باور دیگر این است که چین هرگز دولتی مهاجم و توسعه طلب نبوده است. طبق نظر بسیاری از پژوهشگران، چین هرگز در سرتاسر تاریخ طولانی خود در یک جنگ تهاجمی درگیر نشده و سایر کشورها را تهدید نکرده است. (سلیمانی پورلک،۱۳۸۴: ۷۸) پس از سال ۱۹۴۹ چین اعلام داشته است که چین هرگز دنبال هژمونی نخواهد بود. لی هرکینگ در مصاحبه ای در هنگ کنگ در ۱۹۹۵ بیان داشت:
چین مخالف استفاده از زور و تهدید به استفاده از زور است. چین مخالف هژمونیگرایی و سیاست قدرت در هر شکلی است… چین هژمونی را دنبال نمیکند، نه الآن و نه در آینده آن را دنبال نخواهد کرد. (اسکوبل،۲۰۰۲: ۷)
اصیل ترین جلوه ی استمرار روح کهن فرهنگ ضد هژمونیک چینی در تلقی مائوئیسم از روابط بین الملل، تز معروف سه جهان بود. مائو نظریه سه جهانی را به عنوان یک مشی ویژه در سیاست خارجی، در فوریه ۱۹۷۴ در دیداری مشترک با کنت کائوندا و هواری بومدین رهبران زامبیاو الجزایر مطرح کرد: «از نظر من ایالات متحده و شوروی متعلق به جهان اول و ژاپن، اروپا و کانادا متعلق به جهان دوم هستند. ما جهان سوم را تشکیل می دهیم … جهان سوم جمعیت عظیمی دارد به استثنای ژاپن، تمام آسیا متعلق به جهان سوم است، تمام آفریقا و آمریکای لاتین نیز به همین گونه» البته در سطحی عمومی تر از مشی سیاست خارجی، این مفهوم در سال ۱۹۵۵ به وسیله چوئن لای، نهرو و تیتو در کنفرانس باندونگ مفهوم بندی شد. تز سه جهان در مقام یک انگاره ی تحلیلی نیز خود گویای جایگاه خاص چین در ملاحظات و کشاکش های جنگ سرد بود. جهان سوم در تلقی چین معاصر از روابط بین الملل واجد نقش کلیدی بوده است. نگاه چین به مسائل بین المللی همواره از موضع یک کشور درحال توسعه یا “جهان سومی” بوده است. صورت جدیدتر تز سه جهانی، اصطلاح رایج ضدیت با سلطه طلبی (آنتی هژمونیسم) است. درطول دهه ی ۱۹۸۰ ” ضدهژمونیسم” از جمله محورهای رایج در سخنرانیها و مواضع سه رهبر عمده ی چین یعنی خویائوبانگ، دنگ و زائوزیانگ بوده است. این اصطلاح در طول دهه ی ۱۹۹۰ نیز در بیانات رهبران سیاست خارجی چین، بویژه آنگاه که مایلند از اصول سیاست خارجی چین مدرن سخن بگویند، فراوان به چشم میآید. (طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۸۸)
دنگ شیائوپینگ در ۱۹۸۰ اظهار داشت که یکی از وظایف عمده برای دهه حمایت از صلح، “مخالفت با هژمونی” است. البته در آن زمان، هژمونی عبارتی مختص شوروی بود و پس از پایان جنگ سرد به سیاست دولت امریکا اشاره دارد. اما واژه هژمونی در تفکر سیاسی چین، معنایی عمیق دارد. Badao یا “حکومت زور” در مقایسه با Wangdao یا “شیوه شاهانه” یا “حکومت خیرخواه"، متضمن معنای منفی است. (اسکوبل،۲۰۰۲: ۷)
در دوره دنگ، به آهستگی برچسب «قدرت هژمونیک» که پیشتر برای مخالفت ایالات متحده و در مراحل بعد شوروی در ادبیات سیاست خارجی چین به کار گرفته میشد، از میان رفت و به جای آن چینیها گاه از مخالفت خود با اندیشه یا رفتار هژمونیک سخن به میان آوردند. مهمتر آنکه در این دوران برای نخستین بار در تاریخ مدرن چین، هیچ قدرتی به عنوان تهدید عمده علیه امنیت ملی و بالتبع دشمن چین، برجسته نشد. به همین دلیل اساس اندیشه استراتژیک در سیاست خارجی این کشور نیز که بر پایهی تشکیل جبهه همپیمانان برای مبارزه با دشمن مشترک قرار داشت نیز دچار دگرگونی شد.
در مجموع، سیاست ضد سلطه طلبی که به طور برجسته در سیاست خارجی هر دو مرحله ی معاصر و مدرن از حیات کمونیسم چینی دیده میشود، در ظاهر به معنای نفی سلطه طلبی قدرتهای بزرگ است.
۶-۱- گرایش به تمرکز گرایی در عرصه تصمیم گیری
یکی دیگر از مولفه های فرهنگ استراتژیک که بر رفتارهای خارجی چین و شیوه نگرش آن به جهان بیرون اثر میگذارد، توانایی اجماع نخبگان دولت- حزب در مورد سیاست خارجی این کشور است. این مزیت برتر عملا موجب میگردد که چینیها از موضعی مستحکم و قاطع به مسائل جهانی بنگرند. مشکل بتوان شبیه چنین اجماعی را در میان نخبگان سیاسی دیگر کشورها دید. واقعیت اجماع نخبگان میتواند ابهام موجود در بحثهای مربوط به سیاست خارجی چین را که عبارت از صعوبت در فهم این نکته است که کدام تصمیم از کدام مرجع میآید توضیح دهد. تاثیر این ویژگی در ذهنیت سیاستگذاران چینی ایجاد نوعی اعتماد به نفس و استحکام روحی در روابط بین المللی است. اجماع نخبگان، از نظر تاریخی، یکی از عوامل اقتدار دولت در چین است و قدرت دولت نیز از جمله مولفه های اساسی تعیین کنندهی روابط چین با جهان خارج است. بر این اساس باید گفت دولت چین ویژگی اقتدارطلبی را زمین نخواهد گذارد، دولتهای دیگر نیز نباید فرض خود را به سادگی بر اساس روند رو به رشد ظهور یک دولت مدل اروپایی یا مردم سالار در چین بگذارند. اجماع نخبگان بیشتر در خدمت تداوم استبداد دولت در چین عمل میکند تا ظهور دولتی کثرتگرا و فدرال. به برکت اجماع نخبگان استبداد در چین ویژگی عمل سیاسی می گردد و نه رهبر سیاسی. (طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۹۷)
اصولا چین دارای یک مرکزیت خودمختار و آزاد در اقدامها ی خارجی است: « استقلال سیاست خارجی همواره یک اصل اساسی در استراتژی درازمدت چین بوده است» سیاست خارجی چین، بیشتر از بسیاری از کشورهای دیگر، اغلب متاثر از روندهای درونی قدرت و تصمیمگیریهای داخلی است. در هنگامهی نبردهای داخلی درون حزبی، به مجرد آنکه ضرورت اخذ تصمیم یا انجام یک اقدام سیاسی و سیاست خارجی احساس میگردید، مزیت برتر «اجماع نخبگان یا اجماع رهبری» رخ مینماید. از این رو میتوان گفت رابطه کم اهمیتی میان تحولات داخلی و سیاست خارجی چین وجود دارد. زیرا تنازعات قدرت، مواضع سیاست خارجی را تضعیف نمیکنند. (طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۹۶) این موضوع در فرهنگ استراتژیک چینی و آموزه های کنفوسیوس است که اعتراض به معنای تخریب نیست.آنها به آرامی اعتراض می کنند و خیلی سریع به اجماع می رسند.
لذا از منظر فرهنگ استراتژیک، ملت چین از سنت تصمیمگیری جمعی و اجماعی پیروی میکنند و اطاعت سلسله مراتبی از خانواده تا عالیترین سطوح اجتماعی ریشه در تربیت و تعالیم چینی دارد. برخلاف لیرال دموکراسیها ، فرایند تصمیمگیری اولا متمرکز است و ثانیا رسانه ها و افکار عمومی تاثیر چندانی بر آن ندارد و روندها و شرایط پس از دوران جنگ سرد بر فرایند تصمیمگیری تاثیر زیادی نداشته و روند قبلی استمرار یافته است. از این رو، رهبران یا نخبگان حاکم که تجلی آن حزب کمونیست است، قادر به سیاستگذاری کلان در درازمدت بوده و بحرانها را نیز در چهارچوب این سیاستگذاری مدیریت میکنند. (واعظی،۱۳۸۹: ۳۲)
۷-۱- مخرب و هزینه بر بودن جنگ
بعد دیگر فرهنگ استراتژیک ملی چین، مربوط به نقش جنگ در امور بین الملل است. جنگ هزینه بر، مخرب و ایجادکننده نفاق داخلی است. این نگرش ریشه در تاریخ چین دارد. استراتژی نظامی چین شامل تاکید بر این موضوع است که در هرجایی که ممکن است از جنگ باید پرهیز شود. در تمام سیزده فصل نوشته سان تزو، فقط ۹ بار واژه زور مورد استفاده قرار گرفته است که آن هم در معنای منفی یا اخطار آمیز ذکر شده است. منابع نظامی چین همچنین تاکید میکنند پیروزی باید با کمترین هزینه ممکن، بیشترین موفقیت و بدون درگیری واقعی و خونریزی بدست بیاید. علاوه بر این در فرهنگ استراتژیک چین واژه ریسک معنای منفی دارد. کوریس هاگن بیان میکند در فرهنگ غربی ریسک در معنای شجاعت است و در سنت چینی در معنای غفلت کاری.
همچنین در نوشته های راجع به جنگ در چین، نسبت به طولانی شدن جنگ اخطار داده شده است. این موضوع در نوشته های سان تزو نیز به چشم میخورد.
به لحاظ تاریخی متفکران چینی عنوان میکنند که جنگهای این کشور، عادلانه و دفاعی بوده اند. طبق نظر یکی از متفکران نظامی چین، در همه جنگهایی که رخ داده است و چین در آنها مشارکت داشته غالبا جنگ داخلی بوده و یا اینکه جنگها به منظور اتحاد در کشور روی دادهاند و هشت جنگی که بعد از سال ۱۹۴۹ رخ داده است و چین در آنها حضور داشته است، به منظور دفاع از خود صورت گرفته است. (مانکن،۲۰۱۱: ۱۷) اما چین دارای تاریخ جنگ و تجاوز نیز بوده است. تاریخ مدرن چین نشان میدهد که این کشور از حیله و ترفند به جای شفافیت در موضوع استفاده نموده است و بر اساس نصایح سان تزو هیچگاه خود را درگیر جنگ طولانی ننموده است. جنگ های چین علیه ویتنام و هند جنگهای کوتاه ولی در عین حال سرشار از کشتار بودند. (باتاچریا،۲۰۱۱: ۲)
جانستون استدلال میکند فرهنگ استراتژیک مائوئیستی نیز، در واقع نمایانگر تداوم گذشته است که تاثیرات ملیگرایی و مارکسیسم- لنینیسم چین مدرن بر ترجیحات استراتژیک نیز آن را تقویت کرده است. علاوه بر این، شواهد و قرائن نشان می دهد که رفتار چین در زمینه مدیریت بحران در دوران پس از سال ۱۹۴۹ عمدتا با اصول استراتژیک سیاست قدرت محور سخت سازگار و انطباق داشته است. از دیدگاه مائو، منازعه، یک راه حل را ایجاب نمیکرد. در واقع ، منازعه راه حلی برای معضلات سیاسی بود. از نظر مائو، منازعه در امور انسانی نه تنها اجتناب ناپذیر بود، بلکه مطلوب نیز بود. هماهنگی، موقت و نامطلوب بود. (جانستون،۱۳۹۰: ۳۶۷)
علیرغم این موضوع، بیشتر متفکران استراتژیک چین معتقدند که فرهنگ استراتژیک چین صلح طلب، تدافعی و غیرتوسعه طلب است. چینیها بر این باورند که جنگهای چینیها فقط برای دفاع است و لذا تدافعی است حتی زمانیکه طبیعتا تهاجمی هستند. از نظر هندوها این روش سن تزو میباشد که بدون جنگ و خونریزی به دنبال فتح و ظفر (از طریق فریب و نیرنگ) میباشند که این موضوع در افکار مائو نیز وجود داشت. (باتاچریا،۲۰۱۱: ۵) به همین دلیل چین هیچ گاه در موضع گیریهایش شفافیت ندارد و تلاش دارد از طریق حیله و فریب به اهداف خود دست یابد.
لذا در حالیکه رهبران و محققان چینی عمیقا معتقدند که میراث تمدن چینی بطور بنیادینی صلح طلب است، اما، زمانیکه چینیها با بحران مواجه میشوند نیروی نظامیشان را گسترش میدهند.
۸-۱- بی اعتمادی به سایر کشورها
تاریخ روابط خارجی چین شامل سنتهای مختلفی است، از جمله ایدئولوژی کمونیستی آن کشور و این که چین هم سلطهی سیاسی و برتری فرهنگی را در آسیا تجربه کرده و هم زیر فشار بیگانگان قرار گرفته و تابع دیگر کشورهای زورگو بوده است. بنابراین ، دید ضدخارجی آن کشور و این عقیده که چین در جهان نقشی منحصر به فرد و ویژه و به اصطلاح مرکزی دارد، تاثیرات مهمی بر سیاست خارجی آن کشور گذاشته است. مبارزات چین با قدرتهای خارجی، از زمان «جنگهای تریاک» (۱۸۳۹)، آن کشور را نسبت به هرگونه فشاری که احتمالا استقلال کامل چین را محدود سازد، حساس کرده است. در اینجا باید متذکر شد که از همپاشی و به زانو در آوردن چین بر اثر نفوذ، فشار، تجاوز و استثمار غرب از اواسط قرن نوزدهم و رفتار تحقیر آمیز غربیان طی بیش از یک قرن، یعنی از حدود ۱۸۳۹ تا ۱۹۴۹، نسبت به چین، تاثیر فوق العاده عمیقی بر جهان بینی رهبران چین و در نتیجه، سیاست خارجی آن کشور گذاشته است. (دفتری،۱۳۷۰: ۳۳۷)
بی اعتمادی به سایر کشورها و متحدان، درس بزرگی است که زمامدار چینی از تاریخ کشورش آموخته است. لطمه دیدن از خیانت متحد، تجربهای تاریخی بود که تا سالهای دهه ۱۹۶۰ (تعارض با شوروی) نیز ادامه داشت. مداومت این درس سبب میگردد که متقابلا در این زمان هیچ کشوری نتواند بر روی همسویی چین با سیاستهای خود چندان حساب نماید. عدم وجود هرگونه سابقه موفق در اتحاد با یک کشور قدرتمند، علت اصلی انزوای سنتی چین بوده است. چین در تاریخ خود هرگز متحدی در حد و اندازه خود نداشته است. در واقع این کشور هنگامی که قدرتمند بود نیازی به متحد نداشت و بعدها هنگامی که نیازمند شد، متحدان به کارش نیامدند. برای مثال در جنگ جهانی اول، ورود به دسته بندیهای سیاسی- نظامی نتوانست برای تاریخ چین بدعت موفقیت باری از اتحاد را رقم زند. هواداری چین از آلمان و کشورهای محور، انگلستان و فرانسه را علیه این کشور جری نمود. جلوه و نتیجه عمدهی شکستها در بهره برداری از اتحادهای سیاسی، از کف رفتن بخشهای عمدهای از سرزمین چین در قرون نوزده و بیست میلادی و بوده است. اتحاد با شوروی نیز به گونه ای دیگر، تداوم این تجربیات ناموفق بود. (طاهایی و اتابکی،۱۳۷۴: ۹۰) بطوریکه استراتژی امنیت ملی چین در دوران مائو بر مبنای بدبینی به همه قدرتهای دیگر و غیر قابل اجتناب دانستن جنگ جهانی سوم قرار داشت. از این روی، دو فرضیه این موضوع را تقویت میکنند:
۱-تهدیدات علیه امنیت ملی چین جدی و واقعی هستند و تهدیدات داخلی هم به همان میزان تهدیدات خارجی خطرناکند .
۲-وحدت ملی هسته فرهنگ استراتژیک سنتی چین را شکل شکل میدهد.
این دو فرضیه همواره در ذهن نخبگان چینی وجود دارد و یکی از مهمترین اصول شکل دهنده به رفتارهای این کشور در عرصهی بین المللی است. در حالیکه سیستم دولت اروپایی بطور تاریخی بواسطه یک سری از متحدین متغیر هویت یابی شده است، چین بطور سنتی شامل متحدین با دیگر کشورها نبوده است.
سطح نظامی
۱-۲- ادراک تهدید
رهبران سیاسی و نظامی چینی، تهدیدها را در هر جایی مشاهده میکنند. گستره کامل ذهنیت دفاعی رهبران چین همیشه قابل درک نیست. نخبگان چینی بر اساس این ذهنیت معتقدند محیطهای داخلی و خارجی تهدیدزا و امنیت زدا هستند. مبارزه فعلی بر علیه فساد در چین و سرکوب فرقه فالون گنگ نشانگر عمق ترس رژیم از تهدیدهای داخلی است. این نوع ادراک و احساس میتواند به محیط خارج نیز تسری یابد. در تفکر مائو ، چین دوستان کمی مانند آلبانی، کره شمال و پاکستان را داشت. چین دوران مائو، خود را در محاصره دشمنان میدید و این برداشت در زمان دنگ و حتی جیانگ زمین نیز ادامه داشت. (سلیمانی پورلک،۱۳۸۴: ۸۰)
چین از حدود ۱۵۰ سال پیش، از هر سو (روسیه، ژاپن، انگلستان، فرانسه و امریکا) مورد تهدید قرار گرفته است. چنانکه چین در حال حاضر نیز خود را با چالشها و تهدیدهای امنیتی بلندمدت، پیچیده و متنوعی مواجه میبیند. موضوعهای موجود امنیتی و امنیت توسعه، تهدیدهای سنتی و غیر سنتی امنیتی، همچنین امنیت داخلی و امنیت بین المللی مقولههایی متعامل و درهم تنیدهاند. چین برتری اقتصادی، علمی، فناورانه و نظامی کشورهای توسعه یافته را فراروی خود دارد. این کشور از یک سو در معرض محدود سازی جهان خارج است و از سوی دیگر، با نیروهای معارض و تجزیه طلب داخلی مانند نیروهای استقلال طلب تایوان، نیروهای استقلال طلب ترکستان شرقی و نیروهای استقلال طلب تبت مواجه است که وحدت و امنیت چین را به جالش میکشند. این در حالی است که تهدیدهای غیرسنتی امنیتی مانند تروریسم، مصائب طبیعی، ناامنی اقتصادی و اطلاعاتی نیز رو به فزونی است. برآیند این وضعیت آن است که عوامل ناامنی و بیثباتی در محیط امنیتی چین تاثیر فزایندهای بر امنیت ملی و توسعه این کشور دارند. (سلیمانی،۱۳۸۹: ۱۸۰)
۲-۲- رسیدن به اهداف، هدف اصلی استراتژی
فرهنگ استراتژیک چین، هدف از استراتژی را رسیدن به هدف میداند و لذا فرهنگ استراتژیک چین، تاکید بر کاهش تعداد نیروهای درگیر دارد علاوه بر آن، ایدهآل، پیروزی بدون جنگ است. همانطور که سان تزو مینویسد مقهور کردن دشمن بدون جنگ اوج مهارت است. در ادبیات چین اغلب قهرمان حکیم خردمند است نه سردار فاتح. وجود هر سرباز نشانه ای از کف رفتن فضیلتی بود و خاقان کامل کسی بود که بینبرد فاتح شود. (آشوری،۱۳۵۸: ۸۱)
در دیپلماسی چین همواره به این موضوع اشاره میشود که چین باید با استراتژیهای مختلف در دیپلماسی خود به اهداف خود نائل آید. تاریخ و تمدن چین بیش از ۴ هزار سال قدمت دارد. هنر دیپلماسی چین نیز به بیش از ۱۵۰۰ سال قبل باز میگردد. یکی از برجسته ترین کارشناسان امور چین لازلو لادانی در مورد دیپلماسی چینیها اظهارنظر کرده است:
«چین هرگز نیازی به آموختن فنون دیپلماسی نداشته است. دیپلماسی چین در دوران «امپراتوریهای سه گانه» در ۱۵۰۰ سال پیش، به حدی اعلای ترقی و تکامل خود رسید، این ترقی تا زمان حاضر نیز کماکان ادامه دارد… چینیها ممکن است به راست یا چپ گرایش داشته و از جریانات ناهمگون متابعت کرده باشند، ولی کاملا آگاه بودهاند که در راه نیل به چه هدفی و به دست آوردن چه چیزی گام برمیدارند. چینیها ذاتا دیپلمات هستند. کلام آنها بندرت با اعمالشان همگون است. احترام بیحد، آمیخته با ادب و گستاخی آنها به دقت همسنگ یکدیگر است. بنابراین، امکان انجام اقدامات آنی غیرمنطقی از سوی آنها اندک است.»
از قول مائودزه دونگ و بعضی دیگر از رهبران چین گفته شده است که هنر دیپلماسی این کشور در این است که با بازی دادن قدرتها (دشمنان چین) و استفاده از تناقضاتی که میان آنهاست، حداکثر بهرهبرداری را بکند. به عبارت دیگر، در سیاست خارجی، مواقعی که چین خود را گرفتار یافته به سیاست سنتی و کهن خود، یعنی «برای منکوب ساختن دشمنان خود از دشمنان دیگر سود ببرید»، متوسل شده است. در اثر تاثیر عمیق نوشته های سان تزو، متخصص امور نظامی و مولف کتاب برجسته هنر جنگ و نیز نوشته های مائودزه دونگ، رهبران چین چنین آموختهاند که از روش های مختلفی برای ایجاد تغییر در موازنه نیروهای خودی با دشمن (به نفع نیروهای خودی) بدون توسل به جنگ، استفاده کنند. به کلام دیگر، تمام هنر دیپلماسی چین بر اساس ایجاد یا بهرهبرداری از موقعیتهایی است که دشمن باید خود را با آن تطبیق دهد، به نحوی که عدم اتخاذ موضعی معین از جانب چین، دشمن را ناتوان از پیشبینی یا اقدام متقابل در برابر حرکات آن کشور میسازد. (دفتری،۱۳۷۰: ۳۲۷)
بطور کلی، سیر تفکر استراتژیک در چین تفاوت آشکاری با غرب دارد. در غرب سنت تفکر استراتژیک از توسیدید در یونان باستان آغاز میشود و تا کلازویتس در دوران مدرن تداوم مییابد اما در چین تفکر استراتژیک یک نماینده شاخص دارد و آن سان تزو است. او که در قرن ۶ قبل از میلاد کتاب هنر جنگ را نوشت، بر خلاف نظریه پردازان غربی که تاکید بر صحنه نبرد و سبک پیروزی در آن دارند، در سنت چینی بر عملیات روانی برای پیروزی در جنگ و تضعیف روحیه دشمن تاکید میکند. لذا او بیشتر بر پیروزی بدون توسل به جنگ تمرکز دارد. سان تزو، ایده معروف خود را مطرح کرد که حمله به ذهن دشمن بهتر از حمله به شهرهای مستحکم آنهاست. وی اظهار کرد به دست آوردن صد پیروزی در صد جنگ مزیت بزرگی نیست، انقیاد ارتش دشمن بدون نبرد بالاترین تعالی است. (شفیعی و نژاد زندیه، ۱۳۹۲: ۱۶۹)
سنت تفکر استراتژیک در چین برخلاف غرب نمایندگانی ندارد که راه سن تزو را تداوم بخشند و میراث او را غنا بخشند. لذا هنوز چینیها او را برترین متفکر خود در مباحث استراتژیک و بویژه مدیریت بحران ومنازعه میدانند. تاثیر گذاری سان تزو بر تفکر استراتژیک چین، هم سنگ تاثیرات کنفوسیوس در کلیت فرهنگ استراتژیک چینی است.
۳-۲- حفاظت از تمامیت ارضی
چینیها تاکید میکنند که حفاظت از تمامیت ارضی بطور طبیعی از جغرافیا، تاریخ و روایتهای فرهنگی چینی ناشی میشود. چین قدرت قارهای است که با کشورهای زیادی مرز دارد. چهار کشور (روسیه، هند، پاکستان و کره شمالی) دارای تسلیحات هستهای اند. در دو قرن گذشته، بیشترین تهدیدات به چین از سوی روسیه و ژاپن و همچنین مغولستان و منچوری بوده است.
از میان این همسایگان، برای سالها، ترس و تنفر رهبران چین از همسایه بزرگ شمالی خود (شوروی) چنان ذهن آنها را مشغول و مغشوش ساخته بود که میتوان اظهار داشت که سیاست چین در قبال شوروی، تمام مسائل دیگر سیاست خارجی آن کشور را تحت الشعاع قرار داده بود. یکی از هدفهای عمده سیاست خارجی چین از بهبود روابط با امریکا، جلوگیری از حمله احتمالی شوروی به چین و به منظور برقراری «توازن قوا» در قبال شوروی بوده است. بدین ترتیب چین همواره در جستجوی به دست آوردن امنیت مرزی خود بوده و دستیابی به آن را هدف نخست سیاست خارجی خود قرار داده است. (دفتری،۱۳۷۰: ۳۳۹)
تیلورفراول عنوان میدارد یکپارچگی سرزمینی، هسته و مرکز ماموریت ارتش خلق چین است. او بیان میدارد بیش از نیمی از پیاده نظام و نیروی مسلح عملیات نظامی ارتش خلق چین روی هم رفته تقریبا ۲۲۵۰۰۰ نظامی و شبه نظامی محافظ مرزی اند که مسئول دفاع از مرزهای چین هستند. همچنین در دکترین چینی، ماموریت ” دفاع مرزی” شامل بیمه کردن ثبات سیاسی داخلی مناطق مرزی چین و محافظت از مرزها از تهاجم خارجی است.
اعاده این سرزمین و احیای امپراتوری کهن ارضی، تاکنون تقریبا عمده ترین هدف سیاسی خارجی چین کمونیست بوده است. البته در همین حال باید دانست که از قرون گذشته تاکنون هیچ حکومت چینی بر تمامیت سرزمینی که معمولا «چین» خوانده میشودکنترل نداشته است. جمهوری خلق چین نیز استثنایی بر این قاعده نیست. «مساله برای هر حکومتی در چین مدرن عبارت از این است که مرزهای مشخص و دقیق آن کجاست» (طاهایی و اتابکی، ۱۳۷۴: ۹۰)
از نظر تاریخی، در مقایسه با سایر امپراتوریها، امپراتوری چین بیشتر مورد هجمه قرار میگرفت. لذا چین همواره نگران مرزهای شمال آن بوده است. دیوار بزرگ چین نیز به همین منظور در ۲۰۰ سال پیش ساخته شد. (دلیوس،۱۹۹۴: ۳) در طول تاریخ چین، مرزهای آن کشور آن قدر دستخوش تغییر و تحول شدهاند که چین میتواند ادعا کند که تقریبا یکایک همسایگان کوچکترش روزی قسمتی از چین و یا حداقل کشورهایی به اصطلاح خراجگزار بودهاند. البته، باید دانست که گرچه چین در طول تاریخ چهارده هزار سالهی خود بر بسیاری از سرزمینهای اطراف امپراتوری خویش حکمروایی میکرده، ولی بندرت این سرزمینها را اشغال نموده است. چین از طریق قدرت نظامی و فرهنگی و ایجاد یک نظام خراجگزاری امنیت خود را حفظ میکرد. ولی با ورود کشورهای استعمارگر غربی به چین برتری آن کشور درهم شکسته شد. کشورهای غربی و ژاپن با به زانو درآوردن چین، معاهدات بسیاری به آن کشور تحمیل کردند و بندرهای چین را برای تسهیل امور بازرگانی گشودند و آن کشور را بصورت مستملکات غربی درآوردند. چین پارهای از سرزمینهای خود را از دست داد و حتی سرزمین اصلی چین در نتیجهی رقابت دول استعمارگر قطعه قطعه شد و هر قسمت به دولتی رسید. در این دوره، چین بسیاری از سرزمینهای خراجگزار امپراتوری خود را از دست داد. تحمیل عهدنامههای نابرابر از طرف کشورهای غربی و روسیه حاکمیت ملی چین را از میان برد. این تجربه تلخ برخورد با استعمار غرب و شرق و تحقیر چین باعث شد که مائو بعد از رسیدن به پیروزی اعلام کند که مردم چین بالاخره توانستهاند روی پای خود بایستند. او مردم رنجیده خود را وعده داد که کشور چین هرگز دستخوش تاراج سایر کشورها قرار نخواهد گرفت. (دفتری،۱۳۷۰: ۳۳۹ و ۳۳۸) بنابراین، شیوه رفتار خارجی دولتهای مختلف چین در طول دوره های تاریخ آن کشور در مورد زمینهایی که جزء قلمرو چین میدانستهاند، ناشی از طرز تلقی آنان از حکومت است. آنان همیشه و با هر ایدئولوژی و عقیدهای که داشتهاند حکومت را ودیعهای آسمانی و متعلق به کسی میدانستند که بتواند از مرزهای کشور در برابر حملات وحشیان – یا بیگانگان- دفاع کند و امنیت داخلی را از دستبرد شورشیان مصون بدارد. (فارسی، ۱۳۶۱: ۴۹)
۴-۲- مخالفت به حمله به سایر کشورها
سومین رکن آیین دفاعی چین این است که چین دارای فرهنگ استراتژیک صرفا دفاعی است. به اعتقاد متفکرین چینی، در طول تمدن چندهزارسالهی چین، این کشور هرگز وادار نشد با کشور یا تمدنی در مقیاس و کمال خودش درگیر شود و لذا این کشور هرگز به دنبال استعمار و تجاوز به سایر کشورها نبوده است. در مستندات تاریخی نیز به این امر اشارات فراوانی شده است. به عنوان نمونه میتوان به دورانی که این کشور به لحاظ دریانوردی بسیار قدرتمند بود اشاره داشت. پیشگامی چین در دریانوردی به عهد «دودمان سونگ» باز میگردد. در آن زمان، ناوگان چین توان و ظرفیت گسترش نفوذ امپراتوری و تسخیر و اکتشاف داشت. با وجود این، چین هرگز نقشه های استعماری نکشید و مستعمراتی به قلمرو حکومتی خود نیفزود و رهبران آن کشور اشتیاقی به تسخیر سرزمینهای فراسوی سواحل مرزی از خود نشان ندادند و منطقی هم جستجو نکردند تا در پناه آن، به بیرون از مرزهای خود لشکرکشی کرده و «بربرها» را به پذیرش طریقت کنفوسیوس و یا پرهیزگاری بودایی وادار سازند. زمانی که فرمانروایان مغول سکان فرماندهی ناوگان دریایی چین، با ناخداهای ورزیدهی آن را به دست گرفتند، دو بار کوشیدند ژاپن را به تصرف خود در آوردند ولی بخت با آنها یاری نکرد و هر دوبار به دلیل هوای نامساعد و به روایت ژاپنیها، کامیکازی ( یا باد الهی) وادار به عقب نشینی شدند. اما پس از سقوط «دودمان مغول» ، و در حالیکه هنوز امکان ادامهی سلطه جویی برای چین وجود داشت، دیگر چنین تلاشی صورت نپذیرفت. با گذشت زمان، هیچ یک از رهبران چین نکوشیدند دلیل قانع کنندهای برای تسخیر مجمعالجزایر ژاپن ارائه بدهد. (کسینجر،۱۳۹۲: ۱۲) طبق نظر لی. جی جان «چینیها مردمی هستند که گرایش به دفاع دارند.» اندیشمندان چینی در توضیح کلاسیک این گرایش به دیوار بزرگ چین اشاره میکنند. از نظر آنها، این دیوار نماد مرز ملی نبوده بلکه سمبل دفاع میباشد. محققان چینی تلاش میکنند این امر را بصورت مقایسه سنتهای فرهنگ استراتژیک چین و غرب بررسی نمایند. ژنرال ارشد یائویوزی، مدیر دپارتمان مطالعات استراتژیک درآکادمی علوم نظامی بیان داشت: سنت نظامی چین کاملا بر حالتهای تدافعی تاکید میکنند، درحالیکه سنت نظامی غرب بر تهاجم تاکید میکند. همچنین عدم استفاده از ضربه اول در سیاست هسته ای، نمونهای دیگر از ماهیت دفاعی استراتژی چین قلمداد میشود. شاید بهترین شاهد برای این مدعا این عبارت مائو باشد که میگوید: «اگر کسی به ما حمله نکند ما نیز حمله نمیکنیم اما اگر کسی به ما حمله کرد ما نیز قطعا حمله میکنیم.» این سخن مائو در کتاب سفید دفاعی چین در سال ۱۹۹۸ نیز آمده است. در قالب این مولفه فرهنگ استراتژیک چین، حمله متقابل چین به ویتنام با برچسب دفاع از خود مطرح شد. حمله به هند در سال ۱۹۶۲ و حمله به اتحاد شوروی در سال ۱۹۶۹ نیز در چارچوب همین منطق، یعنی دفاع از خود مطرح گردید. (اسکوبل،۲۰۰۲: ۹ و۸)
ایدئولوژی کمونیستی و تعالیم سنتی چین در زمینه جنگ کاملا همپوشانی دارند. هر دو جنگ را نتیجه تحمیل هژمونی و امپریالیسم قلمداد میکنند. بنابراین یک دولت سوسیالیست بایست آمادگی مقابله با آنها را داشته باشد اما شروع کننده جنگ نباشد. بنابراین این حق را برای خود قائل بود که به تحکیم مواضع دفاعی خود متناسب با پیشرفت غرب اقدام کند. چون دولت چین به دنبال جنگ نبود، لذا خود را در مسائل نظامی دیگران درگیر نمیکرد و نیرویی به خارج گسیل نمیداشت (البته بجز تعداد معدودی سرباز که به سازمان ملل اعزام کرده بود) از نظر چینیها جنگ، چیز ایدهآلی نیست، پس نباید اتفاق بیفتد. (دلیوس،۱۹۹۴: ۶)
بنابراین برپایه چنین تفکری، جنگ های چین فقط در مقام دفاع مشروع صورت میپذیرد. بر این اساس، کلیه جنگهایی که چین در آنها درگیر شده، به منظور حفاظت از خود در برابر تهدیدهای خارجی یا حفظ وحدت کشور بوده است. در همین راستا محققان چینی بطور مکرر بیانیه مائو را بیان میکنند که در آن آمده است : ما «چینیها» اشتیاقی به ذره ای از خاک سرزمینهای خارجی نداریم. (اسکوبل،۲۰۰۲: ۸)
۵-۲- جنگ عادلانه
استراتژیستهای چینی توجه خاصی به مفهوم جنگ عادلانه معطوف داشتهاند. به نظر میرسد که این اصل یکی از عناصر حیاتی رهیافت سنتی چین نسبت به جنگ باشد. در حقیقت این یک اصل باستانی است . کنفوسیوس این اصل را اتخاذ کرد و مائو نیز آنرا جذب کرد و توسعه بخشید. از منظر چینیها تشخیص آسان است: جنگ عادلانه، جنگ خوب است و جنگ غیرعادلانه جنگ بد است. جنگ عادلانه، جنگ ستم دیدگان در برابر ستمگران و جنگ غیرعادلانه، جنگ ستم پیشگان علیه ستم دیدگان است. در تفکر چین معاصر، چین کشوری ضعیف و سرکوب شده است که بر علیه سرکوبگران امپریالیست و قدرتمند میجنگد. از نظر چینیها، هر جنگی که چین بدان مبادرت میورزد، مصداق مناقشه عادلانه است حتی اگر این کشور ضربه اول را وارد کرده باشد. بر پایه این تفکر، جنگ چین با ویتنام در سال ۱۹۷۹ جنگ عادلانه بود. بنابراین، هرگونه جنگ به ابتکار قدرتهای هژمونیک از قبیل امریکا، جنگ غیرعادلانه محسوب میشود. (اسکوبل،۲۰۰۲: ۱۰)
در اندیشه استراتژیک چین باستان، ماهیت دشمن از طریق مفهوم «جنگ شرافتمندانه» تعریف میشد. این به معنایی در گسیل کردن نیروی زرهی و تسلیحات به منظور مجازات «خبیث ها»، یعنی کسانی که دولتهای ضعیفتر را تهدید میکردند، مردم خود را میکشتند، به دولتهای دیگر توهین میکردند و به نحوی دیگر، علیه نظم سیاسی و اجتماعی مستقر میشوریدند، بود. در صورت مواجهه با رفتار خبیثانه، نابودسازی خشونت آمیز دشمن هم ضروری بود و هم مطلوب. در چارچوب این زمینه، اهداف، ابزارها را توجیه میکردند: به محض این که اهداف جنگ شرافتمندانه قلمداد میشدند، آنگاه اقداماتی که در زمینه دیگر چه بسا خبیثانه بودند (برای مثال تجاوزگری و کشتار) سرشار از نیت اخلاقی میگردیدند. از آنجا که دشمن تهدیدی علیه نظم سیاسی اخلاقی بود، نزاع نیز آشکارا حاصل جمع صفری بود، غلبه بر دشمن ممکن نبود ولی بایستی نابود میشد. مائو به مانند چینیهای باستان، مفهوم جنگ شرافتمندانه یا عادلانه را هم که د رآن، دشمن به عنوان موجودیتی ذاتا متمایل به تهدید ارزش های بنیادین از قبیله طبقه یا دولت، تعریف میشد مطرح نمود. از نظر مائو جنگهای عادلانه جنگ هایی بودند که طبقات یا ملتهای مظلوم به آن روی میآوردند و جنگهای ناعادلانه جنگ هایی بودند که طبقات یا ملتهای ظالم به آن دست می زدند. بدین سان، منازعهها میان ظالمان و مظلومان ذاتا حاصل جمع صفری بودند. در این شرایط، همه استراتژیها وتاکتیکها پذیرفتنی بودند. بنابراین مذاکره، سازش ، بده و بستان و خویشتنداری اساسا کنار گذاشته میشود. بر این اساس، میتوان به جرات گفت که اندیشه های مائوئیستی، طبقه محورترین ستیزشها و تمامی تهدیدها علیه تمامیت ارضی و سیاسی چین را تعارضهایی ذاتا حاصل جمع صفری تعریف میکرد. (جانستون، ۱۳۹۰: ۳۷۱-۳۶۸)
در فلسفه استراتژیک چین نیز در گذشته و حال دو مورد اساسی وجود دارد: یکی مصونیت و دیگری مکان مقدس تحت فرمان بهشت. مسئله اول ریشه در مسائل دفاعی دارد و مسئله دوم به موضوع گسترش چین اشاره دارد. این دو موضوع متضاد هم نیستند بلکه با یکدیگردر ارتباطند. بدون مصونیت، گسترش چین نیز ممکن به نظر نمیرسد. بدون سرزمین مقدس نیز، مسئله دفاع از آن ممکن نیست. این مسئله ریشه در افکار کنفوسیوس دارد. بعدها این دو موضوع در مفهوم yin- yang انعکاس یافت و در مکاتب فکری چین مانند دائوئیسم به منصه ظهور رسید. yin- yang ریشه همه مسائل در چین هستند. Yin به معنی بارور سازی و انرژی مثبت است که باعث زایندگی میشود و yang به معنای فعال بودن و خلاق بودن میباشد. (دلیوس،۱۹۹۴: ۲)
تاثیر تئوری yin- yang در فلسفه جدید چینیها را میتوان در مورد تفکر و برداشت آنها نسبت به جنگ مشاهده کرد. آنها ابتدا سعی میکنند تا با روش های معمول حریف را تسلیم خود کنند (yin) و اگر نشد با یک جنگ سخت و محکم وی را ویران نموده و اثری از او باقی نگذارند. (yang). با قدرت گرفتن حزب کمونیست چین در سال ۱۹۴۹، این روش به دکترین معمول ارتش خلق برای صنایع دفاعی آن تبدیل شد. این تئوری، آموزشهای لازم را در زمینه بازدارندگی جنگ و روشجنگ های ویرانگر به چینیها و ارتش خلق میدهد. این مفهوم همانطور که گفته شد در گذشته تاریخی چینیها بوضوح دیده شده است.( دلیوس،۱۹۹۴: ۴)
از این روی میتوان ادعا کرد، فرهنگ استراتژیک چین در مسائل دفاعی ونظامی بیشتر مرهون گذشته و تعالیم گذشنگان است تا فرهنگ وارداتی غرب مدرن یا سنتهای دیگر.
۶-۲- دفاع فعال
فرهنگ استراتژیک چین صرفا از دفاع منفعلانه به عنوان ابزار دائمی و کارآمد مقابله با یک تهدید خارجی جانبداری نمیکند، بلکه بالعکس، مفهوم دفاع فعال را مطرح میسازد. در فرهنگ استراتژیک چین، دفاع منفعلانه دربرگیرنده روشهایی است که اساسا برای مسدود یا متوقف کردن حرکت دشمنی که در موضع تهاجمی قرار دارد به کار میروند. گرچه سایر نیروها در چارچوب همین دفاع استراتژیک به عملیاتهای تهاجمی میپرداختند، ولی ای استراتژیها ارزش محدودی برای دفاع موقت از سرزمین داشتند. دفاع منفعلانه، طرف مقابل را در موضع واکنشی قرار میداد و باعث میگردید قدرت نظامی طرف مقابل تضعیف و پراکنده شود. دفاع متحرک- دفاع تاکتیکی در چارچوب دفاع استراتژیک- با این هدف طرح ریزی گردید که شرایط مساعد برای چرخش جهت گیری به تهاجم استراتژیک را ایجاد نماید. (جانستون،۱۳۹۰: ۳۸۸)
راهنمای نگارش پایان نامه درباره مطالعه مقایسه ای فرهنگ استراتژیک امریکا و چین- فایل ۶