۵
ضعف تضمین اخلاقی و حقوقیِ قانونمداری
به محض اقتضای ملاحظات سیاسی و مدیریتی
۶
فصل سوم:
نقد سیاستگذاری جناییِ پیرو گفتمان فقهیِ سنّتی
مبحث اول: چالشهای ذاتی
اندیشهها از آسمان فرود نمیآیند. بلکه همواره بازتاب آشکار وضعیت اجتماعی، تاریخی و کم و بیش همخوان با آنها هستند و، به محض آن که موضوع اندیشیدن شوند، تحت تأثیر دینامیسم و خودتحولیِ درونی اندیشه، به کیان مستقلی، که دارای ساختار ویژهای است، یعنی به «اندیشهی نظری» تبدیل میشوند. دشوارهیایدئولوژیکِ هر اندیشهی نظری اجتماعی تاریخی، فرار از اکنونِ همواره بغرنج، به سوی جستوجویآیندهی کمچالشتر و معقولتر است. برای آشکار ساختن دشوارهیایدئولوژیکِ گفتمانهای رایج پیرامون سیاست جنایی اسلامی، ضروری است نخست به تحلیل تکوینی- ساختاریِ اندیشه های نظریِ مبنآیاین گفتمان بنگریم و آن را به نقد کشیم؛ همچنان که علاوه براین باید به تحلیل اجتماعی و تاریخی جوامع مسلمانان کهاین اندیشه را تکوین داده است نیز بپردازیم.
اما چرا و به مجوزی به چنین مقوله مهم و مقدسی میپردازیم و عقل را مجاز به نقد دشوارههای ایدئولوژیکِ فقه جزایی و فقه و حتی کل سنت فکری کلاسیک معرفت دینی میدانیم؟ تحول فهم انسان از مذهب مثل تحول فهم او نسبت به سایر پدیده ها اجتنابناپذیر است. بااین وجود، از آن جهت که مرز بین بازسازی و تحجّر و تحریف و تلفیق اندیشه دینی بسیار ظریف و مبهم و خطیر است، اما «اصلاحگری در اندیشه دینی» سنگ بنای ایجاد تمدن اسلامی است و باید کوشید مرزهای تاریک مذکور را با برافروختن چراغ روشنبخشِ عقلانیت، تا حد امکان شفاف و دیدنی کرد. بازسازی اندیشه دینی، همین غایت را دارد. یکی از محققان «بازسازی اندیشه دینی» رااینگونه وصف می کند: «گرفتن و ارائه دادن تلقیهای نوینی از متون دینی به گونه ای که هدف آن توانمندسازی اندیشه دینی، محتوای قابل نقد عقلانی و انجام آن در عین حفظ خلوص و اصالت فکر دینی است.»[۳۱۱]. روشنفکران دینی براین باورند که انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی زمانی آغاز شد که نهضت عقلگرایی معتزله و عدلیه توسط جریان اشاعره و اخباری درهمشکسته شد. روشنفکری اسلامی در واقع ادامه همان جریان عقلگرایی معتزله و عدلیه و صدالبته عقلانیتِ شیعیِ ناب است[۳۱۲]. قرآن کریم بارها بر تعقل تأکید کرده و از منتقدان خود خواسته که بر گفته خود «برهان» بیاورند.
بااین حال، نواندیشی دینی درایران درخت تنومندی نیست و بلکه نهالی در کوران رشد است همراه با افت و خیزهای فراوان. در کناراین نهال، رقیب سنتیِ روشنفکری دینی، روشنفکری عرفی است که چونان درخت تنومندی است کهن و پرمیوه؛ میوههایی هم مطبوع و هم سمّی. آنچه نهال روشنفکری دینی را بیش از پیش به مخاطره میافکند، سیاستزدگی، غلبه فرهنگ شفاهی و نامنسجم و ژورنالیستی و بدتر از همهایدئولوژیک، بر فرهنگ کتابنویسی، ضعف نقد سنتگرایی افراطی، بسط قدرت جریانهای فکری و سیاسی و علمیِ عقلستیز و بیتوجه به عرف و اجتماع و گفتمانمحوری بر تئوری و عملِ روشنفکری دینی در عملیات فکری، و رنجوری از ناسازگاری و ناتوانی در ارائه ساختارهای منسجم و روزآمد و علمیِ فرارونده از بنبستهای سنتگرایی و دستیابنده به توان تولید «علم دینی» است.
اما واقعاً به طور کلّی چگونه میتوان «علم دینی» برساخت؟ الگوی شفاف نحوه تعاملبخشی میان عقل و نص و عرف و دانش در علوم دینیِ مدّ نظر، چیست؟ در منطق نظری بازسازی فهم دینی، شاخص های بازسازی، عوامل بازسازی، و موقعیت اجتماعی گفتمانهای مختلف بازسازی در میان جریانهای روشنفکری دینی و تولید علوم دینی درایران، لبنان، مصر و دیگر کشورهای صاحبنامِ جهان اسلام دراین عرصه چیست؟ به طور خاص، چگونه میتوان «سیاست جنایی اسلامی» را به شکل یک علم دینی طراحی کرد تا دیگر دست از یکسانپنداریِ سیاستهای حاکم بر فقه جزایی با سیاست جنایی اسلامی برداشته شود؟
بی تردید، رمز ماندگاری و تداوم اقتدار نظامهای سیاسی و سامانههای فکری و خصوصاً منظومههای معرفتی و سیستمهای طراحی و تحول دانش، تشدید و تغلیظ قدرت سختافزاریِ آنها نیست و بقای آنها منوط به امکان تولید مثل و بازتولید آن در شرایط گوناگون محیطی است[۳۱۳].این امکان به واسطه «راهبرد بازتولید گفتمانی» و در پی آن، بازتولید ساختاری کارآ و نسلی وفادار در مقاطع مختلف و در محیط اجتماعی به دست می آید. بدینسان، استقرار امنیت نرم، که بسیار مهمتر از امنیت سخت است، در جامعه کنونی اسلام وایران منوط به بازتولید گفتمانیِایده «سیاست جنایی اسلامی» در شرایط نوین جهانی است.
آرمانگرایی افراطی و ضعف واقعبینی که به نظر میرسد ازایرادهای بزرگ رویکرد سنتی به گفتمان سیاست جنایی اسلامی است، یک استنباط خودبسندهایجاد و همان را دنبال می کند که با واقعیات تئوری و عملی تناسب چندانی ندارد. اما اگر بپذیریم که آرمانگرایی و ارزشمحوریِ اعتدالی، چیزی است که قرار است به آن دست یابیم و واقعیت چیزی است که با آن سروکار داریم، ضرورتی ندارد یکی را به نفع دیگری از میدان بهدرکنیم. از آنجا حوزه سیاستگذاری، حوزهای دارای مؤلفه های هم واقعشناختی و هم ارزشگرایانه، ادعاهای رایج پیرامون سیاست جنایی اسلامی را نمی توان وضعیت مطلوبِ دانش و معرفتِ سیاست جنایی اسلامی دانست. حال اگرچه پروژه اصلاح در ارزشها و آرمانهایی که به حوزه های کلی شکل گیری بافت فکری حکمرانان و مردمان مربوط است، امری بسیار مشکل و پیچیده است و برخورد آرمانی با واقعیتها هم امری معطوف به هدف نیست[۳۱۴]، اما نباید دلسرد شد و باید کوشید توازن میان ارزش و واقعیت را در گفتمان سیاست جنایی اسلامی برقرار کرد.
این توازن مطلوب، در گفتمان فعلیِ سیاست جنایی اسلامی آنچنان که باید، وجود ندارد؛ همچنان که در گفتمان دانشگاهی و علمیِ سیاست جنایی (تألیفات، کنفرانسها تقریرات دانشگاهی و ادبیات موسوم به علمی) نیز مفقود است. آن هنگام که نقد غیرروشمند یا نقدایدئولوژیک مطرح می شود، درایران دوقطبیهای برجستهای رخ مینمایند. در یک سویاین دوقطبیها، نگرشهایی قرار میگیرند که گاه علوم جنایی غربی و سیاست جنایی غرب را همچون امری کفرآمیز و شایسته تکفیر میدانند و مینامند. گاه نیز در قطب مخالف، دفاع یا شیفتگیهایی پدیدار می شود که گویی بحث از علوم انسانی اسلامی [خصوصاً علم سیاست جنایی اسلامی] همانا بحثی است که خودِ بحث قداست دارد[۳۱۵]. واقعبینانه به نظر میرسد هنگامی که علوم انسانیِ موجود، بیماریای را ذکر می کنند یا تشخیص می دهند، به دلیل مجهز نبودن دانشمندان یا سازمان دانش یا کلیت نظام دانش (اعم از نرمافزار و سختافزار دانش) و به دلیل غوطهور بودناین سازمان در گفتارهایی سراپا تناقضآلود یا فهم نشده و به خاطر کاربردهای غلط و آشفتهی مفاهیم و نهادهای فقهی و مفاهیم و نهادهای شرعی (با تأکید بر تفاوتاین دو)، اشتباهات بسیاری در گفتمان موجود پیرامون سیاست جنایی اسلامی به ویژه در ادبیات پژوهشی کشورمان رخ داده است. تدوین الگوی اسلامی- یرانیِ سیاست جنایی بدون رفعاین موانع ناممکن است.
امروزه اگر کسی مدعی وجود «علوم انسانیایرانی» شود، ره به خطا رفته است. زیرا آنچه به عنوان علوم انسانی در گذشته بوده است، امروزه دیگر در اختیار نیست. حوزه های علمیه ما که روزگاری نه چندان دور – دوره قاجاریه و شیخ انصاری به قبل – برای پاسخگویی به آموزههای علوم انسانی و یه ویژه نحلههای ایدئولوژیک آن، به آموختن صورتهایی ازاین علوم و یافتن برداشتهایی از آن روی آوردند، امروزه تا حدودی خود در درون پارادایمهای همین علوم، قرار گرفتهاند؛ فهم حدیث را از هرمنوتیک میجویند و یا نظام آموزشی خود را بر مبنای واحد درسی تنظیم کرده و از طلاب امتحان به عمل میآورند؛ دیگر صدراشناس و بوعلیشناس نمیپرورند. اگرچه ورود فقها به حکومت، فقه را درگیر عرصههای زندگی اجتماعی کرد، اما هنوز در فضای کلی حوزه،این ورود آن طور که باید و شاید، مخصوصاً از جانب مراجع معظم تقلید محقق نشده است. هنوز اغلب مجتهدان برجسته، موضوعات مورد تدریس خود را همان موضوعات سنتی قرار داده اند و کمتر دیده میشود به مباحث غیرسنتی نظیر مدیریت سیاست کیفری اسلامی – که کل فقه جزایی بخش کوچکی از آن است – بپردازند.این امر ممکن استاین نگرش ناصواب را دامن زند که گویی اسلام و فقه شیعه پاسخی برآیاین مسائل ندارد و تنها حقوقدانان توان اظهارنظر دراین زمینه را دارند. در سیاست جنایی اسلامی، گفتمان حوزه و دانشگاهها و اساتید فقهمشرب نیز متمرکز براین است که دریابند و بفهمانند شارع در فقه جزایی چه سیاستهایی را دنبال می کند؟ امااین وضعیت را هرگز نمی توان «سیاست جنایی اسلامی» نامید. توصیف علل و حکمتهای احکام فقه جزایی، «سیاستهای حاکم بر فقه جزایی» است، نه سیاست جنایی اسلامی. چه، سیاست جنایی همانا معرفتی است مستقل و با ماهیت میانرشتهای و دارای اصول و مبانی و هنجارهای مخصوص به خود.این روال نامیمون که هر علمی و هر نظریهای که غربیها ابداع کردند بخش چشمگیری از اساتید متفقّه حوزه و دانشگاه فوراً دست به کار میشوند کتب و مقالات و سخنرانیهایی منتشر سازند که اثبات کند یا ما هم هزار و اندی سال پیش همین ابداعهای ظاهراً غربی را در اسلام داشتهایم، و یا بهاین دستاوردهای علمیِ غربی به چشم شبهاتی بنگرند که باید به آن پاسخ گفت تا استقلال و حرمت کیان اسلام حفظ شود. و یا دست کم، نصوص وحیانی و روایی اسلام را در ظرف آن نظریه ها و مدلهای غربی مینهند و آن را مثلاً سیاست جنایی اسلامی مینامند؛ یعنی اسلوب و روش را از غرب میگیرند و محتوا را از نص دین؛ واین هرگز نظریهپردازیِ دینی محسوب نمی شود. به جهت همین تنبلی در تولید علم است که در علوم انسانی جدید، ما دارای مکتب و هویت خاصی نیستیم؛ مثلاً نمیتوانیم بگوییم مکتب دانشگاه تهران یا مکتب دانشگاه شهید بهشتی؛ به گونه ای که در سطح جهان یا حتی منطقه، با ممیزات خاصی، نظریه یا روشی برای عرضه کردن داشته باشند.این در حالی است که مکتب شیکاگو، مکتب فرانکفورت و مکتب سوربن، وجود دارند. همچنان که در بخشِ مطلوبِ و افتخارآمیزِ علوم اسلامی نیز مکتب حوزه علمیه نجف و مکتب حوزه علمیه قم میدرخشند.
گفته می شود فقه در لسان ائمه معصوم(ع) شامل همه احکام عقل عملی، از جمله اخلاق و غیر آن بود. اما به تدریج و در کاربردهای متأخر به «احکام شرعی ظاهری» تخصیص یافته است[۳۱۶]. حکم ظاهری در مقابل حکم واقعی است و منظور فقیهان شیعه از واژهی «ظاهری»، التبه، تأکید بر ماهیت «ظنی» و غیرقطعی احکام شرعی است. پس امروزه و در کاربرد متأخر فقه، «افعال متکلفین» موضوع عمومی فقه است. فقه می کوشد شریعت را از منابع کشف کند. شریعت، مکشوف است و معصوم؛ ولی فقه نه. از آنجا که بشر در فقه دخالت میکند ممکن است خطا در آن راه پیدا کند. پس فقه همانا یک دانشِ دستساز بشر است، دانشی است برای استنباط حکم شرعی یا استنباط احکام شریعت و در طول تاریخ توسط اندیشمندان بهاین منظور که کاربرد استنباطی خودش را داشته باشد ساخته شده است. سعی فقهاین است که دراین استنباط کمترین خطا و بیشترین کاربری را تولید کند واین همانا کارویژهی فقه است.
حال برای تحلیل و نقد رویکرد سنتی رایج به گفتمان سیاست جنایی اسلامی، ابتدا لازم است ماهیت و هدف و اوصاف فقه را واکاوی کنیم در سنجش کارکردهای فقه، تواناین معرفت دینی در برونداد روشهای سیاستگذاری را بسنجیم؛ زیرا سیاست جنایی اسلامی در گفتمان رایج، حول فقه میچرخد. پس ضرورت دارد بدانیمآیا فقه که هسته گفتمان موجود پیرامون سیاست جنایی اسلامی است،آیا هدف و توان سیاستگذاریِ کلان اجتماعی دارد؟آیا امکان بسیج ذخایر سنت فقاهتی ما برای حل مسائل سیاست مدرن وجود دارد؟ یا همچنان، باید دوگانه طرد تجدد یا طرد فقاهت را برگزید؟ منطق تحقیق عملی، رادیکالیسمِ ناظر به طردهای دوگانه را، قبل از هرگونه سنجش از امکانات فقه سیاسی، دور از احتیاط عقل میداند[۳۱۷]. چنین مینماید که اگر ماهیت چنین رابطهای به طور مستمر از دو سوی مذهب و سیاست مورد بازاندیشی قرار نگیرد، چه بسا هر دو را در دام تضادها و تهدیدهای دو جانبه قرار میدهد. ماهیت و چالشهای مدرن فقه، دلیل اصلیِایجاد امید به طرح دیدگاه های آکادمیکِ اسلامی در باب دین و سیاست در فضای پرالتهاب وایدئولوژی زدهی جهان کنونی است.
دانش فقه می تواند به حاکمان و شهروندان مسلمان یاری دهد تا آن نوع از زندگی عمومی را که میخواهند در چارچوب فهم موجّه از شریعت بهدست آورند. وظیفهی فقه، به طور کلی، جریان احکام نص در تاریخ است و سیاست نیز، غالباً، وجه تاریخی دارد. بنابراین دانش فقه سیاسی دستگاهی معرفتی است که یک سر آن به امرایمانی و نصوص ثابت قدسی وصل است و سر دیگرش به امر سیاسی که، بالذات، متغییر زمانی، مکانی، قومی و نژادی است بسته است. دانشی است که سر در آستان ثبات و پای در چنبر تغییر دارد. تغییر و ترمیم نهادها و قوانین سیاستگذاری اجتماعی نیز فینفسه هیچ تعارضی با اصول مذهب و کلام و فقه سیاسی جوامع ندارد. برجستهسازی وجوه ثابت و متغیر در دستگاه فقه سیاسی از یک سو، و از سوی دیگر، تحلیل رابطه ثابت و متغیر، نظریه و عمل، در فقه سیاسی شیعه است[۳۱۸]. امااین ارزیابی به فهم دو چیز بستگی دارد: یکی، فهم حضور معمایی فقه سیاسی در جامعه پیچیده امروز؛ و دوم، فهم بنیاد مذهبی سیاست مدرن در جهان اسلام. سیاست از دیدگاه شریعت اسلامی، در عین حال که ملزم به اجرای احکام شرعی است، همچنین، ملزم به پاسداری از حقوق انسانها نیز هست. تجربه دنیای جدید نشان میدهد که جمعاین دو نه تنها ممکن است، به اعتبار تاریخ اندیشهی سیاسی ناگریز هم هست. اما، مسئله اصلی کیفیت و ظرافتاین همزیستی تعیین کننده است؛ اندیشهی میانهای که از لغزش به منتهیالیه احیاگری[۳۱۹] دوره میانه یا دینستیزی دوره مدرن صیانت کند.
تحلیل جایگاه دین و جامعه دینی در نظام دموکراتیک، به معنای ارزیابی موقعیت دموکراسی در جامعه دینی با تکیه بر امکانات معارف اسلامی خصوصاً دانش فقه است. تأکید ما بر آن دسته از ارزشهای اخلاقی است، که قواعد فقه اسلامی توجیهی دینی بر آن ارزشها تدارک دیده است و همین ارزشها هستند که بنیادی دینی برای مردمسالاری در جامعه امروز محسوب میشوند. حال، با توجه به اهمیت تقابل آزادیگرایی با دیدگاه های آزادیستیز، بنیادگرا و امنیتگرا، چالشهای سیاستگذاری فقهمدار خصوصاً از جهت تحدیدهای آزادی و موضع نابرابرِ فقه در قبال مخاطبانش به شکل تفاوتگذاریِ جنسیت، عقلی، دینی و… پررنگ است؛ تا بدانجا که برخی اسلامپژوهانِ روشنفکر گفتهاند: «میتواناین عصر را عصر بحران دموکراسی و همزمان بحران فقه سیاسی درایران و اسلام دانست»[۳۲۰]. پس باید کوشید دست کم برخی وجوهاین «مسأله» برجسته و تحلیل شود.
حل مشکل دوگانه «فهم دین» و «فهم سیاست» در گرو فهم دقیق نصوص اسلامی، عقاید اسلامی، سنت سیاسی مسلمانان و دگردیسی امر سیاسی در جوامع اسلامی و به اعتبار مدرنیته است. ضرورت توجه به ساختارهای اجتماعی و جوانب عرفی به موازات اصول اسلامی مهم است. جاحظ، قرنها پیش بیان کرده بود با وجود آن که دانش انسان مانند هر عمل دیگر او مترتب بر اراده است، اما انسان قادر به سیطره مطلق بر عملیات فکرش نیست. اراده کاری جز حصر آگاهی در موضع خاص ندارد – که حکمای اسلامی از آن به «حیث التفاتی» آمیخته به خواست و اختیار تعبیر میکنند – اما کیفیت عمل نقد و فرایند استحصال دانش خارج از نطاق اراده بوده و به ساختار اجتماعی محفوف به قدرت وابسته است[۳۲۱]. تفسیر جاحظ از دانش، نتایج روش شناختی مهمی دارد؛ نخست آن که دانشهای اسلامی را نه در استقلال خود، بلکه با تکیه بر مفاهیم روزمزه ارزیابی میکند که آمیخته به نوعی روابط قدرت است و ثانیاً بر ساختار مکانی و زمانی معرفت در تمدن اسلامی تأکید دارد. بی شک، آنچه تمدن اسلامی را ساخته و چنین فرهنگی را پرورده است، جدال انسان مسلمان با واقعیت زندگی از یک سو و گفت و گوی او با نصوص دینی از سوی دیگر است[۳۲۲]؛ مناقشه فیزیک و متافیزیک: واقعیت و آرمان. برای حل، یا دست کم تقلیل تنش میان واقعیت و ارزش، نمی توان ارتباط بین متون وحیانی و روایی با جامعه مدرن را بر یک تفسیر لفظی مبتنی ساخت، بلکه باید بر تفسیری از روح و مقاصد کلی شریعت زبان خاص متون استوار ساخت. تفسیر سنّتی نه وفادار به دین است و نه قادر به انطباق شرع با وضعیتهایی که دائماً در حال تغییرند.این در حالی است که وائل بن حلاق میگوید: «یکی از ویژگیهای برجسته اصول فقه (تئوری حقوقی) ما قبل مدرن، توجه زیاد به تفسیر لفظی قرآن و سنت است. چنبره آموزههای فقهی اثباتی که اذهان فقها و قضات مسلمان را در خود فرو برده است، آنقدر محکم است که می تواند هرگونه تفسیری را که در پی بازخوانی فقه باشد، به حاشیه براند.»[۳۲۳].
تعارض ناشی از نفوذ عمیق اصول فقه سنتی و جذابیت مفاهیم ضرورت و مصلحت به در نوشته های پارهای از علمای متأخرکه دیدگاه های محمد عبده و رشید رضا را جذاب یافتهاند، به وضوح منعکس است[۳۲۴].اینان منابع شرع – به معنای درست کلمه و خصوصاً از جهت حاکمیت عقل بر دیگر منابع – انعطافپذیر، غنی و پاسخگو نسبت به مصالح انسان و شرایط تحولیابنده اوست. ازاین رو همانطور کهاین اندیشمندان منتقدِ متعهد، اقتضائات و شرایط عصر خویش را در استنباط ملحوظ کردند و احکامی متناسب با نیازهایشان به دست دادند، نسلهای بعدی نیز میتوانند در احکام مزبور در پرتو شرایط و سبز فایل بازنگری کنند. در همین راستا است که تلاشهایی انجام شده است. برای مثال، دکتر اصغر افتخاری با تبیین برخی آموزههای اسلامی پیرامون «امنیت» در دوله الرسول (ص) نظریهای در باب «امنیت اسلامی» ارائه داده است که اگرچه کاملاً سنتی است اما بسیار جذاب و قابل استفاده برای تدوین الگوی اسلامی/ایرانیِ سیاست جنایی نیز هست. وی نشان داده نظریهاش نشانگر برپایی امنیت اسلامی در حکومت پیامبر (ص) بر سه رکن اصلی است: ۱- جمع بین مرزهای اعتقادی و حدود سرزمینی، ۲- جمع بین مصالح دینی و منافع سرزمینی، ۳- جمع بین حکمرانی و رهاییبخشی. در مقابل، نشانگان ساختاری امنیت در جامعه مسلمان صدر اسلام، عبارتاند از: ۱- وسعت، ۲- عمق معنایی، ۳- اخوت، ۴- عبودیت، ۵- همگرایی[۳۲۵]. مهمترین ویژگی ساخت سیاستگذاری اجتماعیِ دولت نبوی در مقایسه با قبل اسلام، گذر از سلطه به مسئولیت است.این تحولِ پارادایمی، آثار مثبت بیشماری در حکومت و ملت اسلامی به بار مینشاند. از جملهاین که، با مقایسه حاکمیت گفتمان مسئولیتمحور بر نظام سیاستگذاری اجتماعی، در مقایسه با گفتمان سلطهمحور و توتالیتر، به روشنی مشخص می شود که هر چه مقررات حقوقی یک کشور با مذهب و اعتقادات قلبی سازگارتر باشد، از نظر روانی به نفع دولتها نیز هست؛ زیرا اولاً دولت مجبور نیست برای وادار ساختن مردم به اجرای قواعد، هزینهای صرف کند، چرا که مردم خودبه خود به آنها عمل می کنند؛ ثانیاً قوه قضائیه کمتر با قانونشکنان مواجه می شود. بیجهت نیست که قوانین گاه در عمل رنگ و بوی مذهبی به خود گرفته اند[۳۲۶].
با وجود حاکمیت فقه بر بخش گستردهای از محتوای حقوقایران، اکنون در سیرِ رو به رشدی بخشهایی از قواعد حقوقی ما از فقه فاصله گرفته و رنگ و بوی اروپایی به خود گرفته است. از سویی، اصولی در قانون اساسی وجود دارد که دامنه کاربرد فقه را در حقوق موضوعه تیره و تار کرده است. در قانون اساسی، تفسیر و شرح مواد ناقص یا مبهم به منابع معتبر اسلامی و فتاوی معتبر واگذار شده، در حالی که دامنه کاربرد فقه در مورد قوانین مقتبس از رژیمهای حقوقی دیگر محل تردید است[۳۲۷]. همین امر، تنقیح قلمرو فقه در حقوق موضوعه و قلمرو قوانین مقتبس از غرب در حقوق موضوعهایران را ضروری میسازد. دستگاه فقه معاصر ما وارث مجموعه ای از عقاید، تجربه حضور در نظامهای خلافت و سلطنت، مشروطه و جمهوری اسلامی است. بعد از انقلاب اسلامی، با بروز اسلامگرایی و تجددخواهی، در اصل ۴، ۷۲، ۹۱ و ۱۶۷ قانون اساسی، حقوق اسلامی دوباره – پس از فترت دو حکومت پلهوی – در عرصه وضع قانون دخیل دانسته شد اما متأسفانه بدین شکل که فقه مستقیماً به پیکر حقوق موضوعه تزریق شد. تزریق مستقیم فقه به حقوق، در قانون حدود، قانون قصاص، قانون دیات، قانون راجع به تعزیرات (از ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۰)، قانون مجازات اسلامی ۱۳۷۰ و ۱۳۷۵ و حتی قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲ نیز متأسفانه تکرار شد؛ اگرچه مقنن از انقلاب اسلامی تا به امروزه، توجه فزآیندهای به نهادهای و تأسیسات حقوقی غربی نیز داشته است. البته باز متأسفانه باید گفت که در همین روند خروج از مضمحل کردن حقوق در فقه، همچنان به خِرَد جمعی و نظر اندیشمندان حقوق و عرف زمانه و ارزشهای اجتماعیِ سازگار با مقاصد شریعت کمتوجه است. ترجمهگرایی و ترجمه از غرب و از شرع، دشمن عقلانیت و دشمن مقاصد شریعت و دشمن مردمسالاری دینی است. باید ظرفیت روششناسی فقهی را از چارچوب تنگ گذشته، یعنی نظام سلطانی، در حوزه استنباط احکام سیاسی رها کنیم و به استخداماین دانش در تبیین مسائل جدید زندگی مسلمانی بپردازیم. درست در چنین شرایطی است که از خطر گذشتهگرایی احیاگرانه و سلفیسم رها شدهایم و از سوی دیگر نیز از خروج از دستگاه فقهی به اعتبار سراب سکولاریسم نیز پرهیز خواهد شد.
اما به رغم همه چالشهای مذکور پیرامون عدم استفاده صحیح از فقه در رویکرد سنتی به سیاست جنایی اسلامی و در حقوق موضوعه جمهوری اسلامیایران، بهاین حقیقتِ غرورآمیز نیز باید توجه داشت که در روند بازگشت به خویشتن، پویایی دین نقش عمدهای داشت. درایران بزرگترین نقش در مقابل غربزدگی وایجاد نهضت بازگشت به خویشتن بر عهده روحانیت و علمای اسلامی بود. پس از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بازگشت به خویشتن به صورت جدی مطرح شد و به صورت یک جریان غالب در جامعه درآمد[۳۲۸]. با ظهور انقلاب مبتنی بر اسلام و شکل گیری حکومت دینی برآمده از مردم، گفتمان تمدنیایرانی و اسلامی در قالب تمدن نوین برخاسته و آمیخته ازاین دو تمدن احیا شد وایران انقلاب اسلامی، در عمل به احیاگر فرهنگ و تمدن اسلامی وایرانی تبدیل گردید.
اکنون جمهوری اسلامی، نظامی مستقر به لحاظ سیاسی است و در مواجهه با چالشها میبایست برای تداوم خود، گفتمانش را بازتولید کند و تولید گفتمان، قاعدتاً نیاز گروه های مخالف و اپوزیسیونی است که در اندیشهی به چالش گرفتن گفتمان مسلط هستند و در واقع، تولید گفتمان دراین عرصه به منزله تولید پادگفتمان است؛ یعنی گفتمان توانمندِ رقیب در برابر گفتمانِ مسلط[۳۲۹]. به بیان دیگر، برپایی جمهوری اسلامی در پی پیروزی انقلاب اسلامی، به منزله هژمونی گفتمانی آن در نسبت با گفتمانهای رقیب رژیم پهلوی بوده است و پس از استقرار، جمهوری اسلامی نمیتواند در برابر چالشها و بحرانها، خود را تکرار کند، بلکه میبایست به بازتولید گفتمانیِ خود متناسب با شرایط متحول و جدید بپردازد. اگرچه فضای ایدئولوژیک گفتمانها بعد از پیروزی و تسلط به سمت رقابت و عینیت گرایش پیدا می کند، اما در خصوص گفتمان جمهوری اسلامی بروز خردهفرهنگهای رقیب به دلیل شخصیت فرهمند امام خمینی (ره) و تحمیل جنگ هشت ساله با تأخیر روی داد[۳۳۰]. در سالهای بعد خردهگفتمانهایی ظاهر شد که هر یک بر تعبیر و تفسیر خود از جمهوریت و اسلامیت تأکید دارند. دراین فضا باید کوشید ضمن بررسی خردهگفتمانهای مورد نظر، به قابلیت و توان گفتمان جمهوری اسلامی در مفصلبندی و بازسازی تئوریک در برابر بیقراریهای درونگفتمانی و تثبیت خود در حوزه سیاست جنایی اسلامی-ایرانی بپردازیم؛ با فرضاین که گفتمانهایی موفقترند که از توانایی بازسازی مداوم تئوریک برخوردار باشند و نیزاین فرض که خردهگفتمانهای مورد بحث نسبت به یکدیگر و نسبت به گفتمان مسلط حالتی کینهورز و متخاصم ندارند بلکه رقیب میباشند.
در بخش بافتار سیاستگذاری کلان جمهوری اسلامی و خصوصاً سیاستگذاری حقوقی و تنظیم نظام سیاست جنایی بومی، با مفاهیمی روبرو میشویم که یا در حوزه سیاستگذاری قرار ندارند، یا تعریف مشخصی از آن نشده است یا درباره تعریف آن، اجماع – یا حتی همسوییِ نسبی – میان نخبگان سیاسی صورت نگرفته است. ازاین رو، دراین فصل از رساله تلاش کردهایم برخی ازاین مفاهیمی که در حوزه ارزشها اهمیت و جایگاه شایستهای دارند و دستیابی به آنها نیازمند تعریف و عملیاتی کردن آنهاست، مورد توجه و بررسی قرار گیرد.این کار کمک می کند تا ارزشها به طور منطقی در جامعه اجرا شوند؛ زیرا در غیراین صورت ناکارآمدی برخی از سیاستگذاریهای نسنجیده باعث کمرنگ شدن ارزشها یاایجاد تصور عدم امکان عملیاتی کردناین ارزشها خواهد شد. دراین نوع سیاستگذاری، سیاستگذار بر اساس ذهنیات مبهم و غیردقیق و آرزوهای گنگ و اندیشهها تقلیدی که کاملاً فهمیده نشدهاند، عمل می کند[۳۳۱]. دراین نوع سیاستگذاری، هدفها غیردقیق، روشها ناشناخته و ناقص، منافع به صورت پنهان بر فضای سیاستگذاری سایه افکنده و جامعه و نیازهای آن شناخته نشدهاند. در چنین فضایی روزمرهگی و بینظمی سرسامآوری بر عرصه سیاستگذاری حاکم است و حوادث و عنان سیاستگذار را در عرصه سیّال و پرتلاطم حوادث و وقایع در اختیار دارد و وی را به هر سو که اندک نسیمی بیاید، میبرد؛ یا برعکس، آن را در برابر اصلاحاتِ لازم لجوج می کند.
منشأ شکل گیری هویتهای یکپارچه، در بنیانهای فکری نظامهای معرفتیای نهفته است که بر حقیقت، مرکزیت، غیریت، تعارض و… تأکید دارند و در پیوند با قدرت، سبب شکل گیری هویت واحد و مسلط و به حاشیه راندن سایر هویتها میشوند. همچنین بنیانهای فکری کثرتگراییِ هویتی را نیز باید در مبانی معرفتیای جستجو نمود که به جای وحدت بر کثرت، و به جای تعارض بر تفاوت تأکید دارند. در نهایت، به نظر میرسد میتوان الگویی عرضه داشت که به جای سلطه و ستیزش، به گفتگو و تعامل میان هویتهای گوناگون منجر شود.این یک راهبرد مطلوب و مورد توصیهیاین رساله در خصوص افق نقد و سپس نظامسازی برای سیاست جنایی اسلامی، و سیاست جنایی اسلامی-ایرانی است.این راهبرد بر مبنای توجه به به تکثر معرفتی که به صورت تقلیلناپذیری، کثرتگرا و چندمرکزی است، با هستیشناسی هرمنوتیکی و چندگانگیِ تقلیلناپذیر چشماندازها و آواها، استوار است.
قرائت سنتی از گفتمان سیاست جنایی اسلامی، گفتمانی مبتنی بر قرائت «هویت باور» است؛ یعنی با مرکزیت دادن به تفسیر خاصی از باورهای متافیزیکی [دراینجا: تفسیر خاصی از سیاست جنایی اسلامی] و به حاشیه راندن تفسیرهای بیشمار دیگر و با انکار تعدد و تفاوت بالقوه معنایی، درصدد طرح هویت تامّ و تمامی است که متضمن معنایی نهایی میباشد؛ معنایی که مستقل از تفسیرها وجود دارد.این در حالی است که میدانیم فقیه برای به دست آوردن فتواهایی واقعبینانه و سازگار با مقتضیات زمانی و مکانیِ جوامع بشری، باید به مذاق شرع و انگیزههای شارع از جعل احکام که همان مصالح عمومی است، توجه ویژه داشته باشد؛ چرا که مصالح، همانا پشتوانههایی هستند که مذاق شریعت بر اساس آن شکل میگیرد. ازاین رو و نیز بدان خاطر که تأمین مصلحت، اساس و مقصد قانونگذاری – و از جمله، سیاست جنایی تقنینی و نیز دیگر حوزه های سیاست جنایی – است و پیوند مصلحت شارع با مذاق شرع نیز روشن شد، میتوان نتیجه گرفت مذاق شریعت که همانا کشف شیوه قانونگذاری شرع و سنجش فتاوی با آن است یکی از اصول برتر در قانونگذاری کیفری به طور خاص، و دیگر حوزه های سیاست جنایی به معنای عام، میباشد. اگرچه، مقتضای سیاستگذاری جنایی اسلامی آن است که فقها در استنباط شرع، تنها به نصوص، آن هم به شکل گسسته ننگرند و بلکه نصوص را با مذاق شریعت بسنجند واین سنجش را با توجه به ربط وثیق مذاق شرع با مفاهیم متناظری مانند حکمت، طریق، دأب، عدالت، احتیاط و…[۳۳۲] انجام دهند؛ و مآلاًاین روش و سنجش را به متولیان حقوقیِ سیاستگذاری جنایی اسلامی نیز توضیح دهند و آموزش دهند.
فقه سیاسی، که سیاستگذاری کلان فقهی و خصوصاً تنظیم سیاست جنایی اسلامی را بر عهده دارد، مواجههای دوسویه با زندگی سیاسی و نیز وحی اسلامی از طریق زبان دارد؛ و بر خصلت زبانی فهم وحی، و تاریخ سیاسی اسلام توجه دارد. فقه سیاسی فقط در ارائه استدلال به منظور استنباط احکام ناظر به اعمال سیاسی مکلفان است و لذا نمی توان در طراحی ضلع اسلامیِ الگوی سیاست جنایی اسلامی-ایرانی به فقه سیاسی اکتفا کرد؛ همچنان که فقه موجود نیز ماهیتی کشفی دارد، نه تأسیسی. موضوع فقه، عمل مکلفان است. برای تصحیح جایگاه فقه و دیگر علوم اسلامی در ساختار و کارکرد الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی، نیازمند «فعل» به معنای سیاستگذاری و برنامهریزی در مقیاسی بسیار وسیعتر از دایره صدور فتوا و کشف حکم مسأله به طور موردی و به روش قیاسی (فتوایی) هستیم. اساساً تحول پذیری اجتهاد بیش از هر چیز بیانگر تأثیرپذیری اجتهاد از عنصر زمان و مکان است. مقاصد الشریعه و خصوصاً فقه مقاصدیِ اخوان المسلمین نیز بر لزوم تفسیر نصوص اسلامی با توجه به همان اوضاع و احوال جانبی زمانی و مکانی و غیره دلالت دارد. بی شک، جاودانگی اصل دین به معنای آموزههای معرفتی و اخلاقی و به تعبیری گوهر دین امر ثابت و جاودان است، اما آموزههای فقهی به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم میشوند. علت تغییرها مختلف میتواند باشد. مصلحت جامعه، فرد، تغییر موضوع، امکان استفاده محلل، کارآمدی و مقاصد شریعت از این علل هستند.
با بررسی آموزههای تأمین کننده مبانی لازم برای اثبات حقانیت فعالیت فقیهانه در حوزه سیاست و زندگی سیاسی، و با تحقیق در آموزههایی که منابع معرفت بخشی لازم برای تولید گزارهها و استنباط احکام شرعی در حوزه سیاست را در اختیار فقها قرار میدهند، بهاین نتیجه میرسیم که ساختار فقه ازاین جهت که جنبه کشفی و وصف قیاسی دارد و ویژگی ذاتی تأسیسی و گفتمانی ندارد به تنهایی نمیتواند بخش اسلامیِ الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی را مدعی و متکفل شود. برای جبران ضعف گفتمان رایج سیاست جنایی شرعی، باید ابتدااین حقیقت را یادآوری نمود که اگرچه یک بُعد از هویت معرفتی فقه جزایی – و به طور کلی، فقه – قلمرو گزارههای ثابت است و برساختهی گزارههای ثابت نصوص دینی تلقی می شود، اما آن روی سکهی فقه و بُعد دیگر آن، انعطافپذیر است و در سیر تکامل تاریخی توانسته است نوعی انعطاف را در تدارک نظریه های فقه جزایی به همراه آورد.
با وجوداین و بهرغم درنظرداشتن تمام ظرفیت بالفعل و بالقوه فقه و جایگاه بی نظیرش در میان علوم اسلامی،این حقیقت را هم نمی توان انکار یا حتی کمرنگ کرد که ملاحظه در تاریخ فقه نشان میدهد نظریهپردازی در فقه اگر نه ممتنع، حداقل بسیار دشوار مینماید؛ چرا که آنچه مهمترین فعالیتاین دانش را شکل داده، کشف احکام شرعی و تنظیم آن در قالب ابواب فقهی متعدد است و نه طراحی علوم مدیریتمحور و مترصد سیاستگذاریهای کلان اجتماعی نظیر سیاست جنایی. ازاین رو، از گفتمانِ سنتیِ فقه، برخلاف گفتمان(های) نو، نمی توان انتظار محیرالعقولی برای نظریهپردازی در تولید علم دینی و طبعاً نظریهپردازی متحوّلانه در حوزه سیاست جنایی اسلامی داشت. تفصیلاین امکانها و امتناعها - توانمندیها و امکانناپذیریها - در رویکرد سنتی به فقه و فقه جزایی، موضوع مباحثاین فصل از رساله است.
از حیث روش،این فصل از رساله، متمرکز بر عملگراییِ معرفتشناسانه است؛ یعنی نقد شناختشناسانهی رویکردهای موجود به سیاست جنایی اسلامی در ادبیات حقوقیایران را معطوف به ترسیم مختصات کلی الگوی بومی سیاست جنایی میداند و از آن برآیاین بهره میجوید. از سوی دیگر، میدانیم انتخاب اجباری بین اثباتگرایی و تفسیرگرایی، به دلیل تقلیلگرایی مردود است و معرفت، حقیقتاً محصول تعامل واقعیت بیرونی با برساختههای ذهنی تلقی می شود. نظریه ها و روشها ابزار پژوهشاند و معیار اصلی برای ارزیابی آنها، کارایی آنهاست[۳۳۳]؛ خصوصاً آنگاه که موضوع تلاش، نظریهپردازی در قلمرو یکی از علومی است که ماهیت «مدیریتی» و عملگرایانه دارد. رویکردعملگرایی معتقد به برتری روشها نسبت به یکدیگر نیست و تلفیق آنها را یک استراتژی سودمند برای شناخت «ماهیت چندبعدیِ واقعیت» میداند. پروفسور دوتا، دراین خصوص معتقد است در مورد مشکل نظری سازش بین مفاهیم عاملیت و ساختار در علوم اجتماعی، تحلیل مجموعه متفاوتی از داده ها می تواند به همآوریِ شکاف میان تمایلات ذهنی و شرایط اجتماعی کمک کند[۳۳۴]. کاربست رویکرد عملگرایانه در پژوهشهای میانرشتهای علوم اجتماعی، و از جمله در قلمرو سیاست جنایی، گامی است کهاین نوشتار در مسیر رفع بخشی از پسافتادگی روششناختیِ پژوهشهای موجود در قلمرو سیاست جنایی اسلامی برداشته است. پس از تبیین روکرد مرجّح از میان رویکردهای غالب در حوزه تولید علم بومی و جنبش نرمافزاری در علوم انسانی اسلامی، بخش اصلی مقاله به بررسی محتوایی و روششناختی اهم ادعاها – پژوهشهای ایرانی شیعی – پیرامون تولید تمام یا اجزائی از «نظریه»ی سیاست جنایی اسلامی می پردازد.
بنا به سرشتاین پژوهش و فقد مجال تفصیل حواشی مرتبط، ناچاریم به ارائه نگاهی عام و نموداری از موضوع بسنده کنیم که به ما اجازه خواهد داد در چارچوب گسترهای نوین، مشکل چیرگیِایدئولوژی بر اندیشه نظری در سنت فکری متفکران مسلمان را مطرح کنیم. همچنین به چگونگی شکل گیری ساختاریاین اندیشه و به داده های عینی، که به آن سمت و سو داده و مشکلاتی که از آن رنج برده است، پی ببریم[۳۳۵]؛ خصوصاً آن که، باید از تأثیر سوء قدرت بر معرفت جلوگیری کنیم، نهاین که وجود هر گونه رابطهای میان یک گفتمان با اسلام را به صِرف ادعا از سوی آن گفتمان، به رسمیت بشناسیم و آن را ابزار توجیه اندیشه های ناموّجه و مغایر مقاصد شارع قرار دهیم.
دراین مبحث از رساله، از منظر روندپژوهیِ فکری در نظر داریم پس ازایضاح معنا و مضمون و تطور روندهای فکریِ قوامیافته و نیافته پیرامون جریانهای فکری مؤثر بر گفتمانهای اندیشه دینی، «گفتمان علم دینی» را با تأکید بر تکویناین گفتمان در ادبیات حوزوی و دانشگاهیایران تحلیل کنیم. آنایضاح واین تحلیل، خود بر محور «گفتمان سیاست جنایی اسلامی» تمرکز دارد؛ گفتمانی که پس از حدود دو دهه از تولد و نضج، اکنون باید مورد تحلیل و نقد و آسیبشناسی قرار گیرد تا نهالِ وجودِاین گفتمان همانا هَرَس شود و از گزند آفات در اوان رشد مصون بماند.
برآیایضاح مطلب و توصیف افق تحلیل و موضوع بحث، لازم است مسائل و دغدغههایی پیرامون «گفتمان سیاست جنایی اسلامی» به شکل «طرح بحث» ابتدائاً مطرح شود.
با وجود آن که اتخاذ راهبرد برای عدالت کیفری در کشورهای مبتنی بر حقوق اساسیِ اسلامی – در رأس آن، جمهوری اسلامیایران – اولاً متأثر از آموزههای اسلام و خصوصاً «فقه» است، اما تعبیر «سیاست جنایی اسلامی» در ادبیات فقهی و حقوقی کشور با چالشهای متعددی روبروست؛ مصائبی که تا شناخته و چارهاندیشی نشوند نمی توان مدعی آمادگی برای حرکت در مسیر گذار از «گفتمان (های) سیاست جنایی اسلامی» به سوی مقصد، یعنی طراحی خودِ «نظریه سیاست جنایی اسلامی» و سپس طراحی «نظریه سیاست جنایی اسلامی-ایرانی» شد.
برای این منظور، ابتدا باید با روش «تحلیل گفتمان» قرائتهای رایج از تولید علم دینی را فی الجمله توصیف و ارزیابی نماییم؛ آنگاه وضعیت گفتمان مطرح در حوزه سیاست جنایی اسلامی و نیز گفتمانهای مؤثر براین مقوله را مورد سنجش قرار داده و نهایتاً به آسیبشناسیاین دو دسته گفتمان در چاچوب نقد وضعیت تولید علم دینی در جهان اسلام و در کشورمان بپردازیم. ارزیابیِ تا حدّ ممکنِ «روشنفکری دینی» به عنوان جریان اساسیِ متولیِ «تولید علم دینی» دراین مرحله از تحقیق، جایگاه برجستهای دارد. از میان انبوه جلوههای «کهن»، «کهنِ نوشده» و «نو» از روشنفکری دینی در سنت فکری اندیشه اسلامی، آراء ابن رشد اندلسی، شاطبی و طوفی، معتزله، عدلیه، شیعه اَخباری و شیعه عقلبنیاد، و فقه مقاصدی اخوان المسلمین موضوع توجه ویژه دراین فصل از رساله میباشد.
این فصل، در ادامه، پس از مرور دیدگاه ها در حوزه سیاست جنایی اسلامی در ادبیات پژوهشی کشور و تحولات اخیر تقنینی درایران، نگرشهای موجود در ادبیات فقهی و حقوقی کشور در مقوله سیاست جنایی اسلامی را با تأکید بر ماهیت و کارکرد موجود و مطلوبِ فقه در پرتو هدف فقه، آسیبشناسی مینماید و توضیح میدهد چه نسبتی میان سیاستهای حاکم بر فقه جزایی با سیاست جنایی اسلامی برقرار است و وضعیت موجود ازاین حیثآیا وضعیت مطلوب یا خیر. بی تردید، نقد گفتمان سیاست جنایی اسلامی، خود یکی از ملزومات و نیازهای ضروری برای ترسیم دورنمای بخشِ سیاست جنایی اسلامی از «الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی» است.
با توجه بهاین که جامعه و حکومت در کشور ما متصف به وصف «اسلامی» است و محق و هم مکلّف به تحکیم حاکمیت اسلام در همه ساحتها به ویژه در سیاستگذاری کلان اجتماعی و از جمله، سیاست جنایی هستیم، پاسخ به یک پرسش ضرورت مییابد: نظام معرفتی اندیشهی اسلامی (که بسیار بسیار فراتر از فقه و فقه جزایی است) چه ظرفیتی برای تحول در گفتمان سنت فقاهتی و خصوصاً فقه سنتی جهت طراحی یک الگوی مدون و روزآمد برای سیاست جنایی اسلامی دارد؟این نوشتار، کوششی دراین راه است؛ راهی برای دستیابی به افق تدوینِ بخشِ اسلامیِ «الگوی اسلامی-ایرانیِ سیاست جنایی».
این فصل از رساله، مترصد بحث و پاسخ پیرامون دومین سؤال تحقیقِاین پایان نامه است: «مدلوارهها و گفتمانهای مطرح پیرامون سیاست جنایی اسلامی دچار چه کاستیهایی است؟» فرضیهاین سؤال نیز همانطور که مانند خودِ سؤال در قسمت کلیات رساله آمد، بدین شرح است: «مدلها تاکنون ارائه شده از سیاست جنایی اسلامی و حتی گفتمان سیاست جنایی اسلامی فاقد جامعیت بوده و دارای ادبیات گفتمانیِ نامتناسب با دانش سیاست جنایی، بعضاً فاقد انسجام و بیشتر تئوریک (گرچه با ارائه برخی شواهدِ تجربیِ تاریخی) میباشند که با مدل واقعیِ منظور و مورد تلاش برای ترسیم و طراحی، تفاوتهای قابل ملاحظهای دارند. نصگراییِ افراطی، و نهادنِ نامِ سیاست جنایی اسلامی بر سیاستهای حاکم بر فقه جزایی، دوایراد کلانِ گفتمانهای موجود دراین عرصه است.»
مهمترین چالشهای فراروی گفتمان سیاست جنایی اسلامی، خصوصاًاین گفتمان در فضای پژوهشی دانشگاهی و حوزوی کشورمان، فی الجمله عبارتند از:
۱) جمود بر لفظ و حاکمیت پنهان اخباریگری و نصگراییِ بیاعتنا یا کماعتنا به حجیت عقل،
۲) تداخل حداکثری و آشفتهی مفاهیم و تأسیسات فقه در حقوق،
۳) یکسانانگاری سیاستها و حکمتها و مصلحتهای حاکم بر فقه جزایی با سیاست جنایی اسلامی،
۴) آشفتگی گفتمانها در اتخاذ موضع صحیح نسبت به رابطه جرم و گناه و قلمرو و مصادیق دایره تعزیرات،