فخر رازی می گوید: [کلام خدا«أَتخََّذْتمُْ»استفهام حقیقی نیست بلکه انکاری است، چرا که جایز نیست خداوند ابطال گفته ی آنان و پرسش از آنان را دلیل گفته ی خود قرار دهد، بلکه منظور آگاهی دادن و هشدار از طریق استدلال است. تنها راه شناخت این فرض، شنیدن است؛ پس مادامیکه دلیل شنیدنی وجود نداشته باشد، باید با این فرض، نظر قطعی داده نشود.][۲۸۶]علامه طباطبائی گوید:[در واقع قرآن در پاسخ به آنان، از اسلوب استفهام استفاده کرده است؛ چرا که از ظاهر داستان روشن است که آنها نسبت به ادعای خود علم ندارند، چون نمی توانند ثابت کنند چنین وعده ای از خدا گرفتند و در کتاب خود نیز مطلبی در تأئید این ادعا ندارند. لذا آیه در سیاق انکار و توبیخ ادعای آنان را ابطال می کند و درآیه ی دوم ازطریق اثباتِ آنچه آنها منکر شدند ادعای آنان را باطل می سازد.«بلی»حرف جواب است که برای اثبات فعلِ منفی ذکر شده در قبل می آید. در اینجا فعل منفی، گفته ی یهودیان است که می گویند:«لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَّعْدُودَهً. . .»«بَلى»مفید اثبات است یعنی بیش از آنچه تصور می کنندگرفتار آتش خواهند بود و در واقع آنان به سبب کفر و دروغ تا ابد در آتش جاودان می باشند.درسوره ی مبارکه ی آل عمران، بار دیگر این ادعا مطرح می شود: «أَلَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلىَ کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلىَ فَرِیقٌ منْهُمْ وَ هُم مُّعْرِضُونَ ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ وَ غَرَّهُمْ فىِ دِینِهِم مَّا کَانُواْ یَفْترَُونَ»[۲۸۷]این آیه شریفه مىخواهد بفرماید:«اهل کتاب از بغى و ایجاد اختلاف در دین دست بر نمىدارند، براى اینکه هر وقت به ایشان پیشنهاد مىشود که تسلیم حکم کتاب خدا شوند، پشت مىکنند و زیر بار نمىروند و این نیست مگر به خاطر اینکه به این گفتار خود مغرور شدهاند، که مىگفتند:«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ»، و خلاصه به چیزى مغرور شدند که هیچ سندى بر آن ندارند، و آن را به خدا افترا مىبندند و مراد از کسانى که نصیبى از کتاب دارند همان اهل کتابند، و اگر نفرمود: «الذین اوتوا الکتاب. . .»و به جاى آن فرمود«أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ»، براى این بود که بفهماند آن مقدار اطلاعى که از کتاب دارند همه ی معارف کتاب نیست. بلکه مقدارى از آن است، و این بدان جهت است که همه ی کتاب خدا در دستشان نیست، کتاب خدایى که در دست دارند تحریف شده است، و در آن دخل و تصرف نموده و بیشتر اجزایش را از بین برده اند، همچنان که آخر آیه هم مىفرماید:«وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ»به این معنا اشاره دارد، و به هر حال مراد این است که اهل کتاب از حکم کتاب روى گرداندند، به خاطر یک عقیده ی خرافى که داشتند، و آن را به خدا افترا بسته بودند و نتیجهاش این شده که به آن عقیده ی خرافى مغرور شوند، و خود را از کتاب خدا بىنیاز بپندارند.][۲۸۸]بیضاوی می گوید:[ولیکن سؤال اینجاست که چگونه آیه ی شریفه فرموده است: اهل کتاب فریب افتراى خود را خوردند، و بدان مغرور شدند؛ مگر ممکن است که انسان فریب گفتار خود را بخورد؟ با علم به اینکه گفتارش دروغ و خدعه و باطل است. جواب این است که صاحبان گفتار غرورانگیز نامبرده، نیاکان ایشان بودند، و فریب خوردگان اخلاف و نسلهاى بعدى آنان، و اگر در آیه ی شریفه هر دو را به اهل کتاب نسبت داده است، براى این بود که همه ی آن اسلاف و اخلاف یک امت بودند، و اخلاف، به اعمال اسلاف راضى بودند.][۲۸۹][علاوه بر اینکه مغرور شدن به غرور خود، آن هم غرور به خاطر یک افتراى باطل، با علم به اینکه افترا و باطل است، و اقرار مغرور به اینکه خودم این افترا را بستهام، از اهل کتاب و مخصوصاً از یهودیان دور نیست، براى اینکه اینها همانها هستند که خداى متعال نظیر اینگونه افکار و اعمال و بلکه عجیبتر از آن را، از ایشان حکایت نموده آنجا که فرموده:«وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا، وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ؟ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟ أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ»[۲۹۰] علاوه بر این، انسان آنچه مىکند بر طبق آنچه مىداند نیست، بلکه بر طبق آن ملکات خوبى و بدى است که در نفسش پدید آمده است، و عمل را در نظرش زینت مىدهد، هم چنان که معتادین به تریاک و هروئین و سیگار و بنگ و. . . وحتى آنها که معتادند به خوردن خاک و امثال آن، علم به مضر بودن آن دارند، و مىدانند که این عمل را نباید مرتکب شوند، ولى باز هم مرتکب مىشوند به خاطر اینکه هیأت و حالتى در نفس آنان پدید آمده است که ایشان را به طرف آن عمل مىکشاند، و مجالى براى تفکر و اجتناب برایشان باقى نمىگذارد، و نظائر این مثال بسیار زیاد است. اهل کتاب هم از آنجا که تکبر و ستمگرى و محبت به شهوات در دلهایشان رسوخ نموده است، هر عملى را که انجام مىدهند بر طبق دعوت نفس است، در نتیجه افترا بستن به خدا که عادت و ملکه ی آنان شده است، همان باعث غرور ایشان گشته، و چون این عمل ناپسند را مکرر انجام داده اند، کارشان به جایى رسیده است که در اثر تلقین نسبت به عمل خود رکون و اعتماد پیدا کردهاند. علماى روانشناس هم اثبات کردهاند که تلقین هم، کار عمل را مىکند، و آثار علم را از خود بروز مىدهد. پس افترا که عملى باطل است، با تکرار و تلقین، ایشان را در دینشان فریب داده است، پس صحیح است که بگوئیم اهل کتاب فریب خدعههاى نفس خویش را خوردند.«فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ. . .»در این آیه تهدیدى است به اهل کتاب، کهوقتى دعوت مىشوند به پذیرفتن کتابى که بینشان حکم کند، اعراض مىکنند، تهدید به عذابى است که به شکل وضع دنیایى ایشان است، در دنیا وقتى دعوت مىشدند به کتاب خدا تسلیم نمىشدند و تکبر مىکردند، و نمىخواستند با همه ی انسانها پیرو یک کتاب باشند، و یک کتاب همهشان را در تحت لواى خود جمع کند، ولى در آخرت، همه را یک جا جمع مىکنند، و لذا نفرمود:«در روزى که زندهشان مىکنیم»، و یا«در روزى که مبعوثشان مىکنیم»، بلکه فرمود:«در روزى که جمعشان مىکنیم»، آن هم در روزى که دیگر اعراض بردار نبوده و هیچ شکى در آن نیست، و خلاصه کلام اینکه از روز قیامت به تعبیر نامبرده تعبیر کرد تا بفهماند اهل کتاب و کفار نمىتوانند خدا را به ستوه بیاورند. روز فصل قضا، و روز حکم به حق جمع مىکنیم، و در آن روز هر کسى تمامى آنچه را که کرده باز خواهد گرفت، بدون اینکه مردم در باز پس گرفتن اعمالشان ظلمى شوند[۲۹۱]، و وقتى مطلب بدین قرار است عقلشان حکم مىکند به وجوب پذیرفتن این دعوت، و اینکه اعراض نکنند، و از اظهاراتى که حاکى از این پندار است که خدا را به ستوه آورده و او را شکست داده اند، خوددارى نمایند، براى اینکه قدرت همهاش از خدا است، و وضعى که کفار دارند ایام مهلتى و آزمایشى بیش نیست.][۲۹۲]و مجمع البیان از ابوعبیده جراح روایت آورده است که گفت:[به رسول خدا۶عرضه داشتم کدام یک از مردم در قیامت عذابى سختتر دارد؟ فرمود: مردى که پیامبرى را بکشد، و یا مردى را به قتل برساند که امر به معروف و یا نهى از منکر مىکند، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:«الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ، وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ»[۲۹۳]،آنگاه فرمود: اى ابوعبیده !بنى اسرائیل در یک ساعت چهل و سه پیامبر را کشتند، عابدان بنى اسرائیل که این را دیدند صد و دوازده نفر از آنان قیام نموده، کشندگان انبیا را امر به معروف و نهى از منکر کردند، و بنى اسرائیل همه ی آنان را تا آخر روز به قتل رساندند، و آیه ی نامبرده راجع به این واقعه است.][۲۹۴] در الدر المنثور از ابن عباس روایت کرده است که گفت: روزى رسول خدا۶ در بیت المدراس[۲۹۵][بر جماعتى از یهود درآمد، و ایشان را به سوى خدا دعوت فرمود: نعمان بن عمرو، و حرث بن زید، پرسیدند اى محمّد۶تو چه دینى دارى؟ فرمود ملت و کیش ابراهیم۷، که دین او دین من است، گفتند:ابراهیم هم که یهودى بود، فرمود: تورات خود شما، بین ما و شما حاکم باشد، تورات را بیاورید و ببینید آیا ابراهیم را یهودى مىداند؟ یهودیان از آوردن تورات امتناع ورزیدند، در اینجا بودکه آیه شریفه:«أَلَمْ تَرَإِلَى الَّذِینَ أُوتُوانَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ. . .» نازل گردید.][۲۹۶] قرطبی می گوید:[«نزول این آیه، به علت انکار نبوت پیامبر۶از سوی یهودیان است. آن حضرت۶به آنها گفت: بروید زود تورات را که اوصاف در آن آمده بیاورید، آنها از این کار امتناع کردند»][۲۹۷] طبری گوید:[«طبق بهترین قول در تفسیر این مطلب که به نظر من صحیح تر است گفته شود: خداوند از گروهی از یهودیان که نسبت به تورات علم داشتند خبر می دهد و جایز است که درباره ی پیامبر۶و نبوتش باشد و جایز است که درباره ی ابراهیم۷باشد، ولی به هر صورت یهودیان از حکم تورات سرباز زده و امتناع ورزیدند و خداوند متعال ایشان را به جهت انکار آنچه در کتابشان بوده است و پیمان شکنی هایی که کرده اند تکذیب نموده است و در واقع آنان به سبب کفر و دروغ تا ابد در آتش جهنم به سر می برند.][۲۹۸][عبارت«أَلَمْ تَرَ»استفهام انکاری داخل در فعل منفی است ونفی النفی، به معنای اثبات است. پس نفی عدم دیدن به معنای اثبات است. یعنی: به تحقیق حال این یهودیان را دیده ای و برایت یقین شده است. بیان این سیاق برای افاده ی معنای تعجب از احوال آنان است و نیز برای توبیخ آنها به خاطر گفتارها و کردارهایشان و برای روشن ساختن حقیقت گفتار و اعمال آنان است. احبار یهود در واقع به واسطه ی معارف کتاب خود، از حقیقت نبوت رسول۶باخبرند و صدق رسالت او را می دانند، اما از آگاهی خود بهره نمی برند و به تکلیف خود عمل نمی کنند، بلکه طبق هوی و هوس عمل کرده و نفع خویش را برمی گزینند. این عبارت سرزنش و نکوهش زیادی نسبت به یهودیان روا می دارد چرا که با علم و از روی اصرار، حکم کتاب خدا را رها کردند. مقصود از کتابی که برای حکم دادن میان آنان بدان دعوت می شوند، تورات است و برخی گفته اند مراد(قرآن است). نظر اول صحیح تر و بهتر است، چرا که هم اسباب نزول آیه این را تأئید می کند و هم اکثر مفسرین بر آن تأکید دارند و تعجب از احوال آنها و قطع عذر و بهانه ی آنان محکم تر و قوی تر صورت می گیرد. بعد از علم به این که باید به کتاب خداوند برگردند، بعید است راه هدایت را برگزینند، بلکه به طغیان و سرپیچی ادامه می دهند. در واقع بدین اشاره دارد که سرشت و طبیعت این قوم بر اساس روی برگرداندن از حق است. این خصیصه منحصر به زمان خاص نمی شود، بلکه همواره و در همه ی زمانها چنین خصلتی ملازم آنان است. علت این روی برگردانی از حق و عدم پذیرش خیر، این است که آنها مسأله ی عِقاب را برای خود آسان کرده اند و معتقدند که برای مدت زمان زیادی عذاب نمی شوند.«ذَالِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ»، این گفته ی آنان در واقع به نوعی از غرورشان و سبک شمردن وعده ی عذاب خداوند حکایت دارد. اینکه برای دین حرمتی قائل نمی شوند و بی مبالات به معصیت و گناه دست می زنند. دروغها و خیالات باطل آنان در مورد مدت زمان کوتاه عقوبتشان، باعث غفلت آنان در دین گشته است و نهایتاً خداوند با اثبات اینکه ثواب و عِقاب با توجه به ایمان و عمل صالح، صورت می گیرد، در نهایت نیز با بطلان این ادعا سخنان آنها را رد نموده و تکذیب می کند. بی شک در روز قیامت ناگهان غرورشان از بین می رود و به یکباره بطلان خیالاتشان روشن می گردد و به سبب گفتار و اعمالشان با خلود در آتش جهنم مجازات می شوند.][۲۹۹]
ب) نکات آیات جهت ایجاد الگو
با توجه به آنچه گذشت:
۱- کسانى که کسب گناه کنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند،اهل آتش و در آن جاودانند.
۲- صاحبان گفتار غرورانگیز، نیاکان یهودیان بودند، و فریب خوردگان اخلاف و نسلهاى بعدى آنان، و اگر در آیه ی شریفه هر دو را به اهل کتاب نسبت داده است، براى این بود که همه ی آن اسلاف و اخلاف یک امت بودند، و اخلاف، به اعمال اسلاف راضى بودند.
۳- خداوند ثواب و عقاب را با توجه به ایمان و عمل صالح می سنجد.
۴- احبار یهود به واسطه ی معارف کتاب خود، از حقیقت نبوت رسول۶باخبرند و صدق رسالت او را می دانند؛ اما از این آگاهی خود بهره نبرده و به تکلیف خودعمل نمی کنند، بلکه طبق هوی و هوس عمل کرده و نفع خویش را برمی گزینند.
۲-۲-۵- ادعای یهود مبنی برحصر ایمان به آنچه بریهود نازل شده است
وقتی یهودیان به پذیرش اسلام دعوت می شوند بهانه می آورند، که ما مکلف هستیم تنها به کتاب خود، تورات ایمان آورده و تنها به ایمان به آن، بسنده کنیم. اگر آنها واقعاً به پیامبرشان ایمان داشتند، بعد از آن همه نشانه و معجزه از فرمان او در پرستش خداوند سرپیچی نمی کردند و به پرستش گوساله نمی پرداختند. قرآن در واقع ادعای یهودیان در مورد(ایمان به کتاب نازل شده بر خودشان)را تکذیب می کند. یهودیانی که به حضرت محمّد ۶ایمان نیاوردند، به علت بشارتها و توصیفات ذکر شده از پیامبر۶در تورات، در حقیقت در ادعای ایمان خود به تورات دروغ می گویند! پس از آنها خواسته می شود به تورات که قرآن هم مؤید آن است، ایمان بیاورند.
الف) نگاهی به تفاسیر
قرآن این ادعای آنان را مطرح می کند:«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَیْنَا وَ یَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ. . .»[۳۰۰][خداوند براى روشن کردن ضعف ایمان و سستى عقیده و کمى آشنایى آنان فرمود: موسى۷براى شما دلائل و معجزاتى آورد که راهنماى صدق و دلیل بر پیامبرى او بود مانند ید بیضاء و بیرون آمدن آب از سنگ و شکافتن دریا و اژدها شدن عصا و. . . که خداوند آنان را «بیّنات»نامید، چون هر بیننده را راهنمایى می کند و روشن می سازد، نشانه ها و معجزات دال بر صدق نبوت است و تنها با اذن الهی و تسخیر از جانب خداوند امکان پذیر است و بشر عادی قادر به انجام آن نیست. سپس گوساله را به عنوان معبود اتخاذ کردید، بعد از آنکه موسى۷از شما جدا شد و به میقات پروردگار رفت. شما ستمکارید.زیرا که کافر شدید و پرستش گوساله نمودید در حالى که پرستش براى غیر خدا، شایستگى ندارد.][۳۰۱]نه تنها نسبت به ماوراى تورات اظهار کفر نمودند، بلکه یهودیان به خود تورات هم کفر ورزیدند.[سؤال از اینکه (پس چرا پیامبران خدا را کشتید؟) فرع و نتیجه ی دعوى یهود است، که مىگفتند: «نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا»تنها به تورات که بر ما نازل شده ایمان داریم، و حاصل سؤال این است که: اگر اینکه مىگوئید: (ما تنها به تورات ایمان داریم) حق است، و راست مىگویید، پس چرا پیامبران خدا:را مىکشتید؟، و چرا با گوسالهپرستى به موسى۷کفر ورزیدید؟و در آن دو قول مطرح است: اولاً این گفتار را در حقیقت از روى استهزاء و تمسخر گفتند و منظور این است: گفتار تو را شنیدیم و امر تو را نافرمانى کردیم. ثانیاً آنان چنین گفتارى نداشتند ولکن عملکردشان مطابق با این گفتار و به اصطلاح زبان حالشان بود.][۳۰۲]خداوند از رسول خود می خواهد که در تکذیب ادعای آنان در ایمان به کتاب تورات (نازل شده بر آنان) بگوید: تورات که شما را از قتل انبیاء:نهی کرده است، پس چگونه با ایمان به تورات، انبیاء را کشتید و بار دیگر آنها را تکذیب می کند. موسی۷با آیات روشن که دلیل صدقش بود نزد شما آمد، ولی شما با رفتن او به میقات، گوساله ای برای خود اختیار کردید.[منظور از«بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ. . .»قرآن کریم است. اینجا از منزل علیه(محمّد۶)اسمی به میان نیامده: اولاً به سبب روشن شدن این مطلب و دیگر با توجه به اینکه در وجوب ایمان به کتاب، علم به فرستاده شدن آن از سوی خداوند کفایت می کند. وقتی در جان آدم مسجل شود که قرآن از سوی خداوند است به دنبال آن، این مطلب هم در جان آدمی نقش می بندد که قرآن بر محمّد۶نازل شده است. پاسخ یهودیان به عناد و لجاجت آنان دلالت دارد. از آنها خواسته می شود که به تمام کتب آسمانی ایمان آورند اما آنها تنها خود را مقید به کتاب نازل شده برخویش (تورات) می کنند. تنها به برخی از کتب آسمانی ایمان می آورند. بی شک ایمان آوردن به برخی و کافر شدن به برخی دیگر به معنی کفر به همگی آنان است و کفر یهودیان به قرآن کریم را صراحتاً بیان می دارد.][۳۰۳] بنا به قول طبری،[منظور از (وراء)،(سوی) است.(وراء) یعنی(به جز تورات) این که قرآن، تصدیق کننده ی تورات یهودیان می باشد به معنای آن است که تورات به نبوت رسول۶دلالت دارد.][۳۰۴] زمخشری می گوید:[از آنجا که آنها به آنچه مطابق تورات است کافر شدند از این رو پس در واقع به تورات کافر شده اند.][۳۰۵] خداوند به رسول خود۶دستور می دهد آنها را توبیخ کند و با دلیلی الزامی، ادعای ایمان آنها به تورات را باطل نماید که اگر به تورات ایمان دارید پس چرا وقتی تورات، کشتن انبیاء:را حرام کرده و امر به تصدیق و اطاعت می دهد، عملی خلاف آن انجام دادید. و بار دیگر در رد ادعای آنان مبنی بر اطاعت تنها از کتاب نازل شده به خویش یعنی تورات می فرماید: «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا ءَاتَیْنَاکُم بِقُوَّهٍ وَ. . .»[۳۰۶] شما آن زمان از پذیرش و اطاعت از تورات سر باز زدید.خداوند به رسول خود دستور می دهد که آنان را به خاطر دروغ هایشان توبیخ کند.آنگاه از پاسخ آنان که نشان از عنادشان دارد حکایت می کند«قَالُواْ سمَِعْنَا وَ عَصَیْنَا»زمخشری گوید:[خداوندبه آنها گفت: گوش کنید یعنی بپذیرید و اطاعت کنید.اما آنها گفتند شنیدیم اما نه شنیدن برای اطاعت.][۳۰۷]درمیان مفسرین درباره ی اینکه آیا این لفظ حقیقتاً بر زبان آنها جاری شده یا اینکه آنها مرتکب عملی شدندکه مجازاً به همین معنا بوده، اختلاف نظر است. فخر رازی گوید:[اکثر مفسرین معتقدند آنها تحقیقاً چنین حرفی زدند. ابومسلم گوید: ممکن است به معنی این باشد که شنیدند اما عصیان کردند، و بعد این مطالب در قالب گفتار بیان شده در حالی که آنها چنین حرفی نزدند. ولی احتمال اول درست تر است چون عدول از ظاهر کلام بی دلیل جایز نیست.][۳۰۸] «أُشْرِبُواْ فىِ قُلُوبِهِم الْعِجْلَ»: اشاره به تعلق خاطر شدید یهودیان و علاقه آنان به گوساله دارد به طوری که این علاقه همچون آمیخته شدن آب در اعماق بدن، در قلبهایشان استقرار داشت. علاقه ی آنان به گوساله، از کفر سابق آنان نشأت می گیرد.«إِیمَانُکُمْ»اضافه شدن«إِیمَانُ»به «کُمْ»از جهت تهکم و نوعی ریشخند است، که خردهای آنان به استهزاء گرفته می شود. اینکه ایمان آنها ایمان واقعی نیست، بلکه ایمانی موهوم است. دکتر محمّد عبدالله درّاز درباره ی این آیه می گوید:[«کلام قرآن را در این زمینه نصیحت وار توصیف می نماید که کلام الله برای دعوت از یهود به ایمان آوردن به قرآن، از آنها خواسته است همچون تورات، به قرآن ایمان آورند و اضافه می کند مگر نه اینکه شما به خاطر منزل بودن تورات از سوی خداوند متعال، به تورات آورده شده توسط حضرت موسی۷ایمان آوردید؟ قرآنی که حضرت محمّد۶آورده نیز، از سوی خداوند بر او نازل شده پس به قرآن هم ایمان آورید. قرآن برای این منظور به جای تصریح به اسم قرآن، به کنایه از آن سخن می راند«ءَامِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ»در اینجا با ذکر دلیل، دعوت صورت می گیرد، چرا که دعوت و دلیل در یک لفظ جمع شده است. عدم ذکر نامی از محمّد۶به عنوان (منزل علیه) بدین حکمت است که اولاً در واقع او جزء کامل کننده ی وصف قرآن منزل محسوب می شود و ثانیاً آن که رسیدن این نام به گوش دشمنان باعث کینه ها و دشمنی ها می شود و در آن صورت هدف مورد نظر در اصلاح و ایجاد الفت محقق نمی گردد. پاسخ یهودیان این است که ما فقط به صرف اینکه تورات از سوی خدا نازل شده به آن ایمان نداریم، بلکه به خاطر این به آن ایمان داریم زیرا خداوند تورات را برای ما فرستاده است. اما قرآن بر ما نازل نشده پس قرآن شما برای خودتان، و تورات ما نیز برای خودمان. پس هر امتی شریعت و روش خود را داشته باشد. قرآن تمام این معنا را در عبارت «نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَیْنَا»به ایجاز بیان می کند. و انحصار ایمان آنها، تنها به آنچه بر آنان نازل شده، در واقع به کفر آنان نسبت به غیر خود اشاره دارد، لذا در توضیح سخن آنان می فرماید «یَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ»بعد نوبت به مجادله و مناقشه در آنچه ظاهر کردند و آنچه در باطن پنهان داشتند می رسد. می بینیم خداوند به جای هر سخنی در باب ادعای ایمان آنها به کتابشان، وجوب ایمان به سایر کتابهای منزل از ادعای آنان را نتیجه می گیرد: چگونه ایمان به کتابتان موجب کفر نسبت به آنچه مانند کتابتان حق است، بلکه تمام حق است،«وَ هُوَ الْحَق»می باشد؟ آیا حق با حق در تعارض است و ایمان به یکی، موجب کفر به دیگری است ؟ مسئله ی کتاب جدید و کتابهای آسمانی قبلی، مسئله ی دو حق نیست. گاه دو چیز هر دو حق هستند، ولی همدیگر را تکذیب نمی کنند، بلکه در دو شأن مختلف هستند که شاهدی بر برخی از یکدیگر نیستند، ولی این کتاب آسمانی به عنوان شاهد و تصدیق کننده ی کتابهای آسمانی قبلی آمده؛ پس چگونه مؤمنانِ به کتب قبلی، آن را تکذیب می کنند. مرض عناد و کفر از گذشته در وجود یهودیان بوده و قلوب آنان از آن سیراب گشته است. کفر به آنچه بر محمّد۶نازل شده، در واقع ادامه ی سلسله کفرهای آنها بر آنچه بر آنان نازل گشته بود، می باشد و برای این مطلب شواهد تاریخی مقتضی بیان می شود که به هیچ وجه قابل انکار نیستند: «قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِیَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین»قرآن کریم به شیوه ای زیبا نتیجه را به دست می آورد به طوری که شنونده از تکذیب آنچه در کتابهایشان بیان شده می فهمد آنها نسبت به خود کتابشان نیز دروغ می گویند. آیا کسی که به گفتارصادقانه ی تو دروغ می بندد، می تواندمصدق و تصدیق کننده ات باشد؟و آیا تکذیب کننده ی تو پشتیبان و تصدیق کننده ی تست؟و بار دیگر نمونه ای از نادرستی و انحرافات آنان همچون پرستش گوساله را، ذکر می کند و نهایتاً با دو واژه ی «ظلم»و«بِئْسَمَا »نهایت زشتی و پستی آنان را نشان می دهد][۳۰۹].
ب) نکات آیات جهت ایجاد الگو
با توجه به انچه گذشت:
۱- بهانه ی دروغین یهودیان در دعوت به پذیرش اسلام، که ما تنها مکلف به ایمان به تورات هستیم.
۲- یهودیان نه تنها نسبت به ماوراى تورات اظهار کفر نمودند، بلکه به خود تورات هم کفر ورزیدند.
۳- ایمان این دسته از یهودیان، ایمان واقعی نیست، بلکه ایمانی موهوم است که قرآن کریم با نوعی ریشخند، خردهای آنان را به استهزاء می گیرد.
۴- اینکه قرآن، تصدیق کننده ی تورات یهودیان می باشد، به معنای آن است که تورات به نبوت رسول اکرم۶دلالت دارد.
آنچه بر این اساس می تواند الگو قرار گیرد این است که آن دسته از یهودیان که برای برتری طلبی ومنحصر کردن ایمان در آنچه بر آنان نازل شده، در واقع به کفر آنان نسبت به غیر خود اشاره دارد، خداوند به جای هر سخنی در باب ادعای ایمان آنها به کتابشان، وجوب ایمان به سایر کتب منزل از ادعای آنان را نتیجه می گیرد و درحقیقت می آموزد که فرستنده ی تمام کتب آسمانی، واحد است و لذا باید به تمامی رسولان وی:و کتب آسمانی(حقیقی نه تحریف شده) ایمان داشت.
۲-۲-۶- ادعای یهود مبنی براین که هدایت تنها در پیروی از آئین یهود است
یهودیان مدعی هستند که تنها راه آنان حق بوده و به هدایت و حقیقت، می انجامد و هر کس یهودی نباشد در واقع هدایت یافته نیست و مخالفان طریقت آنان، در حقیقت به دور از راه درست و صواب هستند. شهادت خداوند مبنی بر حنیف بودن ابراهیم۷و بری بودن از یهودیت و نصرانیت نزد اهل کتاب وجود دارد که از طریق قرآن به آنها ابلاغ شده است. این آیه می تواند در انکار و عدم اقرار اهل کتاب به خبر قرآن مبنی بر یهودی و نصرانی نبودن ابراهیم۷باشد.
وقتی کلام الله به تبعیت از پیامبر۶دعوت نمود، برخی از اهل کتاب به او ایمان آوردند و از اوصاف و نشانه های ذکر شده در کتاب هایشان سخن گفتند. برخی نیز موارد ذکر شده در این دو کتاب را منکر نشدند، ولی گفتند مدلول این اشارات، پیامبری است که هنوز نیامده.
لذا برخی از اهل علم و اهل تحقیق در گذشته و حال، به تحقیق و بررسی بشارت ها و اوصاف وارد شده دراین دو کتاب پرداختند و وجه انطباق آنها را با حضرت پیامبر۶روشن ساختند. به طوری که کوچکترین تردیدی برای طالب حقیقت باقی نمی ماند که او همان رسولی است که انبیاء به بعثت و رسالت وی بشارت دادند. از جمله این بشارت ها مطلب بیان شده در داستان حضرت داود۷کتاب مقدس فعلی است:«. . . ذریّت تو را که از صلب تو بیرون آید، بعد از تو استوار خواهم ساخت، و سلطنت او را پایدار خواهم نمود، او برای اسم من خانه ای بنا خواهد نمود و کرسی سلطنت او را تا به ابد پایدار خواهم ساخت»[۳۱۰] از آنجائی که روایتی[۳۱۱] وارد شده است که امت اسلام مسائلی چون مسائل قوم بنی اسرائیل را پشت سر خواهند گذارد، می توان از این مطلب در مورد حضرت داود۷وفرزند برومندش حضرت سلیمان۷به حضرت ابراهیم۷و فرزند برومندش حضرت اسماعیل۷که خانه ی خدا را ساختند یاد نمود. بدین واسطه حضرت محمّد۶از سلاله ی پاک حضرت اسماعیل مشخص می گردد که با پدر بزرگوارشان حضرت ابراهیم۷،خانه ی خدا را به اسم«بیت الله»بنا نمودند. در پایان آیه، خداوند متعال به اهل کتاب هشدار می دهد که به اتکاء انتساب نژادی به اجداد صالح و پیامبر۷، و شفاعت اجدادشان نباشند، چرا که در واقع این اعتماد نوعی امید واهی و خیال و پنداری باطل است.و آیه مؤکداً به اهل کتاب گوشزد می کند در مقابل شما دینی قرار دارد که به پیروی از آن دعوت شدید، دعوتی که توأم با دلیل و حجت و برهان است. پس در دلائل صحت آن و حکم والای آن بیاندیشید و به ادعای اینکه پیامبران گذشته بر طریقت شما بودند، این دین را رد نکنید چرا که این ادعا سودی به حال شما ندارد.
الف) نگاهی به تفاسیر
این ادعای یهودیان در آیات قرآن کریم مطرح شده است.[۳۱۲] از آنجایى که هم یهودیان و هم مسیحیان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط:را از اهل دین و آئین خود مىشمردند، یهودیان آن حضرات را یهودى و مسیحیان، مسیحى مىپنداشتند و معتقد بودند که آئین و کیش حق از نصرانیت و یهودیت همان آئین و کیشى است که به موسى و عیسى۸دادند.[۳۱۳][از ابن عباس روایت شده است: عبدالله ابن صوریا الأعور به رسول خدا۶گفت: تنها ما هدایت شده هستیم، پس محمّد از ما پیروی کن تا هدایت شوی ! نصاری هم همین را گفتند و خداوند آیات ۱۳۵تا ۱۴۰درسوره ی بقره را نازل فرمود.][۳۱۴]عبارت«وَ قَالُواْ کُونُواْ هُودًا»حکایت از ظن وخیال اهل کتاب دارد و اینکه هر یک از یهودیان و مسیحیان هدایت را منحصر به تبعیت از آئین خود می دانستند و هریک دیگری را تکفیر می نمود. آنگاه خداوند پاسخ لازم را به رسولش بیان می کند:«قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِمَ حَنِیفًا وَ مَا کاَنَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»ملت به معنای دین است.[«حنیف. . . - مستقیم، متمایل از باطل به سوى حق» و به همین جهت شریعت ابراهیم«حنفیه»یعنى متمایل از یهودیت و نصرانیت نامیده شده است و درحدیث است که محبوبترین شریعتها در نزد خدا«حنفیه»است که بر اساس سهولت پایهگزارى شده است و آن شریعت اسلام است که در آن مشقتى نیست.][۳۱۵][حنیف در اصل به معنای روی بر گرداندن از هر دین باطل، به سوی دین حق است. وصف ابراهیم۷، به حنیف در واقع متضمن این معناست که آن حضرت۷از ادیان باطل دوران خویش به دین حقی که خداوند به وی فرمود روی کرد. برخی از مفسرین حنیف را مشتق از واژه ی «حنف»به معنای اعتدال و مستقیم بودن می دانند. ][۳۱۶]
فخررازی می گوید:[اهل لغت«زبان شناسان»درباره ی واژه ی «حنیف»دو نظر دارند. اول:«حنیف»به معنای درست، راست و مستقیم است. از این رو به خاطر خوشبینی به فرد لنگ«احنف»می گویند. به روایت از محمّدبن کعب القرظی هر کس تسلیم خداوند شود و انحراف در زمینه ای نداشته باشد حنیف نامیده می شود.
دوم: «حنیف»یعنی«مایل»، چرا که «احنف»کسی است که هر یک از پاهایش از ناحیه انگشت به سوی پای دیگر کج و متمایل است. «تحنف»یعنی کج شد، مایل شد. معنی آیه این است که ابراهیم۷به دین خداوند مایل شد یعنی روی کرد و قول خداوند«بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِمَ حَنِیفًا»در واقع مخالفت بایهودیان و مسیحیان است][۳۱۷]
لذا هر دو دسته از مفسرین به یک معنا قائلند و هر دو، روی کردن به باطل را از حنیف نفی می کنند و پایداری در راه حق و بر جاده ی حق بودن را صفت حنیف می دانند.«بَلْ»در ابتدای جمله، مفهوم جمله ی قبل را نفی می کند. جمله ی قبل،«وَ قَالُواْ کُونُواْ هُودًا»می باشد و«بَلْ»با نفی این قول، اثبات می کند که هدایت تنها در تبعیت از روش و راه ابراهیم۷و پیروان راه او یعنی محمّد۶است. در این دو بخش از آیه، یهودیان به تبعیت از آئین صحیح و راه و روش مستقیم و دور ازشرک ابراهیم۷دعوت می شوند.و تلویحاً اشاره می شودکه آئین آنان درست نیست و بر جاده ی مستقیم حق، قرار ندارد و ادعای آنان در پیروی از ابراهیم۷، ادعایی بی اساس است چرا که آنها برای خداوند شریک قائل می شوند و به خداوند نسبت ناروا می دهند.
علامه طباطبائی می گوید:[اینک در این آیه نتیجه مىگیرد که اختلاف و انشعابهایى که در بشر پیدا شده، دستهاى خود را یهودى، و دستهاى دیگر مسیحى خواندند، همه ساختههاى هوى و هوس خود بشر است، و سخن کوتاه این که جمله: «وَ قَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى»اجمال این تفصیل است که «وَ قَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تهَْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِمَ حَنِیفًا»، یعنى یهود گفتند. بیائید همه یهودى شوید، تا هدایت یابید، نصارى هم گفتند: بیائید مسیحى شوید، تا همه راه یابید، و منشأ این اختلاف دشمنى ما بین ایشان با یکدیگر بود. سپس خداوند همگان را به یک پاسخ کامل و یک رویکرد یکپارچه توصیه می کند، و می خواهد از تعصب دست بردارند و از وحی الهی که خداوند رسولش را منذر و مبشّر به آن قرار داده تبعیت کنند و میان پیامبران الهی:تفاوت قائل نشوند: «قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ»][۳۱۸] فخررازی گوید:[اگر گفته شود، ایمان به ابراهیم، موسی و عیسی:،در حالی که شریعت آنها منسوخ است؛ چطور جایز می باشد؟ در پاسخ باید بگوئیم: ما معتقدیم که هر یک از این شرایع در دوران و در زمان خود بر پایه ی حق بوده اند و نباید بدانها ایمان نداشت. یهودیان نبوت پیشینیان را با وجود دلایل و معجزات به رسمیت نشناختند و نبوت محمّد۶را با وجود معجزه ی او رد کردند و همینجا است که تفاوت ما با آنان روشن می شود.[۳۱۹] اسباط جمع سبط به معنای نوه است. فرزندان یعقوب، نوادگان ابراهیم و اسحاق:، اسباط نامیده می شوند. قرطبی می گوید: اسباط دوازده فرزند یعقوب۷هستند. فرزندان هر کدام از اینها یک امت شده اند. و روایتی از ابن عباس این معنا را روشن می سازد: تمام انبیای الهی از بنی اسرائیل هستند به جز ده نفر: نوح، شعیب، هود، صالح، لوط، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، اسماعیل:و محمّد۶٫][۳۲۰] [خداوند سبحان در این آیه بدون تکرار فعل، عیسی۷را به موسی۷عطف کرده است، چرا که عیسی۷در تصدیق تورات آمد و تنها برخی احکام ساده ی آن را منسوخ کرد«وَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَْ یَدَىَّ مِنَ التَّوْرَئهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِى حُرِّمَ عَلَیْکُمْ»[۳۲۱]خداوند ایمان به خود را بر سایر ایمان ها مقدم داشته، چرا که ایمان به انبیاء و ایمان به آنچه بر آنها نازل شده در واقع متوقف بر ایمان به خداوند متعال است. سپس ایمان به آنچه بر ما مسلمانان نازل شده یعنی«قرآن»بر سایر کتب آسمانی و شریعت ها مقدم گشته است، چرا که ایمان به قرآن باید هم به صورت اجمالی و هم باید به صورت کامل و شامل باشد، اما ایمان اجمالی به شریعت انبیای پیشین کفایت می کند.منظور از آنچه بر مسلمانان نازل شده، قرآن و یا معارف قرآنى است، و سپس آنچه را که بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب:نازل شده، و بعد از آن، آنچه بر موسى و عیسى۸نازل شده ذکر کرد، و اگر موسى و عیسى۸را از سایر انبیاء جدا کرد و آنچه را بر آن دو نازل شده به خصوص ذکر کرد، بدان جهت بود که در آیه ی شریفه روى سخن با یهود و نصارى بود، و آنها مردم را تنها به سوى آنچه بر موسى و عیسى۸نازل شده دعوت مىکردند.«لَا نُفَرِّقُ بَینَْ أَحَدٍ مِنْهُمْ»[۳۲۲] نباید میان انبیای الهی تفاوت قائل شد و باید به کلیه انبیاء ایمان داشت.][۳۲۳] [ایمان به یکی و کفر به دیگری در واقع به معنای کافر شدن به تمامی آنان است.«فَقَدِ اهْتَدَواْ» به معنای ترغیب برای پیروی از حق وحقیقتی است که مؤمنان تابع آن می باشند.اگرمثل شما ایمان آوردند هدایت شده هستند و به بلوغ و رشدرسیده اند. آوردن کلمه«مِثْلِ»با اینکه اصل معنا «فَإِنْ ءَامَنُواْ بِمِثْلِ مَا ءَامَنتُم بِهِ »، پس اگر ایمان آورند به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید است، به این منظور بوده که با آوردن آن، شاهرگ دشمنى و جدال را زده باشد، چون اگر مىفرمود: (آمنوا بما آمنا به، ایمان آورید به همان دینى که ما بدان ایمان آوردیم) ممکن بود در پاسخ بگویند (نه، ما تنها به آنچه بر خودمان نازل شده ایمان مىآوریم، و به غیر آن کافریم، همچنان که همین پاسخ را دادند).ولى اگر به جاى آن بفرماید. که همین طور هم فرمود: (ما به دینى ایمان آوردیم که مشتمل نیست جز بر حق، و در آن غیر از حق چیزى نیست، پس شما هم به دینى مثل آن ایمان بیاورید که غیر از حق چیزى در آن نباشد) در اینصورت خصم دیگر، بهانهاى ندارد که جدال کند، و جز پذیرفتن چارهاى ندارد، چون آنچه خود او دارد حق خالص نیست.][۳۲۴] صاحب بحرالعلوم گوید گوید:[«وَّ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنمََّا هُمْ فىِ شِقَاقٍ»حال آنان در روی گردانی از دعوت الهی بیان می شود. خداوند به پیامبر۶و مؤمنان وعده می دهدکه در مقابل آنها یاری شان کند و از شر آنها در امان بدارد. خداوند با مبالغه در وصف این صفت را، شدت مخالفت و عناد آنان را روشن می سازد.در ادامه ی آیات، خداوند به پیامبر خود دستور می دهد تا با تذکر یادآوری بیشتر، دلایل آنان را تکذیب نماید«قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فىِ اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَ نحَْنُ لَهُ مخُْلِصُونَ»دو دلیل در ابطال ادعای اهل کتاب است.آنها ادعا کردند که بودن امر پیامبری در میان آنها شایسته تر است اما در رد ادعای آنان گفته می شود که نسبت بندگان به خداوند متعال یک نسبت واحد است. او پروردگار و آنها بنده هستند و درجه بندی بندگان بر اساس اعمال نیکو و اخلاص برای خداوند صورت می گیرد. خداوند بهتر از هر کس می داند که رسالتش را کجا قرار دهد و وحی خود را در هر کس شایسته بداند قرار می دهد. اینک اراده کرده است وحی خود را بر محمّد۶نازل کند و دین این پیامبر عربی امی را، دین جاودان وهدایت و نور و رستگاری دنیا و آخرت قرار دهد.در آیه، اعمال مسلمانان نیکو و اعمال مخاطبان ناپسند توصیف نشده است، چرا که در این صورت مخاطبان از شنیدن سخنان حق روی بر می گردانند.][۳۲۵]در اینجا به طورکنایه و به گونه ای لطیف اشاره می شود که مخاطبان نسبت به خداوند اخلاص ندارند و می فرماید ما نسبت به خداوند مخلص هستیم و مثل دیگران ایمان خود را به شرک نیآمیخته ایم. استفهام در آیه همراه انکار است و انکار دلایل آنها در دین خداوند و انکار گفته ی آنها مبنی بر اینکه ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب:و اسباط همگی یهودی یا نصرانی بودند و می فرماید:«قُلْءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ»سخن آنها با علم خداوند تطابق ندارد و خداوند به ما خبر داده است که ایشان همه از یهودیت و نصرانیت به دور و بلکه همه مسلمان بودند. یعقوب۷هنگام مرگ به فرزندانش وصیت کرد که بر دین اسلام از دنیا بروند. تورات و انجیل نیز در واقع بعد از تمامی این انبیاء:، نازل شده اند و بی شک هرگز اهل کتاب نمی توانند ادعا کنند که از خدا بیشتر می دانند چون در صورت چنین ادعایی باید به آنها بگوئیم اساساً ادعای شما پوچ و باطل است. نهایتاً آیه با سخنی جامع و محکم تمامی دلایل آنها را رد کرده و می فرماید:«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَدَهً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»هیچ کس ظالم تر از کسی که شهادت ثابت الهی را کتمان کند نیست و خداوند شهادت می دهد که این انبیاء یهودی و نصاری نبوده بلکه بر دین اسلام بودند.] طبری می گوید:[در مورد ابراهیم،اسماعیل،اسحاق و یعقوب:و اسباط، یهودیان و مسیحیان از چه شهادتی از سوی خداوند باخبر بودند؟ در پاسخ گفته می شود:[شهادت خداوند در مورد حنیف و مسلمان بودن انبیاء نزد یهود و نصاری در تورات و انجیل موجود بوده و خداوند به آنها دستور می دهد از سنت و آئین خود تبعیت کنند، ولی در زمان دعوت نبی خدا۶به اسلام، آنها منکر این مطلب شدند وگفتند:«وَ قَالُواْ لَن یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَن کاَنَ هُودًا أَوْ نَصَارَى»[۳۲۶] و گفتند:«وَ قَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تهَْتَدُواْ»]«وخداوند این آیات را در تکذیب سخن آنها و کتمان حقیقت و دروغ بستن به انبیاء الهی نازل فرمود. »[۳۲۷] دروزه گوید: [این قول از روی ظن و آرزو و هوای نفس بود.][۳۲۸]
ب) نکات آیات جهت ایجاد الگو
۱- محبوبترین شریعتها در نزد خدا «حنفیه»است که بر اساس سهولت پایهگزارى شده است و آن شریعت اسلام است که در آن مشقتى نیست.
۲- وجوب ایمان به انبیاء،زیرا ایمان به یکی وکفر به دیگری موجب کافرشدن به تمامی ایشان است.
۳- هیچکس ظالمتر از کسی که شهادت ثابت الهی را کتمان کند نیست و خداوند شهادت می دهد که این انبیاء(ابراهیم۷و. . .) یهودی و نصاری نبوده اند.
۴- خداوند در ردّ ادعای اهل کتاب، مبنی بر اینکه تنها آئین آنان طریق هدایت است و همچنین برای ترغیب پیروی از حق و حقیقتی که مؤمنان تابع آن می باشند، می فرماید: اگر مثل شما (که از آیین خالص ابراهیم۷پیروى می کنید)ایمان آوردند هدایت شده هستند و به بلوغ و رشد رسیده اند.
۵-[اختلافات وانشعابات فِرَقِ یهود ونصاری، مولود هوی و هوسهای ایشان بوده و ساختگی است.][۳۲۹]
۲-۲-۷- ادعای یهود مبنی براین که نسبت به امیین بر ما حرجی نیست
از جمله ادعاهای باطل یهودیان و دروغهای آنان این است که می گویند بر ما نسبت به امیین حرجی نیست. یعنی هر کس از امت ما نباشد،حقوقش منسوخ و به اموالش تعدّی می شود. و اگر بی هیچ قانون و بدون هیچ حقی اموال غیر یهودیان گرفته شود، یهودیان سرزنش نمی شوند و به سبب آن مورد عِقاب قرار نمی گیرند.
الف) نگاهی به تفاسیر
قرآن ادعای باطل آنها را [۳۳۰]بیان کرده و به شدت تکذیب می نماید« وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ. . .»در اینجا به دو گروه کاملاً متفاوت از اهل کتاب اشاره می شود. [نخست دسته ای که امانت را هر قدر هم با ارزش و قیمتی باشد به صاحبش برمی گردانند. امثال افرادی چون عبدالله بن سلام و دیگر مؤمنان اهل کتاب که به حق پاسخ دادند و به پیامبر خاتم۶ایمان آوردند. ابن عباس می گوید:۱ نفر،۱۲۰۰ أوقیه نقره (أوقیه تقریباً معادل یک رطل یا ۵/۷ مثقال است) نزد عبدالله بن سلام به امانت گذاشت و او امانت را به صاحبش برگرداند و دسته دوم: گروهی که به امانت وفادار نیستند حتی اگر امانت چیزِ ناچیزی باشد؛ و صاحب امانت در صورتی مجدداً به مال خود دست می یابد که در طلب خود مداومت و اصرار داشته باشد و از هیچ راهی فروگذار ننماید. این گروه به حق کافر شدند و از پیامبر پیروی نکردند و با عمل و گفتار خود با دعوت اسلامی مبارزه نمودند مانند کسی که به فردی به نام(فنحاص بن عازوراء)یک دینار امانت داد و او به خاطر همان یک دینار خیانت کرد. و آیه نازل شد.][۳۳۱]منظور از«قِنطَار»و«دِینَار»در آیه به ترتیب، مقدار زیاد و مقدار اندک است. یعنی برخی از آنان حتی اگر مال زیادی نزدشان به امانت گذاشته شود، امانت را باز می گردانند؛ ولی برخی از آنان نیز حتی به مال اندک خیانت می کنند و امانت را پس نمی دهند مگر با اصرار زیاد و تلاش و مداومت صاحب مال در مطالبه آن.
طبری می گوید:[ اگر سؤال شود علت این خبر به پیامبر۶چیست؟ چرا که معلوم است همواره برخی از مردم به امانت وفا می کنند و برخی خیانت می نمایند. گفته می شود: مراد از این اخبار در واقع تحذیر و هشدار به مؤمنانی است که چنین کسانی را امین اموال خود قرار می دهند و از آنجا که آنان اموال مؤمنان را بر خود مباح می دانند، به مؤمنان هشدار داده می شود تا نسبت به فریب آنان بیم داشته باشند.][۳۳۲] شیخ طبرسی می گوید: [این آیه «قَائمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَیْسَ عَلَیْنَا فىِ الْأُمِّیِّنَ سَبِیلٌ » بیان علت خیانت یهودیان و اینکه به خیانت مایل هستند می باشد و در رد کردن سخن یهودیان است. مراد این است که یهود گفتند: ما را در تصرف و غصب اموالى که از عرب به دستمان افتد مانعى و گناهى نیست زیرا آنها مشرکند (از قتاده و سدى). و گفته شده: یهود گفتند که چون اعراب از دین آنان برگشتند، لذا یهودیان حق ایشان را که در نزدشان بود ندادند با این دلیل که وقتى با شما معامله کردیم و بدهکار شدیم شما به دین ما بودید و اکنون که از آن دست برداشتید حقتان ساقط شد و ادعا کردند که این حرف در کتابشان دستور داده شده است. خداوند این سخن را رد می کند و می فرماید:«بَلىَ» این کلمه نفى ما قبل و اثبات ما بعد است گویا می گوید که خداوند به این کار امر نکرده است و آن را دوست نمی دارد، بلکه وفا به عهد و اداء امانت را واجب دانسته است.][۳۳۳] علامه طباطبائی گوید: [ین آیه شریفه به اختلاف فاحشى که اهل کتاب در حفظ امانتها و پیمانها داشتند اشاره مىکند و مىفهماند اهل کتاب در این باب در دو طرف تضاد و دو نقطه مقابل قرار دارند، بعضى حتى در یک دینار خیانت را روا نمىدارند و بعضى دیگر شتر را با بارش مىبلعند و نیز اشاره مىکند به اینکه طائفه خیانتکار هر چند خیانتشان یک رذیله قومى و مضر است و لیکن این رذیله در بین آنان از یک رذیله دیگر منشا گرفته، رذیلهاى اعتقادى که جمله:« لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ» آن را حکایت مىکند.این طائفه خود را اهل کتاب و غیر خود را امى و بىسواد مىخواندند، پس اینکه گفتند: بىسوادها بر ما سبیلى ندارند، معنایش این است که غیر بنى اسرائیل حق ندارد که بر بنى اسرائیل مسلط شود و به این ادعاى خود رنگ و آب دین زده بودند، به دلیل اینکه قرآن دنبال جمله مورد بحث فرموده:« وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ بَلى. . .»، با اینکه خود مىدانند دروغ مىگویند، دروغ خود را به خدا نسبت مىدهند.
آرى یهودیان اینطور معتقد بودند- هم چنان که امروز هم همین عقیده را دارند- که تافتهاى جدا بافتهاند و در درگاه خداى متعال احترام و کرامتى خاص به خود را دارند و آن این است که خداى سبحان نبوت و کتاب و حکومت را به ایشان اختصاص داده، هیچ قومى دیگر نمىتوانند داراى چنین امتیازاتى بشوند، پس سیادت و تقدم بر دیگران هم خاص ایشان است و از این اعتقاد باطل نتیجهها و بر این پایه سست دیوارها چیدند و مثلا غیر اسرائیلى را محکوم کردند به اینکه باید حقوقى را که خدا فقط براى آنان تشریع کرده، رعایت کنند، ایشان ربا بخورند و دیگران ربا بدهند و کمترین اعتراضى هم نکنند، مال مردم را بخورند و صاحبان مال چیزى نگویند، حقوق مردم را پایمال کنند و کسى حق حرف زدن نداشته باشد، براى اینکه تنها اهل کتاب ایشانند و دیگران امى و بىسواد، پس اگر خوردن مال مردم حرام است براى غیر اسرائیلى است که نمىتواند مال اسرائیلى را بخورد و همچنین براى اسرائیلى تنها خوردن مال اسرائیلى دیگر و پایمال کردن حقوق اسرائیلى دیگر حرام است، اما مال غیر اسرائیلى و حقوقش بر اسرائیلى مباح است.][۳۳۴]
[«سَبِیل»به معنای دلیل قابل التزام است و در اصل به معنای راه و روش است. به این اعتبار که پایبندی و تحمل عواقب بر اساس آن صورت می گیرد. بدین معنا که امتناع گروه خیانتکار از وفای به عهد و انکار حقوق و امانت دیگران به علت پندار خام آنان است که اموال عرب امّی و بی سواد را بر خود حلال شمرده و نزد خداوند به خاطر آن بازخواست نمی شوند و چون امّی ها بر آئین آنان نیستند هرگز به خاطر تعدّی به آنان، مورد سرزنش و نکوهش قرار نمی گیرند. یهودیان گمان می کنند طبق کتاب خود، قتل مخالفان و گرفتن اموال آنان مباح است و نباید نسبت به غیر یهود حرمت قائل شوند. این اخلاق پست، ریشه در سرشت یهودیان دارد چون خودخواهی آنان باعث شده است که کتابشان را مطابق میل خود تحریف کنند، برای مثال، تورات ربا را مطلقاً حرام کرده می گوید: اگر به برادرت قرض دادی از او ربا نگیر. یهودیان این دستور را تحریف کردند و واژه ی (اسرائیلی)بدان افزودند و اگر به برادر اسرائیلیت قرض دادی از او ربا نگیر. بدین ترتیب،گرفتن ربا در بین خودشان حرام و نسبت به دیگران حلال گشت، چرا که آنان رابطه برادری نسبت به دیگر انسانها احساس نمی کنند ! سخن خدا « وَ یَقُولُونَ عَلىَ اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»،در واقع پاسخ به آنها و تکذیب پندار آنان است که قائل هستند که نسبت به امیین بر آنها حرجی نیست. خداوند متعال هرگز چنین حق تصرفی را در نظر نگرفته و عقل سلیم هم تأئید نمی کند، اصول اخلاقی شرافتمندانه باید بدونِ هیچ تمایزی،نسبت به همه یکسان اجرا گردد.نبی اکرم۶بیان فرمودند که امانت فرد نیکوکار و انسان نابکار باید ادا شود.][۳۳۵] ابن جریر از سعیدبن جبیر نقل کرد که[ وی سبب نزول آیه« وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ» را این طور گفت: رسول خدا۶فرمود: تمام امور دشمنان خدا،در جاهلیت از نظر من مردود است؛ مگر این مطلب که امانت را نسبت به نیکوکار و نابکار باید ادا شود.][۳۳۶] خداوند با جمله دیگری دروغ آنان را تأکید و تکذیب می کند«بَلىَ مَنْ أَوْفىَ بِعَهْدِهِ» و«بَلىَ» حرف اثبات، در اثبات آنچه یهودیان در گفته ی خود نفی کردند، می باشد « لَیْسَ عَلَیْنَا فىِ الْأُمِّیِّنَ سَبِیلٌ»، یعنی ای یهودیان قضیه بر خلاف پندار شماست و حقیقت این است که با این عمل، شما نسبت به آنان مرتکب گناه می شوید و با حلال کردن اموال دیگران بدون داشتن حق به آن، گرفتار عذاب می گردید. به خدا و رسول۶ایمان بیاورید و به عهد خود با عرب و غیر عرب، وفادار باشید و توبه کنید. و خداوند در یک جمله به طور کلی حکم عادلانه را دلیل و حجت قرار می دهد: «بَلىَ مَنْ أَوْفىَ بِعَهْدِهِ». محمّد عبده گوید:[ پاسخ داده شده به یهودیان، در واقع قاعده ای کلی از قواعد دین محسوب می شود. اینکه وفای به عهد و پرهیز از سایر معاصی، بنده ای را به خدا نزدیک می کند و شایسته ی محبت خدا می نماید، نه اینکه منسوب به کدام امت است. . . از همین قاعده، اشتباه یهودیان و پندار باطل آنان فهمیده می شود و در واقع کنایه از این است که افرادی که چنین گمانی دارند، اهل تقوا نمی باشند. این امر یکی از ارکان اساسی هر دینِ استوار، محسوب می شود.][۳۳۷]
ب)نکات آیات جهت ایجاد الگو
۱- یهودیان با بهانه ی بر ما نسبت به امیین حرجی نیست، در امانت خیانت می کنند و با این گفته ی خود به خدا دروغ می بندند در حالی که به دروغ خویش آگاهند. تورات به هیچ وجه دستوری مبنی بر حلال نمودن مال امیین و خیانت به آنان ندارد، بلکه تورات دستور می دهد که در ادای امانت به صاحبش، به طور شایسته رفتار شود و خداوند متعال هرگز چنین حق تصرفی را در نظر نگرفته و عقل سلیم هم آن را تأئید نمی کند.
۲- اصول اخلاقی شرافتمندانه باید بدونِ هیچ تمایزی، نسبت به همه ی انسانها یکسان اجرا گردد.
۳- تورات ربا را مطلقاً حرام کرده است.[۳۳۸]
۴- مراد از ذکر عمل یهود برای پیامبر۶:تحذیر و هشدار به مؤمنانی است که چنین کسانی را امین اموال خود قرار می دهند تا نسبت به فریب آنان بیم داشته باشند
آنچه بر این اساس می تواند الگو قرار گیرد این است که محبت خداوند نسبت به بنده، با دو امر حاصل می شود:
مطالب با موضوع : الگوسازی قرآن کریم در مواجهه با یهود- فایل ۱۰