۱۳۱
نمودار ۵-۴: روند تغییرات میانگین گروه های پژوهش در میزان عاطفه منفی………………………………………………………
۱۳۷
نمودار ۶-۴: روند تغییرات میانگین گروه های پژوهش در میزان عاطفه مثبت……………………………………………………..
فصل اول:
گستره علمی پژوهش
مقدمه
بر طبق پنجمین راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانشناختی[۱]، اختلالهای اضطرابی و افسردگی که طیف وسیعی از اختلالهای هیجانی را تشکیل می دهند، از شایعترین اختلالهای روانشناختی محسوب میشوند و از جمله مشکلاتی هستند که درصد قابل توجهی از افراد جامعه را تحت تأثیر قرار می دهند و یکی از منابع عمده معلولیتها طبق آمار سازمان جهانی بهداشت هستند (انجمن روانپزشکی آمریکا[۲]، ۲۰۱۳). تقریباً ۳۷ درصد از بیمارانی که به کلینیکهای روانپزشکی و روانشناختی مراجعه میکنند، دچار اختلالهای اضطرابی و افسردگی هستند (وایزمن[۳]، مارکویتز[۴] و کلرمن[۵]،۲۰۰۰؛ کسلر[۶]، ۲۰۰۵). شیوع طول عمر اختلالهای اضطرابی تا ۲۹ درصد و اختلالهای افسردگی تا ۲۱ درصد گزارش شده است (کسلر، چیو[۷]، دملر[۸] و والترز[۹]، ۲۰۰۵). این اختلالها همبودی بسیار بالایی با هم دارند، به طوری که همبودی اختلالهای اضطرابی و افسردگی در اکثر پژوهشهای همهگیرشناسی، بین ۴۰ تا ۸۰ درصد گزارش شده است و این شرایط هزینههای بسیاری به طور مستقیم و غیر مستقیم بر جوامع تحمیل می کند (سادوک[۱۰]، سادوک[۱۱] و رویز[۱۲]، ۲۰۱۴). همچنین، علاوه بر مزمن بودن (۸ تا ۱۲ سال)، عود مکرر و بازگشت این اختلالها، درصد بهبودی بدون درمان برای این اختلالها خیلی پایین است (کسلر و همکاران، ۲۰۰۵). نتایج بزرگترین همهگیرشناسی استان تهران در سال ۱۳۸۰ نشان میدهد که اختلالهای اضطرابی و افسردگی شایعترین اختلال روانشناختی در استان تهران میباشند (محمدی و همکاران، ۱۳۸۲). نتایج پژوهش فرد و احسانمنش (۱۳۸۲) مبنی بر فراوانی بیماران ارجاعی در یک بیمارستان عمومی از ابتدای سال ۱۳۷۹ تا ابتدای سال ۱۳۸۲، نشان میدهد که پزشکان متخصص، بیشترین درصد بیماران ارجاع شده را به منظور ارزیابی روانشناختی (۱۳ درصد) ارجاع دادهاند و در بررسی وضعیت روانی بیماران ارجاع داده شده، نیز مشخص شد که بیشترین درصد مربوط به اختلالهای خلقی و اضطرابی (۲۴ درصد) بود. بنابراین با توجه به شیوع بالا و هزینه های مستقیم و غیرمستقیم زیاد، به نظر میرسد پرداختن به روشهای درمانی موثر و مقرون به صرفه برای این اختلالها، سودمند و ضروری باشد. هر چند درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی نشان داده است که در درمان تکتک اختلالهای اضطرابی و افسردگی از کارآیی لازم برخوردار هستند (باتلر[۱۳]، چاپمن[۱۴]، فرمن[۱۵] و بک[۱۶]، ۲۰۰۶؛ دیویدسون[۱۷]، ۲۰۰۴؛ گولد[۱۸]، سفران[۱۹]، واشنگتن[۲۰] و اتو[۲۱]، ۲۰۰۴)، ولی بحث همبودی بسیار بالای این اختلالها با هم، درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی را با مشکلات جدی هم در سطح اقتصادی و هم در سطح کاربردی و بالینی مواجه کرده است. بنابراین با توجه به بالا بودن میزان همبودی اختلالهای اضطرابی و افسردگی، تدوین دستورالعملهای درمانی مؤثر و کارآمد برای اختلالهای هیجانی همبود می تواند ضروری و راهگشا باشد. یکی از درمانهای اثربخش در زمینه اختلالهای هیجانی همبود، درمان فراتشخیصی میباشد که سیر پدیداری این درمان و جایگاه آن در رواندرمانی معاصر در بخشهای بعدی به طور مفصلتری مورد بحث قرار خواهد گرفت.
بیان مسأله
اختلالهای اضطرابی و افسردگی شایعترین اختلالهای روانی هستند، به طوری که شیوع سالانهی اختلالهای اضطرابی ۱۷ درصد و شیوع طول عمر آنها تا ۲۵ درصد گزارش شده است و نرخ شیوع طول عمر اختلال افسردگی اساسی در مردان از ۶/۲% تا ۷/۱۲% و در زنان ۷% تا ۲۱% است. بنابراین با توجه به این مسایل، پرداختن به روشهای درمانی مؤثر و اقتصادیتر برای این اختلالها سودمند و ضروری است (لمبرت، ۲۰۰۶).
با توجه به سابقه دیرپای اختلالهای اضطرابی و افسردگی در زندگی انسان، از اویل قرن بیستم رویکردها و مکاتب زیادی از جمله روان تحلیلگری، درمانهای وجودی، پدیدار شناختی، گشتالتی و غیره در صدد درمان این اختلالها بوده اند؛ ولی گامهای جدی در بحث رواندرمانی اختلالهای اضطرابی و افسردگی بعد از ظهور درمانهای شناختی رفتاری که دارای حمایت تجربی زیادی بود، برداشته شد (باتلر و همکاران، ۲۰۰۶؛ دیویدسون، ۲۰۰۴). در واقع از سال ۱۹۵۲ که آیزنک با مقایسه رواندرمانیها، آنها را به چالش کشید، بحث کارآیی رواندرمانی به یکی از مباحث عمده روانشناسی بالینی تبدیل شد (چملس[۲۲] و گیلیس[۲۳]، ۱۹۹۳). در سال ۱۹۹۵، انجمن روانشناسی آمریکا، گروهی را مأمور کرد به بررسی مداخلات روانشناختی بپردازند که از پشتوانه تجربی محکمی برخوردارند. نتایج این پژوهشها نشان داد که رفتار درمانی شناختی، جزو درمانهای تثبیت شده[۲۴] برای اختلالهای هیجانی به ویژه اختلالهای اضطرابی و افسردگی است و درمان انتخابی این اختلالها محسوب میشوند (بارلو[۲۵] و هافمن[۲۶]، ۱۹۹۷).
رویکردهای شناختی- رفتاری تاکنون دستورالعملها و پروتکلهای درمانی بسیاری برای اختلالهای هیجانی به ویژه اختلالهای اضطرابی و افسردگی به صورت اختصاصی منتشر کردهاند و پژوهشهای بسیاری اثربخشی این شیوههای درمانی را تأیید کردهاند (باتلر و همکاران، ۲۰۰۶؛ دیویدسون، ۲۰۰۴؛ گولد، سفران، واشنگتن و اتو، ۲۰۰۴). این مسیر پژوهشی منجر به تدوین پروتکلهای درمانی متعدد برای تکتک اختلالهای هیجانی شده است و این در حالی است که یکی از مشکلات جدی که درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی در درمان این اختلالها با آن مواجه بوده است، بحث «همبودی» بسیار بالای اختلالهای اضطرابی و افسردگی است (براون[۲۷] و بارلو، ۲۰۰۲؛ دوزآ[۲۸] و وسترا[۲۹]، ۲۰۰۴).
استفاده از پروتکلهای درمانی اختصاصی با توجه به چالشهای برخاسته از مسأله همبودی، از ابعاد مختلف مقرون به صرفه نیست. مروری بر ادبیات موجود نشان میدهد چالشهای مربوط به همبودی که استفاده از پروتکلهای اختصاصی را محدود میسازد، به شرح زیر میباشد:
الف) بررسی همهگیرشناسی اختلالهای روانشناختی نشان میدهد که ۶۰ درصد از بیماران مبتلا به افسردگی اساسی، اغلب اضطراب دارند، ۲۱ تا ۹۱ درصد از بیماران مبتلا به اختلال هراس، تجربهای از یک یا چند دوره افسردگی اساسی در زندگی خود داشته اند و ۴۰ تا ۵۰ درصد از بیماران مبتلا به افسردگی اساسی، اختلال هراس نیز دیده شده است (کلارک[۳۰] و واتسون[۳۱]، ۱۹۹۱؛ براون، کمپل[۳۲]، لهمن[۳۳]، گریشم[۳۴] و منسیل[۳۵]، ۲۰۰۱؛ براون و بارلو، ۲۰۰۲) و این موضوع سدی بر سر راه استفاده از پروتکلهای اختصاصی است.
ب) علاوه بر همبودی همزمان اضطراب و افسردگی، همبودی متوالی[۳۶] این دو اختلال نیز بسیار بالاست (هامن[۳۷] و رودولف[۳۸]، ۲۰۰۳). به عبارت دیگر احتمال بسیار زیادی وجود دارد که اختلالهای اضطرابی در آینده منجر یا منتهی به افسردگی شود (وایتال[۳۹] و دابسون[۴۰]، ۱۹۹۱). این مسأله در مطالعات متعددی گزارش شده است. برای مثال، نتایج پژوهشی در این زمینه نشان داده است که اختلال اضطراب اجتماعی و اضطراب فراگیر همبودی متوالی بالایی با افسردگی دارند (براون و همکاران، ۲۰۰۱). معنای تلویحی این یافته، استفاده متوالی از حداقل دو پروتکل اختصاصی درمان شناختی رفتاری برای هر بیمار مبتلا به اختلالهای هیجانی میباشد.
ج) اگرچه درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی ضمن درمان اختلالهای اضطرابی و افسردگی، منجر به کاهش علایم اختلالهای همبود اضطرابی و افسردگی نیز می شود ولی از طرفی دیگر میزان همبودی زیاد اختلالهای اضطرابی و افسردگی موجب ریزش بیماران مبتلا به این اختلالهای همبود در طی درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی میگردد (برای مثال، براون و بارلو، ۱۹۹۲؛ لوینسون[۴۱] و همکاران، ۱۹۹۷؛ لکروبیر[۴۲]، ۱۹۹۸؛ تساو[۴۳]، میستوکوسکی[۴۴]، زاکر[۴۵] و کراسکی[۴۶]، ۲۰۰۲؛ کراسکی و همکاران، ۲۰۰۷).
د) از آنجایی که درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی برای اختلالهای مشخص بالینی طراحی شده اند، افرادی که ملاکهای یک اختلال را تکمیل نمیکنند (اختلالهای پیشبالینی) و اختلالهای بالینی نامشخص (NOS) که شیوع بالایی دارند، چگونه در حوزه درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی مورد درمان قرار میگیرند (برای مثال، لیما[۴۷] و فلک[۴۸]، ۲۰۰۷؛ گولدنی[۴۹]، فیشر[۵۰]، دالگراند[۵۱] و تیلور[۵۲]، ۲۰۰۴؛ ازپلتا[۵۳] و همکاران، ۲۰۰۱؛ شافران[۵۴]، مکمانیوس[۵۵] و لی[۵۶]، ۲۰۰۸)؟
ه) همبودی بالای اختلالهای اضطرابی و افسردگی، سودمندی یا اثرمندی[۵۷] درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی را با مشکلاتی مواجه می کند، به دلیل این که استفاده از چند پروتکل درمانی برای افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی و افسردگی همبود، از لحاظ اقتصادی به صرفه نمی باشد و این افراد قادر به تکمیل فرایند درمانی خود تا بهبودی کامل نیستند (کسلر و همکاران، ۱۹۹۶، ۱۹۹۸، ۲۰۰۵؛ کسلر و همکاران، ۲۰۰۳).
توجه به مسأله همبودی اختلالهای اضطرابی و افسردگی و پاسخ به چالشهای فوقالذکر میسر نبود، مگر از طریق تدوین راهکارهایی که توجه به موضوع و اهمیت همبودی را هم در سطح نظری و هم در سطح کاربردی مد نظر داشته باشند، درمانهای فراتشخیصی پیش قراول این نگاه تازه به تدوین پروتکل درمانی محسوب میشوند. رویکرد فراتشخیصی در تلاشند تا چالشها و معضلات درمانی ناشی از همبودی را با پرداختن به ماهیت نظری همبودی و لحاظ کردن ابعاد مشترک اختلالهای هیجانی به ویژه اختلالهای اضطرابی و افسردگی در تدوین پروتکل درمانی واحد برطرف کنند.
بر اساس مقاله مروری مکاوی[۵۸] و ناتهان[۵۹] و نورتون[۶۰] (۲۰۰۹) و منسل و همکاران (۲۰۰۹) که در زمینه درمانهای فراتشخیصی چاپ شده انجام شد، این درمانها در ابتدا، عملگرا بودند و این درمانها اولین تلاش برای درمان افراد مبتلا به اختلالهای همبود و همزمان اضطرابی و افسردگی است. منظور از درمانهای فراتشخیصی عملگرا، پروتکلهای درمانی است که بر اساس تجربیات بالینی و تکنیکهای مشابه و مشترک درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی در قالب کارآزماییهای بالینی تصادفی طراحی شده است. تمرکز این پروتکلها بر علایم مشترک اختلالهای همبود اضطرابی و افسردگی است. برای مثال، اریکسون در سال ۲۰۰۳ یک پروتکل فراتشخیصی عملگرا برای اختلالهای هیجانی طراحی کرد که به طور کلی شامل آموزش اصول اولیه روانشناختی و آشناسازی بیمار با اختلالهای هیجانی، بازسازی شناختی در مورد افکار و باورهای منفی، مواجهه و پیشگیری از عود بود. پروتکل فراتشخیصی نورتون (۲۰۰۸) که نمونه دیگری از درمانهای فراتشخیصی عملگرا برای اختلالهای همایند اضطرابی بود، به طور کلی شامل آموزش اصول روانشناختی و خود نظارتی، بازسازی شناختی، مواجهه با محرکهای ترسزا، تمرکز بر آموزش کنترلپذیری و پیش بینیپذیری خطر برای بیماران و پیشگیری از عود بود.
پژوهشهای مختلفی تأثیر درمانهای فراتشخیصی عملگرا در درمان اختلالهای هیجانی را نشان دادهاند. اما نتایج اکثر درمانهای فراتشخیصی بر تأثیرگذاری متوسط این پروتکلهای درمانی دلالت می کنند (مکاوی و همکاران، ۲۰۰۹؛ منسل و همکاران، ۲۰۰۹، کلارک و تیلور، ۲۰۰۹). بر اساس فراتحلیل منسل و همکاران (۲۰۰۹) و کلارک و تیلور (۲۰۰۹) اساسیترین دلیلی که توجیه کننده اثربخشی متوسط پروتکلهای فراتشخیصی عملگرا بود، نپرداختن به فرایندهای شناختی- رفتاری مشترک اختلالهای هیجانی است.
متوسط بودن اثربخشی درمانهای فراتشخیصی عملگرا، سبب شد که حرکت به سوی طراحی پروتکلهایی پیش برود که بنیادهای دیگری را محور خود قرار دهند. بر همین اساس بارلو و همکاران در طی چندین پژوهش (بارلو و همکاران،۲۰۰۴، بارلو و همکاران، ۲۰۰۸؛ فارچیون[۶۱] و همکاران، ۲۰۱۰، الارد[۶۲] و همکاران، ۲۰۱۰؛ بارلو، الارد و همکاران، ۲۰۱۱، بارلو، فارچیون و همکاران، ۲۰۱۱ و فارچیون، الارد، بارلو و همکاران، ۲۰۱۲) با تاکید بر نقش «تنظیم هیجانی» به عنوان فرایند شناختی رفتاری اصلی در اختلالهای هیجانی، گام اساسی در طراحی پروتکلهای فراتشخیصی مبتنی بر نظریه برداشتند.
نسخه نهایی درمان فراتشخیصی بارلو و همکاران (۲۰۱۱) با تکیه بر جنبه های نظری، گام بزرگی در جهت افزایش اثربخشی درمانهای فراتشخیصی عملگرا برداشت. در واقع در این پروتکل با ادغام شواهد نظری در زمینه عوامل مشترک اختلالهای هیجانی با تکنیکهای عملگرا، اثربخشی درمانهای فراتشخیصی از شواهد علمی بیشتری برخوردار شد (فارچیون، الارد، بارلو و همکاران، ۲۰۱۲).
درمان فراتشخیصی مبتنی بر نظریه بارلو و همکاران (۲۰۱۱) شامل هشت ماژول درمانی است که جنبههای کلیدی پردازش و تنظیم هیجانی تجربههای هیجانی را هدف قرار میدهد (بارلو و همکاران، ۲۰۱۱). این ماژولها بر افزایش آگاهی بیمار نسبت به هر یک از این مؤلفهها و کارکرد هیجانها و رفتار در بافت تجربه کنونی تاکید دارد. آگاهی به تجربههای هیجانی به بیمار این امکان را میدهد تا الگوهای پاسخ و راهبردهای تنظیم هیجانی ناهمخوان و نامتناسب خود را در موقعیت شناسایی کند. بنابراین، این درمان از هدف قرار دادن علایم اختصاصی اختلال فراتر میرود و مکانیسمهای زیربنایی «اختلالهای هیجانی همبود» را هدف قرار میدهد (بارلو، ۲۰۰۲؛ براون و بارلو، ۲۰۰۹).
درمان فراتشخیصی بارلو (۲۰۱۱) به دلیل این که نسبت به سایر پروتکلهای درمانی فراتشخیصی عملگرا پشتوانه نظری بیشتری دارد، از اثربخشی بالاتری برخوردار است (فارچیون و همکاران، ۲۰۱۲). اگرچه در مدل بارلو درمان و نظریه با هم تلاقی پیدا می کنند و به نقش «تنظیم هیجانی» توجه شده و در بافتار درمان مورد تاکید اساسی قرار گرفته است ولی هنوز به اندازه کافی منطبق بر دانش نظری مرتبط با آسیبشناسی مشترک اختلالهای هیجانی نیست.
از مهمترین موضوعاتی که امروزه در بنیان نظری آسیبشناسی مشترک اختلالهای هیجانی مطرح است و در پروتکلهای فراتشخیصی موجود مورد توجه و تأکید اساسی قرار نگرفته است، «افکار تکرارشونده منفی» میباشد. هاروی[۶۳]، واتکینز[۶۴]، منسل و شافران (۲۰۰۴) «افکار تکرارشونده منفی» را به عنوان مهمترین فرایند شناختی رفتاری مشترک در شکل گیری و تداوم این اختلالها پیشنهاد کردند. افکار تکرار شونده منفی شامل نگرانی، نشخوار فکری، تهدیدیابی، خودپایشی و هر نوع افکار تکرار شونده منفی دیگر میباشد که هسته اصلی اختلالهای افسردگی و اضطرابی نظیر، اختلال اضطراب فراگیر، اختلال وسواسی- اجباری، اختلال استرس پس از سانحه، اختلال اضطراب اجتماعی، اختلال اضطراب سلامت (هیپوکندریا)، اختلال هراس و اختلالهای اضطرابی و افسردگی نامشخص میباشد (هاروی و همکاران، ۲۰۰۴). نتایج پژوهشهای طولی دیگر نیز نشان میدهد که نشخوار فکری (افکار منفی تکرار شونده درباره وقایع ناخوشایند گذشته) بروز و تداوم علایم افسردگی را در اختلال افسردگی اساسی پیش بینی می کند (نولنهوکسما، ۲۰۰۸؛ اسپاسوجویک[۶۵] و الوی، ۲۰۰۱). در پژوهشهای دیگری، نگرانی مزمن (افکار منفی تکرار شونده درباره وقایع ناگوار آینده)، نشخوار فکری آیندهنگر، تهدیدیابی و نشخوار فکری وسواس گونه به ترتیب عامل پیشبین کننده اصلی در شکل گیری و تداوم اختلالهای اضطراب فراگیر، اضطراب اجتماعی، اختلال استرس پس از سانحه و اختلال وسواسی- اجباری میباشد (هاروی و همکاران، ۲۰۰۴؛ اهرینگ و واتکینز، ۲۰۰۸؛ مکوی و همکاران، ۲۰۰۹؛ اهرینگ و همکاران، ۲۰۱۱).
بنابراین نتایج پژوهشهای اخیر در زمینه مدل آسیبشناسی مشترک اختلالهای هیجانی، به ویژه اختلالهای اضطرابی و افسردگی، «افکار تکرارشونده منفی» را به عنوان مهمترین فرایند شناختی رفتاری مشترک در شکل گیری و تداوم این اختلالها پیشنهاد کردند (اسپاسوجویک و الوی، ۲۰۰۱؛ هاروی و همکاران، ۲۰۰۴؛ کالمز[۶۶] و روبرتز[۶۷]، ۲۰۰۷؛ اهرینگ و واتکینز، ۲۰۰۸؛ نولنهوکسما، ۲۰۰۸؛ نولنهوکسما[۶۸]، ویسکو[۶۹] و لیوبرومسکی[۷۰]، ۲۰۰۸؛ مکاوی و همکاران، ۲۰۰۹؛ اهرینگ و همکاران، ۲۰۱۱ و رایس[۷۱]، ۲۰۱۲). بر اساس این پژوهشها، علاوه بر این که «افکار تکرارشونده منفی» عامل فراتشخیصی اختلالهای اضطرابی و افسردگی بزرگسالان معرفی شده است، نتایج برخی از پژوهشها در زمینه اختلالهای هیجانی کودکان نیز موید همین مطلب است (برورن[۷۲] و همکاران، ۲۰۱۱).
همانطوری که در بالا اشاره شد، نتایج اکثر پژوهشهای اخیر در زمینه آسیبشناسی مشترک اختلالهای هیجانی به این توافق رسیده اند که افکار تکرارشونده منفی اساسیترین فرایند زیربنایی شناختی- رفتاری اختلالهای هیجانی میباشد و دلیل اصلی همبودی بالای این اختلالها با همدیگر سهیم بودن آنها در افکار تکرارشونده منفی است.
با توجه به این پژوهشها، یکی از نقصهای احتمالی درمانهای فراتشخیصی عملگرای و درمان فراتشخیصی بارلو (۲۰۱۱) به عنوان شاخصترین درمان فراتشخیصی موجود، نادیده گرفتن این سازه در بافتار این پروتکلهای درمانی است. با توجه به اهمیت این سازه در بروز و تداوم اختلالهای هیجانی، پژوهشهای مختلفی سعی در شناسایی ابعاد مختلف افکار تکرارشونده آن داشته اند.
در یک جمعبندی خلاصه به روند بیان مسأله میتوان این گونه بیان کرد که مسأله همبودی اختلالهای اضطرابی و افسردگی، چالش بزرگی بر سر راه درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی محسوب میشد و درمانهای فراتشخیصی، یکی از راهحلهایی برای برون رفت از این بحران بود، اما مروری بر اثربخشی پروتکلهای فراتشخیصی نشان داد که اگرچه اثربخشی این پروتکلها در طی مسیر تکاملی خود روند روبه رشدی داشتند و نقطه عطف این پروتکلها، پروتکل فراتشخیصی بارلو (۲۰۱۱) بود که با تقویت نظری پروتکل عملگرا، گام اساسی در اثربخشی این درمانها برداشت ولی باز هم در بهترین شرایط از اثربخشی متوسطی برخوردار بود.
با مروری بر پژوهشهای نظری، میتوان دلیل اصلی این مسأله را نپرداختن به فرایند اصلی دخیل در اختلالهای هیجانی، یعنی افکار تکرارشونده منفی و متغیرهای مربوط به آن است. بر این اساس، ادغام سازه «افکار تکرارشونده منفی» و متغیرهای مرتبط به آن (هم در سطح نظری و هم در سطح کاربردی) در پروتکل فراتشخیصی بارلو (۲۰۱۱) و طراحی مجدد این پروتکل مبتنی بر «افکار تکرارشونده منفی» در ادامه سیر تکاملی پروتکلهای فراتشخیصی و ارتقای اثربخشی آن، از اولویتی اساسی برخوردار بود. از سویی دیگر باید اشاره کرد که هر طراحی از الگوهای درمانی میبایستی دارای پشتوانه بالینی و تجربی باشد.
این پژوهش قصد داشت با بهره گرفتن از پروتکل فراتشخیصی بارلو (۲۰۱۱) (به عنوان یک پروتکل راهنما و جدید که در مقایسه با سایر پروتکلهای فراتشخیصی از اثربخشی بالاتری برخوردار است و پشتوانه نظری بیشتری دارد)، پژوهشهای خارجی و داخلی مرتبط با افکار تکرارشونده منفی و متغیرهای مرتبط با آن و نظرخواهی و بازخورد از متخصصین داخلی و خارجی حوزه درمانهای فراتشخیصی، به طراحی اولیه پروتکل فراتشخیصی مبتنی بر افکار تکرارشونده منفی برای بیماران مبتلا به اختلالهای اضطرابی و افسردگی همایند بپردازد.
بنابراین مسأله تحقیق حاضر این بود که محتوا، ساختار، فرایند و گامهای پروتکل درمانی فراتشخیصی مبتنی بر «افکار تکرارشونده منفی» برای اختلالهای هیجانی چیست؟ آیا پروتکل فراتشخیصی مبتنی بر «افکار تکرارشونده منفی» در کاهش نشانه های اختلالهای همزمان اضطرابی و افسردگی، از اعتباریابی مقدماتی برخوردار است؟ آیا بین اثربخشی پروتکل فراتشخیصی مبتنی بر افکار تکرارشونده منفی با پروتکل فراتشخیصی بارلو (۲۰۱۱) در کاهش نشانه های اختلالهای اضطرابی و افسردگی همایند، تفاوت وجود دارد؟
اهمیت نظری و عملی پژوهش
اختلالهای اضطرابی و افسردگی شایعترین اختلالهای روانشناختی هستند. شیوع طول عمر اختلالهای اضطرابی تا ۲۹ درصد و اختلالهای افسردگی ۲۱ درصد گزارش شده است (کسلر و همکاران، ۲۰۰۵). همبودی بین این دو اختلال بین ۴۰ تا ۸۰ درصد گزارش شده است و همبودی بالایی با سایر اختلالها از جمله سوء مصرف مواد دارند. همچنین، علاوه بر مزمن بودن، عود مکرر و بازگشت این اختلالها، درصد بهبودی بدون درمان برای این اختلالها پایین است، به طوری که بین ۷۴ تا ۸۸ درصد طی ۹ سال پیگیری همچنان علائم اختلال را داشتهاند. (کسلر، چیو، دملر و والترز، ۲۰۰۵). بر طبق آمارهای سازمان جهانی بهداشت اختلالات افسردگی و اضطرابی حدود ۲۵ درصد مراجعین به مراکز بهداشتی در جهان را به خود اختصاص داده است (لمبرت، ۲۰۰۶).
اختلالهای اضطرابی و افسردگی علاوه بر هزینههای مستقیمی (استفاده از خدمات تخصصی و غیر تخصصی) که بر سیستم بهداشتی و مراقبتی جامعه تحمیل می کنند، هزینه های غیر مستقیمی (افت عملکرد) نیز دارد که در مقایسه با سایر اختلالهای روانشناختی بیشترین میزان را به خود اختصاص میدهد (گرینبرگ و همکاران، ۱۹۹۹، لمبرت، ۲۰۰۶). علاوه بر این، نتایج برخی از پژوهشها نیز نشان میدهد که افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی و افسردگی، آمار بیکاری بالا، درآمد سالانه پایین، نرخ بالای طلاق و کیفیت زندگی پایینی دارند (بارلو، ۲۰۰۲). اختلالهای اضطرابی و افسردگی علاوه بر همبودی همزمان و متوالی که با هم دارند، با اختلالهای خواب، وابستگی به الکل و مواد، خوردن و برخی اختلالهای شخصیتی و غیره نیز رابطهی تنگاتنگی دارند. این در حالی است که فقط ۲۰ درصد این افراد طی ۱۲ ماه و ۴۰ درصد آنها در طول عمر برای دریافت خدمات درمانی مراجعه میکنند (بارلو، ۲۰۰۲).
نتایج پژوهشهای همهگیرشناسی اختلالهای روانشناختی در ایران نیز نشان میدهد که اختلالهای اضطرابی و افسردگی نسبت به سایر اختلالهای روانشناختی بیشترین شیوع را دارد. نتایج برخی از این پژوهشها در جدول ۱-۱ آمده است. البته لازم به ذکر است که دلیل تنوع شیوع در شهرهای مختلف به نرخ شیوع (شیوع یک ماهه، یک ساله و طول عمر) بستگی دارد.
نتایج پژوهش کیومرثفرد و احسانمنش (۱۳۸۲) مبنی بر فراوانی بیماران ارجاعی در یک بیمارستان عمومی از ابتدای سال ۱۳۷۹ تا ابتدای سال ۱۳۸۲، نشان میدهد که پزشکان متخصص، بیشترین درصد بیماران ارجاع شده را به منظور ارزیابی روانشناختی (۱۳ درصد) ارجاع دادهاند و در بررسی وضعیت روانی بیماران ارجاع داده شده، نیز مشخص شد که بیشترین درصد مربوط به اختلالهای خلقی و اضطرابی (۲۴ درصد) بود.
جدول ۱-۱٫ نتایج برخی از پژوهشهای همهگیرشناسی اختلالهای روانشناختی در ایران
پژوهشگران