر کیفیت وامها تأثیر خواهد گذاشت. در این زمینه، برخی از محققان، فروش وامها و اوراق بهادارسازی را علت اصلی کاهش دهنده انگیزه بانکها به غربال کردن و نظارت کردن بر قرض گیرندگان، نسبت دادهاند (مایان و سوفی[۳۲۷]، ۲۰۰۹). بعضی اقتصاددانان توانایی اوراق بهادارسازی در انتشار و پخش کردن کارای ریسک را مورد بررسی قرار دادهاند (شین[۳۲۸]، ۲۰۰۹). دیگران وجود مسئله عاملیت (یا نمایندگی) بین سرمایهگذار و وام دهنده (بانی) را مد نظر قرار دادهاند. در ادبیات، بر انگیزه های عاملیت (یا نمایندگی) و تضاد منافع نیز تأکید شده است. (بولتون و همکاران[۳۲۹]، ۲۰۱۱).
به هر حال چنین مواردی به طور کلی، بر مشکل مخاطره اخلاقی بین خریدار (سرمایهگذار) و فروشنده (بانی) تجمیع دارایی ها دلالت می کنند. وجود همین مشکل است که باعث از بین رفتن اعتماد سرمایه گذاران در معاملات این دسته از اوراق بهادار گردیده و موجبات نگرانی آنها، راجع به غربال کردن ناکافی بانی را به همراه آورده است.
داستان مخاطره اخلاقی مباحثات عموم را پیرامون اوراق بهادارسازی رهنها و دلایل بحران اخیر به خود اختصاص داده است. اعتقاد بر آن است که قبل از بحران، اوراق بهادارسازی موجب کاهش انگیزه وام دهندگان رهنها در غربال کردن قرض گیرندگان و در اعمال استانداردهای وامدهی شده است. در نتیجه این مدل ایجاد برای توزیع، مخاطره اخلاقی میان بانکها را برانگیخته است.
آنچه در فرایند اوراق بهادارسازی اهمیت دارد میزان توانایی دارایی ها در ایجاد جریان نقدی است. از آنجاییکه اقدامهای پنهانی بانی بر کیفیت و درجه اعتباری اوراق MBS و بر جریان عایدیهای نقدی پیش روی سرمایه گذاران تأثیرگذار است، عدم تقارن اطلاعات در نهایت می تواند هزینه های جدی برای سرمایه گذاران به همراه داشته باشد. از این رو کنترل شفافیت جریان اطلاعات درباره اعمال استانداردهای پذیرهنویسی، توسط سرمایه گذاران که تنها متحملین ریسک اعتباری دارایی های پایه (تجمیع وامها) اوراق بهادار با پشتوانه رهن (MBS) محسوب میشوند نیازمند بررسی و تحلیل بیشتری است. در واقع خریداران عقلایی اوراق بهادار MBS، این مشکل مخاطره اخلاقی را تشخیص داده و جهت کاهش بخشیدن به آن گامهایی را بر داشته اند.
در ادبیات با شروع مطالعه ارو (۱۹۶۳) و پولی (۱۹۷۴)، اقتصاددانان دو راه حل برای مسئله مخاطره اخلاقی را مورد بحث و بررسی قرار دادهاند: (۱) پوشش ناکامل[۳۳۰] در مقابل وقوع زیان و (۲) مشاهده نحوه رفتار طرف مطلع[۳۳۱] توسط طرف نامطلع[۳۳۲] برای جلوگیری از وقوع زیان. پوشش ناکامل از طریق در معرض قرار دادن یک فرد با ریسک مالی، به وی انگیزه برای جلوگیری از وقوع زیان میدهد؛ و مشاهده نحوه رفتار افراد، به فرد انگیزه در جهت جلوگیری از وقوع زیان را میدهد. استدلال آن است که چون چنین سیستمهای اطلاعاتی، طرف نامطلع (سرمایهگذار) را درباره آن چیزی که طرف مطلع (بانی) انجام میدهد مطلع میسازند، احتمال میرود که مانع فرصت طلبی بانی گردند زیرا بانی تشخیص خواهد داد که نمیتواند سرمایهگذار را فریب دهد. بنابراین زمانیکه سرمایهگذار جهت تشخیص و تأیید رفتار بانی اطلاعاتی دارد، او به احتمال بیشتر در جهت نفع سرمایهگذار عمل خواهد نمود. در این رساله، بر راه حل دوم برای مشکل مخاطره اخلاقی در فرایند اوراق بهادارسازی تمرکز شده است.
به هر حال بدیهی است که سرمایهگذار قادر به نظارت کردن[۳۳۳] بر تلاش بانی در جهت کنترل قرض گیرندگان از نظر ریسک نکول، نمی باشد. به طور کلی، مشاهده کامل اقدامها یا غیرممکن است یا در صورت امکان پذیر بودن به شدت پرهزینه میباشد. با این حال، سرمایهگذار می تواند پیشآمدهای این اقدامها را مشاهده کند که در زمینه اوراق بهادارسازی همان جریان عایدیهای نقدی حاصل از تجمیع وامها در اوراق MBS خواهد بود. همچنین سرمایه گذاران میتوانند از این اطلاعات (مشاهدات) استفاده کرده به استنباط اقدامهای انجام گرفته توسط بانی بپردازد.
در چنین شرایطی، توجهات پیرامون استفاده از تخمینزنندهها از اقدامها و جمعآوری اطلاعات اضافی از این طریق، متمرکز شده است. شواهد مشخص می کنند که اطلاعات اضافی در عمل کاربرد گستردهای را برای کاستن مشکل مخاطره اخلاقی دارد؛ که می تواند ابزار مناسبی جهت کاهش بخشیدن به عدم تقارن اطلاعات میان بانی و سرمایهگذار و کم کردن تضاد منافع در مدیریت وامها، محسوب گردد. به طور کلی، اصل فراهم کردن اطلاعات[۳۳۴] میگوید که به منظور دادن انگیزه به پذیرهنویس جهت جلوگیری از شانه خالی کردن در انجام وظایف تعیین شده، قرارداد بین سرمایهگذار و بانی باید بر مبنای تمامی متغیرهایی که اطلاعاتی راجع به
اقدامهای بانی فراهم می کنند، قرار داشته باشد. (کیم[۳۳۵]، ۱۹۹۵).
با توجه به اهمیت موضوع و لزوم دستیابی به اطلاعات اضافی برای طرف نامطلع از نحوه رفتار طرف مطلع در هر معاملهای بخصوص معاملات اوراق بهادار MBS، در این رساله به دنبال تعمیم و کاربردی نمودن چارچوب استنباط بیزین در ادبیات اوراق بهادارسازی جهت استنباط اطلاعات راجع به تلاش پنهانی[۳۳۶] انتخابی بانی (طرف مطلع) در این فرایند، هستیم. به منظور کاهش بخشیدن به مشکل تضاد منافع و مخاطره اخلاقی، در این رساله در قا
لب رابطه تئوریکی کارفرما-کارگزار یک برنامه جبران بهینه با در نظر گرفتن اطلاعات استنباط شده درباره ابعاد مختلف و تعداد تلاش انجام گرفته توسط بانی هنگام اعطای وام، طراحی میگردد. چنین جوابی می تواند در معاملات اوراق بهادارسازی جهت کاهش عدم تقارن اطلاعات میان طرفین، توسط طرف نامطلع، مورد استفاده قرار بگیرد.
توجه شود که چارچوب کار در این رساله یک چارچوب تئوریکی است نه تجربی و می تواند برای آشنایی خوانندگان در زمینه کاربردی نمودن تئوریهای استنباط و روشهای ریاضی بهینهسازی در ادبیات اقتصادی، مفید واقع گردد.
۲-۱۶- پیشینه داخلی و خارجی
اوراق بهادارسازی نقش سنتی بانکها در فرایند تأمین مالی را به طور قابل توجهی تغییر داده است. به طور کلی، نقش بانکها را از ایجاد و نگهداری[۳۳۷]، به ایجاد و بستهبندی مجدد و فروش بخش بزرگی از وامهای غیرنقدینه، به طور بالقوهای مورد تحول قرار داده است.
ادبیات تاکنون بر مباحث مختلفی پیرامون فرایند اوراق بهادارسازی تمرکز نموده است: طراحی اوراق بهادار (گلیسر و کلل[۳۳۸]، ۱۹۹۷ و ریداریق[۳۳۹]، ۱۹۹۷)، قیمت گذاری آنها (بودوک و همکاران[۳۴۰]، ۱۹۹۷)، یا نقشی که اوراق بهادارسازی در مدلهای عاملیت (یا نمایندگی) بازی می کند (پناکای[۳۴۱]، ۱۹۸۸ و دی مارزو[۳۴۲]، ۲۰۰۵).
تا قبل از بحران مالی ۲۰۱۰-۲۰۰۷، دیدگاه کلی بر آن بود که اوراق بهادارسازی، از طریق هموارسازی ریسکها میان سرمایه گذاران، به بهبود کلی ثبات مالی منجر میگردد (دافی، ۲۰۰۸). یافتههای سبنویان و استراهان[۳۴۳] (۲۰۰۴) نشان میدهد که از طریق فروش وامها، بانکها میتوانند تواناییهای خود را در زمینه مدیریت ریسک اعتباری بهبود ببخشند؛ در حالیکه جیانگلی و پریتسکر[۳۴۴] (۲۰۰۸) استدلال می کنند که اوراق بهادارسازی سودآوری و اهرم[۳۴۵] بانک را افزایش میدهد اما ریسک درماندگی و ورشکستگی کلی را کاهش
نمیدهد.
تئوری واسطهگری مالی تأکید خاصی را بر نقش بانکها در عمل نظارت کردن و غربال کردن قرضگیرندگان که به موجب آن مخاطره اخلاقی میان قرضگیرندگان و وام دهندگان کاهش مییابد، قرار داده است. (دیاموند، ۱۹۸۴؛ فاما، ۱۹۸۵؛ بوید و پرسکات[۳۴۶]، ۱۹۸۶). پترسن و راجان[۳۴۷] (۲۰۰۲) معتقدند که با ایجاد فاصله بین بانی وام و متحمل شونده ریسک نکول وام، اوراق بهادارسازی می تواند به طور بالقوهای انگیزه های وامدهنده برای غربال کردن و نظارت دقیق قرضگیرندگان را کاهش دهد. بر این اساس، بعضی از محققان فروش وامها و اوراق بهادارسازی را کاهش دهنده انگیزه بانکها به نظارت کردن بر وضعیت اعتباری، نسبت دادهاند (موریسون[۳۴۸]، ۲۰۰۵؛ چیزا[۳۴۹]، ۲۰۰۸). مایان و سوفی[۳۵۰] (۲۰۰۹) نشان دادند که اوراق بهادارسازی منجر به کاهش نسبی در کیفیت اعتباری رهنها می شود. پارلر و پلنتن[۳۵۱] (۲۰۰۸) نشان دادند که چگونه فروش وامها می تواند انگیزه
وامدهنده برای نظارت کردن را کاهش دهد.
اوراق بهادارسازی همچنین یک اثر مثبت بر کیفیت وامهای عرضه شده توسط بانکها نیز دارد. لوتسکینه[۳۵۲] (۲۰۱۰) و لوتسکینه و استراها[۳۵۳] (۲۰۰۹) یافتند که اوراق بهادارسازی نگهداری اوراق بهادار نقدینه بانکها را کاهش و توانایی وامدهی آنها را افزایش میدهد. هیرتل[۳۵۴] (۲۰۰۸) شواهدی را فراهم نمود مبنی بر اینکه استفاده بیشتر از اوراق مشتقه اعتباری با عرضه بیشتر اعتبار، بانکها را برای اعطای وامهای با ضوابط بزرگ، با سررسیدهای بلندمدتتر و گسترش و پراکندگی کمتر، مقدور میسازد.
یافتههای محققین معرفی شده در بالا، در زمینه ها و کاربردهای متعددی از نظر تجربی تأیید شده اند، از قبیل مدیریت نیروهای فروش (اندرسون و اشمیتلان[۳۵۵]، ۱۹۸۴)؛ حق رأی دادن (کروگر[۳۵۶]، ۱۹۹۱)؛ و قراردادهای خردهفروشی (اسلید[۳۵۷]، ۱۹۹۶).
به طور کلی در ادبیات اقتصادی، مطالعات گستردهای پیرامون رابطه کارفرما-کارگزار در سازمانها و تشک
یلات غیر بازاری[۳۵۸] انجام گرفته است. تئوری عاملیت (راس، ۱۹۷۳؛ میررلس، ۱۹۷۶؛ هولمستروم، ۱۹۷۹) بر بدهبستان بین تقسیم ریسک و انگیزه ها، تأکید دارد. فراهم کردن انگیزه ها دلالت دارد بر اینکه کارگزاران باید مجازات و پاداشها را به منظور وادار نمودن به تلاش، پیش بینی نمایند. اما تقسیم ریسک نیازمند آن است که کارگزاران که همواره نسبت به کارفرما ریسک گریزتر میباشند و در مقابل نوسانات تصادفی پیشآمدها تا
اندازهای محافظت گردند (بیمه شوند).
در ادبیات، رابطه کارفرما-کارگزار با درنظر گرفتن مسئله انگیزه کارگزار در شرایط وجود وظایف چندگانه، تعمیم داده شده است که نخستین بار با کار هولمستروم و میلگروم (۱۹۹۱) شروع شد. هولمستروم و میلگروم نخستین محققانی بودند که در یک چارچوب تئوریک، مدل کارفرما-کارگزار را با وظایف متعدد، معرفی کردند. نکته اصلی و کلیدی کار آنها این بود که با وجود اقدام چندگانه، نبایستی برنامه جبران بهینه کارفرما تنها به تقسیم ریسک و وادار کردن کارگزار به تلاش کارا، منجر گردد (همانند موقعیتهای تک وظیفه ای)، بلکه باید توجه کارگزار را نسبت به وظایف مختلف، بسته به مکمل یا جانشین بودن این وظایف، به درستی تخصیص دهد. مدل هولمستروم و میلگروم در بسیاری از ابعاد کلی است، اما در سایر موارد جزئیات نیز درنظر گرفته شده اند. به ویژه اینکه، تنها قراردادهای خطی درنظر گرفته شده است.
مطالعه مهم دیگری که در زمینه مسئله عاملیت چند وظیفه ای انجام شده است به کار فلتام و ژی[۳۵۹]، (۱۹۹۴) بر میگردد. آنها به بحث و بررسی پیشرفتهای اخیر در تئوری عاملیت چند وظیفه ای و کاربردهای آن پرداختهاند. این محققان تجانس و تنوع میان وظایف را در رابطه کارفرما-کارگزار چندوظیفهای، مورد توجه قرار دادهاند.
باند و گوماز (۲۰۰۹) نیز به مطالعه یک دسته از مسائل عاملیت چند وظیفه ای با فرض متقارن بودن وظایف و با فرض دو قید کران بالا و کران پایین برای پرداختهای کارگزار و قید یکنواخت بودن، به مسئله طراحی قراردادها پرداختهاند. بر این اساس آنها یک منبع جدید از ناکارایی تخصیصی را برای وظایف، شناسایی نمودند.
در اکثر ادبیات موجود در زمینه مسئله عاملیت چندوظیفهای، عموماً فرض شده است که کارفرما تنها عملکرد قابل تأیید کارگزار - یعنی وضعیت ستانده[۳۶۰] - را مشاهده می کند و آن را برای طراحی یک برنامه جبران بهینه مورد استفاده قرار میدهد. در واقع، سطح ستانده یک علامت نویزی[۳۶۱] از هر بعد تلاش کارگزار است اما با این حال اطلاعات عمومی و قابل تأیید کارگزار میباشد. در مقابل، کارفرما می تواند علاوه بر این اطلاعات، سطح تلاش انجام گرفته توسط کارگزار را استنباط کرده و از این علامت نیز در طراحی قرارداد استفاده کند.
جزال (۱۹۸۲) در مقاله خود یک تئوری از تقاضا برای اطلاعات را با هدف فراهم کردن انگیزه و بیمه برای کارگزار، تعمیم داده است. اما او به طور کلی در چارچوب تئوری بازیها، به تجزیه و تحلیل پیرامون ارزش اطلاعات و نه اهمیت اطلاعات، در مسئله عاملیت پرداخته است. وی مجموعه سیستمهای اطلاعاتی که باارزش هستند، یعنی تقسیم ریسک را بهبود میبخشند و انگیزه لازم برای دست یافتن به بهینه پارتو را فراهم می کنند، تحت تئوری بازیها مشخص نموده است. او نشان داد که اطلاعات می تواند برای کنترل تصمیم گیریهای نامتمرکز مورد استفاده قرار بگیرد چنانچه علامتهای دریافت شده از این سیستم اطلاعات، از انتخابهای صورت گرفته توسط تصمیمگیرندگان متأثر گردیده باشد. حتی اگر این علامتها افزایش دهنده ریسک اجتماعی هم باشند، برنامه های انگیزه بر مبنای این سیستمهای اطلاعاتی بهبود پارتو را موجب خواهند شد. او همچنین به بررسی مسئله رتبه بندی سیستمهای اطلاعاتی نیز پرداخت. این رتبه بندی را میتوان همان رتبه بندی سیستمهای اطلاعاتی بلکول[۳۶۲] برای مسائل تصمیم گیری، مد نظر قرار داد.
لامبرت (۱۹۸۳) با بهره گرفتن از نمونهها و مثالهایی، در مقاله خود اهمیت نقش اطلاعاتی معیارهای عملکرد را در فرایند طراحی قراردادها، توضیح داده است.
جویت (۱۹۸۸) موضوع عاملیت را با تأکید بر اعتبار رویکرد مرتبه اول (FOA) مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. وی مطالعه خود را به چارچوب چند علامتی[۳۶۳]، تعمیم داد. اما او فرض کرد که علامتها مستقل از یکدیگر هستند. در این مقاله توزیع حاشیهای از تمامی علامتها توابعی با شیب ثابت از اقدام کارگزار بدست آمدهاند.
سینکلیر-دسگسنی[۳۶۴] (۱۹۹۴) چارچوب کار جویت را به یک چارچوب چند علامتی تعمیم داد؛ اما با این تفاوت که وی فرض استقلال علامتها را کنار گذاشت.
در ادبیات اقتصادی، عموماً استدلال بر آن است که هر چه کارفرما راجع به فعالیتهای کارگزار کمتر بداند، کارگزار بیشتر شانه خالی خواهد کرد. اما کاون و گلیزر[۳۶۵] (۱۹۹۶) نشان دادند که تحت شرایطی خاص که در آن جبران
کارگزار با بالا رفتن نرخ شانه خالی کردن از یک سطح آستانه مفروض کاهش یابد، ممکن است کارگزار در صورتی که کارفرما اطلاعات بیشتری داشته باشد، بیشتر شانه خالی کند.
کاربرد چارچوب کارفرما-کارگزار در مطالعات متعددی صورت گرفته است. از جمله اینکه بیسنکو و همکاران[۳۶۶] (۲۰۰۵) رویکرد کارفرما-کارگزار چند وظیفه ای را برای مطالعه انتخاب فرم سازمانی[۳۶۷] (فرم تابعی در مقابل فرم تولیدی[۳۶۸]) به کار گرفتند. آنها یک فرم تابعی که در آن بنگاه به دپارتمانهای تابع همانند بازاریابی و R&D (خطوط تابعی) سازمان یافته است را با یک سازمان بر مبنای تولید[۳۶۹] که در آن بنگاه به خطوط تولید سازمان یافتهاند، مورد مقایسه قرار دادند.
در مطالعاتی که تاکنون انجام شده، ابزارهای مختلفی جهت کاهش بخشیدن به مشکل اطلاعاتی مخاطره اخلاقی مطرح و مورد بررسی قرار گرفته است. یکی از راه حلهای مشکل مخاطره اخلاقی در چارچوب اوراق بهادارسازی که به طور گسترده مطرح شده است، نگهداری طبقههایی[۳۷۰] از جریانهای نقدی وصول شده از بازپرداخت وامها (توسط متقاضیان)، میباشد که بر اساس سطوح متفاوت ریسک ناشی از اطلاعات خصوصی منتشرکنندگان، طبقه بندی شده اند. این راه حل تاکنون به طور مکرر توسط سازمان بین المللی کمیسیون اوراق بهادار[۳۷۱] مورد استفاده قرار گرفته است. (IOSCO، ۲۰۰۹؛ پارلمان اروپا[۳۷۲]، ۲۰۰۹). سوفی[۳۷۳] (۲۰۰۷) مکانیزم های نهادی را با هدف کاهش بخشیدن به مسئله مخاطره اخلاقی در رفتار غربال کردن و نظارت کردن (که هنگام فروش وامها لازم هستند)، از قبیل استفاده از پورتفولیوی وامها به عنوان یک ابزار برای دادن انگیزه، مورد بررسی قرار داد. دراکر و پوری[۳۷۴] (۲۰۰۸) استفاده از قراردادهای وام را برای مسئله عاملیت[۳۷۵] در فروش وامها مورد بررسی قرار دادند. دیمارزو[۳۷۶] (۲۰۰۵)، ساختار تجمیع و طبقه بندی اوراق بهادار با پشتوانه دارایی (ABS) را مورد بررسی قرار داد. در این مدل، منتشرکننده اوراق بهادار ABS، می تواند اطلاعات محرمانه خود درباره دارایی تجمیع شده را از طریق نگهداری آن بخشی از اوراق بهادار نزد خود که تا حد زیادی به این اطلاعات حساس است، علامت دهد. دیمارزو و سانیکوی[۳۷۷] (۲۰۰۶) و دیمارزو و فیشمن[۳۷۸] (۲۰۰۷)، مسئله اوراق بهادارسازی در چارچوب مخاطره اخلاقی را برای مشکل تضاد عاملیت پویا، مطرح کردند.
پناکای[۳۷۹] (۱۹۸۸) به منظور حل مشکل مخاطره اخلاقی، مدلی را برای فروش وامها به صورت یک قرارداد بین بانی و سرمایهگذار، تعمیم داده است. در یک قرارداد ساده فروش وامها، چون قرار نیست که بانک ریسک اعتباری وام را متحمل شود، انگیزه برای نظارت ﻣﺆثرانه وامهای فروخته شده را از دست خواهد. پناکای مسئله بهینهسازی بانی را، برای قرارداد فروش وام بهینه، حل کرد که به موجب آن فروشنده در جهت افزایش بخشیدن به اعتبار[۳۸۰] معاملات، بخشی از ریسک را در ترازنامه خود نگه خواهد داشت[۳۸۱].
گورتون و پناکای[۳۸۲] (۱۹۹۵) خاطر نشان کردند که بانکی که به فروش وامها می پردازد باید خریداران وام را از تعهدات خود نسبت به کنترل کیفیت و درجه اعتباری قرضگیرندگان، متقاعد سازد. چنین الزامی اوراق بهادارسازی دارایی ها را سازگار در انگیزه ها[۳۸۳] میسازد.
هارتمن-گلیسر و همکاران[۳۸۴] (۲۰۱۱) به مسئله طراحی بهینه اوراق بهادار با پشتوانه وامهای رهنی (MBS)، مشابه با آن چیزی که ما در این رساله مد نظر قرار دادهایم، پرداختند. آنها نیز به بررسی مسئله عدم تقارن اطلاعات به شکل اقدام پنهانی در بازار ثانویه بین سرمایهگذار و پذیرهنویس پرداختهاند. اما آنها تحت یک مدل عاملیت پویا فرض کرده اند که پذیرهنویس رهن با مسئولیت محدود رو به رو است. همچنین مسئله طراحی قراردادها را با در نظر گرفتن اثر بهبود بخش اطلاعات[۳۸۵] انجام دادند. بر خلاف این مطالعه، ما در این رساله چارچوب چندوظیفهای را به همراه یک علامت اطلاعاتی چند بعدی، در نظر گرفتهایم.
میلگروم (۱۹۸۱) در مقاله خویش، در چارچوب م
دل عاملیت مبحث استنباط بیزین و استفاده از اعتقادات پسین در شرط MLRC را مطرح نمود. اما بر خلاف مطالعه وی، ما در این رساله به دنبال یافتن شکل صریحی برای اعتقادات پسین و وارد نمودن آن در برنامه انگیزه کارگزار، هنگام طراحی اوراق بهادار MBS، میباشیم.