* تفکیک جغرافیایی: با وجود مکانهای مختلف در نواحی جغرافیایی مختلف، پیچیدگی افزایش مییابد. تفکیک جغرافیایی به پراکندگی ادارات، کارخانهها و کارکنان سازمان در مناطق جغرافیایی مختلف اشاره دارد( الوانی،۱۳۸۷). تفکیک جغرافیایی، تفکیک افقی و عمودی را گسترش میدهد(Baird et al,2012). یک سازمان وقتی واحد تولید و بازاریابی را از هم تفکیک میکند، ممکن است این واحد بازاریابی در چند ناحیهی جغرافیایی فعالیت کند که موجب پیچیدهتر شدن سازمان میشود. در بحث تفکیک براساس مناطق جغرافیایی، مسافت بین مناطق نیز مدّ نظر قرار میگیرد. فواصل مناطق از یکدیگر و فواصل آنها نسبت به اداره مرکزی و همچنین تعداد پرسنل هر واحد منطقهای، دارای اهمیتند. با افزایش فواصل واحدها از یکدیگر و اداره مرکزی و نیز بالا رفتن نسبت تعداد پرسنل آنها به پرسنل اداره مرکزی، پیچیدگی سازمانی هم بیشتر میشود( الوانی، ۳۱۲:۱۳۸۷).
ب) رسمیت
رسمیت مقررات، قوانین، رویه ها، توصیههای آموزشی و ارتباطات مکتوب نه شفاهــی در سازمان است. رسمیت یکی از جنبههای مهم ساختار سازمانی است تا جائیکه عدهای ساختار سازمانی را چهارچوب سازمان، مقررات تعامل، ابزار کنترل و رویههای انجام کار میدانند (ریچارد،۱۳۸۴،۸۵-۸۶).
رسمیت به درجه استاندارد بودن کارها در سازمان اشاره دارد. اگر رسمیت زیاد باشد، متصدی شغل اختیار کمی برای چگونگی انجام کار دارد. رسمیت ممکن است بصورت صریح و روشن بیان شود یا اینکه ضمنی باشد یعنی آن هم می تواند بصورت مکتوب باشد و هم اینکه شامل ادراک کارکنان از مقررات نیز باشد ولی نوع مکتوب آن مورد تأکید سازمان است(رابینز،۱۳۸۹،۳۱۲). مشاغل ساده و تکراری و یکنواخت درجه بالایی از رسمیت را بالقوه پذیرا هستند، در مقابل مشاغلی که به مهارت های چندگانه نیاز دارند رسمیت کمی دارند(Baird et al,2012). رسمیت از سطحی به سطح دیگر نیز متفاوت است. کارکنان سطوح بالا که با کارهای غیر برنامهریزی شده سروکار دارند دارای رسمیت کمی هستند در مقابل کارکنان در سطح پائین و در قسمت تولید دارای رسمیت زیادی هستند. رسمیت برای کاهش تنوع صورت میگیرد و هماهنگی را تسهیل می کند. از مزایای رسمیت بالا این است که ابهام را از بین میبرد ولی در عوض اختیار تصمیم گیری را از افراد سلب میکند(رابینز،۳۱۳:۱۳۸۹).
سازمانها از جهت درجه رسمیّت با یکدیگر متفاوتند. “ریچارد اچ. هال” رسمیّت حداکثر را از رسمیّت حداقل متمایز میکند. رسمیّت وقتی حداکثر است که رویههای رسمی زیاد باشد و شیوههای انجام کار بهوسیله انبوهی از قوانین و مقررات، بهطور دقیق مشخص شده باشد (همانند کارخانه خط مونتاژ اتومبیل). هنگامی که یک موقعیت منحصر بهفرد، وجود داشته باشد و در این حالت رویههای مشخصی برای انجام کار موجود نباشد، گفته میشود که رسمیّت در سازمان حداقل است (ریچارد،۸۶:۱۳۸۴).
ج) تمرکز
تمرکز به درجه خشکی در تصمیم گیری و ارزیابی فعالیتها بصورت و به درجهای از متمرکز بودن تصمیمات در یک نقطه از سازمان اشاره دارد. تمرکز به توزیع اختیار در سازمان برمیگردد و تعیین می کند که چه کسی حق تصمیم گیری دارد. اختیار یک حق ذاتی در پستهای مدیریتی است که بر مبنای آن میتوانند دستوراتی را صادر کنند و انتظار دارند دستورات صادره اطاعت شود(رابینز،۳۱۳:۱۳۸۹). تمرکز در سلسله مراتب اختیارات، به آن سطح از اختیارات گفته میشود، که قدرت تصمیمگیری دارد. هنگامی که تصمیم در ردههای بالای سازمانی گرفته شود، آن سازمان را متمرکز مینامند. هنگامی که تصمیمگیریها به سطوح پایینتر سازمان واگذار گردد، سازمان را غیرمتمرکز میگویند(دفت،ریچارد ،۱۳۸۷ ،۲۹).
مدیران در هر سطح سازمانی، تصمیاتی را اتخاذ می کنند. گرفتن تصمیمات احتیاج به گردآوری اطلاعات دارد. از آنجا که توانایی مدیر در جمعآوری و پردازش اطلاعات محدود است و ممکن است اطلاعات بیشتر از حد، مدیر را سردرگم کند، یکسری از تصمیات باید توسط دیگران گرفته شود، اینجاست که نقطه تصمیم گیری در سازمان بجای یک فرد یا یک واحد یا یک سطح، در کل سازمان پراکنده می شود و عدم تمرکز ایجاد می شود (Hall et al, 2010). عدمتمرکز می تواند دقت در تصمیمگیری را افزایش دهد، چون جزئیات بیشتری قابل بررسی است و هر چه تصمیم گیری به محل وقوع مشکل نزدیکتر باشد بهتر و اثربخشتر است (رضاییان ،۱۳۸۳،۲۹۵). آن مشارکت در تصمیم گیری را برای افراد فراهم میسازد و می تواند بصورت عامل انگیزش مطرح شود. عدمتمرکز موجب تقویت توان تصمیمگیری مدیران سطوح پائینتر می شود ولی باید اذعان کرد که خوبی یا بدی عدمتمرکز بستگی به موقعیت دارد و وجود تمرکز یا عدمتمرکز و درجه آن را عوامل اقتضایی تعیین می کند. امروزه، مدیران، آن مقدار از تمرکز یا عدمتمرکز را برمیگزینند که به آنها کمک کند، به بهترین نحو، تصمیماتشان را اجرا کنند و به اهداف سازمانی دست یابند. آنچه در یک سازمان، مؤثر است، لزوما در سازمان دیگر کارآ نیست. پس مدیران، باید درجه عدمتمرکز را برای هر سازمان و واحدهای آن تعیین کنند(رابینز- دیسنزو،۱۳۸۷،۱۹۲). در سازمانهای بسیار پویا، مدیران برای افزایش سرعت فراگرد تصمیمگیری، مجبور به کاهش تمرکز میشوند(رضاییان،۲۹۶:۱۳۸۳).
در طرحریزی ساختار سازمانی سه رکن مورد توجه قرار میگیرد(اعرابی،۱۳۸۵،۱۶):
۱٫ ساختار سازمانی، تعیینکننده روابط رسمی و گزارشگیری در سازمان است و نشاندهنده سطوحی است که در سلسله مراتب اداری وجود دارد و حیطه کنترل مدیران را نیز مشخص می کند.
۲٫ ساختار سازمانی، تعیینکننده جایگاه افرادی است که بهصورت گروهی در یک واحد کار میکنند و به گروهبندی یا تقسیمبندی واحدهایی که در کل سازمان وجود دارد، میپردازد.
۳٫ ساختار سازمانی، دربرگیرنده طرح سیستمهایی است که بهوسیله آنها همه واحدها هماهنگ و یکپارچه میشوند. در نتیجه، ارتباط مؤثر در سازمان تضمین خواهد شد.
۲-۳-۴) عوامل موثر بر ساختار سازمانی
نگرش اقتضایی که یک تفکر غالب در تئوری سازمان است، بر این نکته تأکید دارد که اعتبار، اثربخشی و کارایی و بهرهوری ساختار سازمانی به عوامل اقتضایی؛ استراتژی، تکنولوژی، محیط و طرح سازمانی بستگی دارد(رابینز،۱۳۸۹،۳۱۴). باید توجه داشت که آنچه امروز یک عامل مهم اقتضایی برای سازمان تلقی می شود، در آینده ممکن است با عامل دیگری جایگزین شود و یک ساختار سازمانی اثربخش و کارا باید بتواند بین سازگاری داخلی (رسمیت، تمرکز، پیچیدگی) و سازگاری خارجی (اندازه، تکنولوژی، استراتژی، محیط و قدرت) سازمان تعادل برقرار کند. توجه به عوامل اقتضایی در محیط متلاطم امروزی امری حیاتی است و در مواردی بقای سازمان را رقم میزند. از اینرو ساختار باید با در نظر داشتن این عوامل طراحی شود تا بتواند زمینه تحقق اهداف و استراتژی های سـازمان را فراهم کند(ریچارد،۱۳۸۴،۸۸) .
الف) استراتژی
استراتژی میتواند به عنوان فرایند تعیین اهداف بنیادی بلندمدت، اتخاذ شیوه کار و تخصیص منابع لازم برای تحقق این اهداف تعریف شود(رابینز – دیسنزو ، ۱۳۸۷،۱۹۲). استراتژی به معنای اعمالی است که سازمان برای پاسخ یا پیش بینی تغییرات محیط خارجی طراحی می کند. نخستین بار پذیرش اهداف و استراتژی به عنوان عوامل تعیینکننده ساختار سازمانی در مفروضات اقتصاد کلاسیک مطرح گردید Child,2012)) به اعتقاد پیتر دراکر، ساختار وسیلهای است برای حصول اهداف بلندمدت و کوتاه مدت سازمان، از اینرو هر نوع بحث و بررسی پیرامون ساختار باید با اهداف و استراتژی آغاز گردد . از مهمترین تحقیاتی که در رابطه با تأثیر استراتژی بر ساختار صورت گرفته، می توان به تحقیقات چندلر در اوایل دهه ۱۹۶۰ و تحقیقات مایلزواسنو اشاره کرد (ریچارد،۱۳۸۴،۸۸).
ب) اندازه سازمان
اندازه یکی از عوامل اثرگذار روی ساختار سازمان و فرآیندهای آن است. در مورد رابطه بین اندازه و ساختار نظرات متفاوتی ارائه شده است و عده ای آن را از علل ساختار و بعضی نتیجه ساختار میدانند. ولی آنچه مسلم است اندازه یکی از عوامل اثرگذار بر ساختار در کنار سایر عوامل میباشد(رابینز،۱۳۸۹،۳۲۰). یکی از مباحث بسیار جدی پیرامون اهمیت اندازه سازمان به عنوان عامل تعیینکننده ساختار سازمانی بوسیله پیتر بلاو مطرح گردیده است. وی براساس تحقیقاتش در مورد مؤسسات دولتی، دانشگاهها و فروشگاهها دریافت که اندازه سازمان مهمترین عامل مؤثر ساختار سازمانهاست .از منتقدین به تعیینکننده بودن اندازه سازمان میتوان به کریس آرجریس، میهیو، آلدریش و هال اشاره نمود.
ج) تکنولوژی
تکنولوژی به اطلاعات، تجهیزات، فنون و فرآیندهای لازم برای تبدیل نهادهها به ستادهها اطلاق می شود (Wright- Burns,2013). مطالعات نشان میدهد که تکنولوژی روی پرسنل سازمــان، وظایف، طراحی سیستمهای کنترل، هزینهها و دستمزدها، تفکیک مدیریت از مالکیت، حیطه نظارت مدیران و ساختار سازمان بطور کلی تأثیر دارد (Farhang ,2012).
د) محیط
محیط به معنای عوامل خارج از سازمان است که اثربخشی عملیات روزمره و رشد بلندمدت سازمان را تحت تأثیر قرار می دهند و سازمان کنترل کمی روی آنها دارد و یا اصلاً آن عوامل قابل کنترل بوسیله سازمان نیستند(رابینز،۱۳۸۹،۳۲۰). در یک تقسیم بندی محیط را به محیط عمومی و اختصاصی تقسیم می کنند. محیط عمومی همه چیز را در بر میگیرد؛ چیزهایی نظیر عوامل اقتصادی، شرایط سیاسی، محیط اجتماعی، ساختار حقوقی، وضعیت زیست بومی و شرایط فرهنگی(رضاییان،۱۳۸۳،۲۹۶). به عبارتی محیط عمومی همه شرایطی که بر سازمان تأثیراتی داشته ولی وابستگی آنها نسبت به سازمان واضح و روشن نیست را در بر میگیرد، محیط اختصاصی، بخشی از محیط سازمان بوده که بطور مستقیم با سازمان در تحقق اهدافش مرتبط میباشد (Farhang , 2012).
ﻫ) قدرت- کنترل
تاکنون به استراتژی، اندازه، تکنولوژی و محیط به عنوان عوامل تعیین کننده مستقل ساختار سازمانی اشاره شد اما آنچه که مسلم است، هیچکدام از این متغیرهای اقتضایی، بطور کامل تعیینکننده ساختار نیستند. هر کدام از آنها در تشریح بخشی از ساختار، نقش دارند. در بهترین شرایط، این عوامل چهارگانه فقط پنجاه تا شصت درصد تغییرپذیری در ساختار را تشریح می کنند(Wright- Burns,2013). دیدگاه قدرت کنترل مطرح می کند که قدرت و کنترل می تواند آنچه را که مبهم مانده به نحوی شایسته تبیین و تشریح نماید. براساس این دیدگاه در هر زمان ساختار یک سازمان تا حد زیادی نتیجه اقدامات صاحبان قدرت آن سازمان در انتخاب ساختاری است که میخواهند به مدد آن کنترل خود را حداکثر سازند(رابینز،۱۳۸۹،۳۲۱).
۲-۳-۵) طبقه بندی مینتزبرگ از ساختار سازمانی
در یک تقسیم بندی مینتزبرگ ساختار سازمانی را بر مبنای بخشهای اصلی سازمان طبقه بندی کرده که هریک کارکرد خاصی در سازمان دارند و تمرکز قدرت در هر یک از قسمت های مذکور شکل خاصی از سازمان را ایجاد می کند و عبارت است از: ساختار ساده، بوروکراسی ماشینی، بوروکراسی حرفهای، ساختار بخشی، ادهوکراسی، ساختارهای ایدئولوژیکی و سیاسی(مینتزبرگ،۱۳۷۷،۲۷۱).
الف. ساختار ساده
ساختار ساده، مجموعه ای از روابط کاملا منعطف است که بعلت تفکیک محدود، دارای پیچیدگی اندکی است. اعضای چنین سازمانی میتوانند بهراحتی نمودار سازمان را حول رهبران طراحی کنند و در نتیجه نیازی به رسمیگرایی نیست(هچ،۲۹۰:۱۳۸۷).
برای تعریف ساختار ساده اغلب از برهان خلف استفاده میکنند یعنی میگویند ساختار ساده دارای چه ویژگیهایی نیست. یک ساختار ساده نیاز چندانی به تدبیراندیشی ندارد و با وجود حوزه کنترل بسیار گسترده، از نظر گروهبندی کار، در سطحی بسیار پایین است و کارها جنبه رسمی ندارد. ساختار ساده در سطح افقی سازمان قرار میگیرد و دارای دو یا سه سطح عمودی است، ترکیب منسجمی از کارکنان ندارد و معمولا یک نفر در رأس این واحد قرار میگیرد که تصمیمات را اتخاذ می کند و سازمان بسیار متمرکز است. معمولا در شرکتهای کوچک که شخص مالک، رئیس یا مدیر آن واحد هم است، از چنین ساختاری استفاده میشود (رابینز،۱۳۸۹،۳۲۸) شکل زیر نشان دهنده ساختار ساده است.
از جمله نقاط قوت ساختار ساده پایین بودن هزینههاست، کارها بهسرعت انجام میشود، سازمان انعطافپذیری دارد، لایههای زائد در آن وجود ندارند، و مسئولیتهای افراد مشخص است؛ چون اعضای سازمان قادرند بهراحتی از رسالت سازمان آگاهی حاصل کنند. همچنین میتوان بهراحتی دید که چگونه فعالیّت تکتک افراد در تحقّق هدفهای سازمان نقش دارند؛ لذا میزان ابهام در هدف در چنین ساختاری حداقل است (رابینز - دی سنزو،۱۳۸۷،۲۰۸).
بهطور کلّی نقاط قوت ساختار ساده را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
- روشن بودن هدفها؛
- سادگی؛
- سریعا شکل میگیرد و منعطف است؛
- لایههای زائد در آن نیست؛
- پیچیدگی و رسمیت در آنها کم است(منوریان،۵۹:۱۳۸۷).
یکی از کاستیهای بزرگ ساختار ساده این است که تنها در سازمانهای کوچک کاربرد دارد. اگر سازمان رو بهرشد باشد، نمیتوان از چنین ساختاری استفاده کرد؛ زیرا ساختار مزبور نیاز به تمرکز زیاد دارد و چنانچه تمرکز شدید شود، میزان اطلاعاتی که بر سر مقامات ارشد سازمان هجوم میآورد، طاقت فرساست. با گسترش و بزرگ شدن سازمان نمیتوان تصمیمات را بهسرعت و به هنگام گرفت و در نتیجه کارهای سازمان دچار رکود یا وقفه خواهد شد(رابینز،۳۲۷:۱۳۸۹).
مضافاً، اینکه قدرت در دست یک نفر متمرکز است. در چنین ساختاری بهندرت اتفاق میافتد که قدرت مخالف و همتراز با قدرت مدیر اجرایی ارشد ظهور پیدا کند. از اینرو ساختار ساده زمینه سوء استفاده از قدرت بهوسیله شخصی که قدرت در او متمرکز است، فراهم است. البته، تمرکز قدرت میتواند برخلاف اثربخشی و بقای سازمان عمل کند. در حقیقت ساختار ساده بهعنوان ساختاری که بیشترین ریسک را دارا بوده و حول محور خواستهای یک فرد خاص دور میزند، توصیف و تشریح میشود (رابینز-دی سنزو،۲۰۸:۱۳۸۷).
بهطور خلاصه از جمله نقاط ضعف ساختار ساده آن است که:
- قابلیت کاربرد محدود دارد؛
- با افزایش اندازه سازمان عدم کفایت آن مشخص میشود؛
- قدرت در دست یک نفر متمرکز است؛
- پرمخاطرهترین ساختار است، زیرا بهسلامت و گرایشهای یک نفر وابسته است(منوریان،۶۸:۱۳۸۷).
اگر اندازه سازمان کوچک بوده و در مرحله شکلگیری باشد، یا محیط، ساده و پویا باشد و همچنین وقتی سازمان با تهدیدات محیطی یا نوعی بحران مواجه باشد، استفاده از ساختار ساده توصیه میشود. همچنین وقتی مدیر ارشد مالک سازمان یا خواهان تمرکز قدرت باشد، استفاده از این ساختار مناسبتر است (رابینز-دی سنزو،۲۰۸:۱۳۸۷).هنگامی که تعداد کارکنان کم باشد، ساختار ساده اثربخش است؛ زیرا کارهای تکراری کم است، استانداردسازی جذابیتی ندارد و ارتباطات غیر رسمی به سهولت انجام میشود.
محیطهای پویا و ساده با سازمانهای تخت دارای ساختار ساده، همراه با تمرکز تصمیمگیری و داشتن هسته عملیاتی ارگانیک سازگاری دارند؛ زیرا محیط ساده بهراحتی قابل درک بهوسیله افراد است و آنها را قادر به کنترل تصمیمگیری بهطور اثربخش میکند.
فارغ از اندازه، وقتی سازمانی به ناگهان با نوعی تهدید محیطی مواجه میشود، مدیریت از ساختار ساده استفاده میکند؛ تا برای بقا، تمرکز قدرت حاکم باشد( اعرابی،۲۶:۱۳۸۵).
بهطور مشابه، بدون توجه به اندازه سازمان، موقعی که مدیران ارشد اجرایی، قدرت را متمرکز ساخته و عمدا از رسمیسازی زیاد اجتناب میکنند، تا تأثیر صلاحدید خود را حداکثر سازند، عملا آنها نوعی ساختار ساده برای سازمان خود طراحی میکنند. قدرت و ساختار ساده، موقعی که اعضای سازمانی به تمرکز قدرت در دست مدیر ارشد اجرایی تن در داده، به هم مرتبط میشوند. یعنی اگر حتی مدیران ارشد اجرایی آرزوی تمرکز قدرت نداشته و زیردستان نیز نخواهند خود را درگیر تصمیمگیری کنند، آنها عملا قدرت را به مدیران ارشد اجرایی واگذار میکنند. نتیجه، همان چیزی است که گویی مدیران ارشد اجرایی در جستجوی قدرتند؛ یعنی تصمیم گیری در دست شخص عالی سازمان متمرکز شده و کارها بر طبق ویژگیهای ساختار ساده انجام میگیرد (رابینز،۳۲۷:۱۳۸۹).
ب. ساختار بخشی
وقتی شرکت به اندازهای از رشد میرسد و دارای تنوع محصول و تنوع بازار می شود برای اعمال کنترل و هماهنگی بر عملیات و ایجاد مزیت رقابتی شرکت به ساختار چند بخشی روی می آورد. ساختار بخشی شامل تقسیم فعالیت ها به نحوی که هر بخش بصورت جداگانه دارای سود و بازده مختص به خود است میباشد. شرکت اصلی ، مسولیتها را برای انجام فعالیتهای روزمره تفویض کرده و برای هر بخش مدیر مخصوص انتخاب می کند(رابینز،۳۲۷:۱۳۸۹).به دلیل تنوع شرکتها در سطح تجارت بین المللی، این ساختار اغلب مورد استفاده قرار میگیرد . بنابراین ، طراحی اثربخش این ساختار سبب افزایش عملکرد شرکتها می شود. در نتیجه این ساختار برای همه شرکتها بویژه شرکتهایی که دارای عملکردهای متنوعی هستند یک ساختار مناسب محسوب می شود(Wright- Burns,2013).
بخشها در این ساختار در واقع واحدهای مستقل که دارای ساختار وظیفه ای در درون خود هستند که توسط مدیر بخش با کنترل زیادی اداره میشوند. بخشها خود را نوعی شرکت به حساب میآورند که با تقسیم کار در حد بالا، رسمیت زیاد، اختیار متمرکز در دست مدیران، سازماندهی شده اند(منوریان ،۶۵:۱۳۸۷).
منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله رابطه بین ساختار سازمانی و عملکرد سازمانی با میانجی گری نوآوری خدمات ...