تئوفیلاکت چنین گزارش می کند:
بهرام که هنوز مطیع خسرو نشده بود از خطر بزرگی رهایی یافت. بنابراین شاه ایران تمام آنهایی را که در شورش شرکت کرده بودند به مرگ سپرد. او خود، بندوی را درون دجله مدفون کرد؛ در زمینی که وی دستانش را بر علیه شاه حرکت داده بود».[۴۹۲]
گزارش تئوفیلاکت در این باره مبهم است. به وضوح مشخص نیست که منظور از شورش، شورش بر علیه خسروپرویز است یا شورش بر علیه هرمزد چهارم. با آمدن واژهی «بنابراین» پس از ذکر فرار بهرام چوبین مشخص میگردد که با شورش بهرام چوبین مرتبط است. با آمدن چگونگی کشته شدن بندوی در جمله پس از آن، این حس منتقل میگردد که بندوی هم در این شورش شرکت داشته است. پس ممکن است شورش در بر دارندهی قیامی که اشراف بر ضد هرمزد چهارم انجام دادند نیز باشد و به آن انگیزه بندوی را کشته باشد. مفهوم دیگری که میتوان از این گزارش استنباط کرد، این است که، مطابق با رویدادنامهی خوزستان، بندوی بر علیه خود خسروپرویز اعتراضاتی انجام داده باشد و منجر به دستور قتل او گردیده باشد، زیرا ممکن است منظور از شاه خسروپرویز باشد نه هرمزد چهارم، اما به عقیدهی نگارنده احتمال نخست قویتر است.
برخلاف روایت تئوفیلاکت در گزارش شاهنامه بندوی با بریده شدن دست و پایش به قتل رسید.[۴۹۳] بر طبق رویدادنامهی خوزستان هنگامی که بندوی متوجه نیت خسروپرویز شد؛ فرار کرد تا نزد برادرش بسطام برود، اما وقتی که از آذربایجان میگذشت مرزبان محلی یک مهمانی برای او ترتیب داد و دستگیرش نمود؛ سپس او را نزد خسروپرویز فرستاد. خسروپرویز دستور داد تمام اندامهای سمت راستش را بریدند و سپس او را دار زدند[۴۹۴].
در روایت شاهنامه[۴۹۵] خسروپرویز به بسطام نامهای نوشت و او را فرا خواند. او با رسیدن به گرگان اخبار کشته شدن برادرش را دریافت کرد و شورش خود را آغاز نمود. از آنجا به سوی آمل آمد و تعداد زیادی به خاطر سیر شدن شکمشان به او پیوستند.[۴۹۶] در روایت سبئوس، خسروپرویز، بسطام را با استدعای زیاد احضار کرد، در حالیکه از مرگ برادرش بیخبر بود. او به طریقی از این موضوع آگاه شد و در سرزمین صعب العبور گیلان[۴۹۷] شورش کرد وی تمامی نیروی آنها را جمع کرد و زیر فرمان خود در آورد.[۴۹۸] بر طبق رویدادنامهی خوزستان ارتش او از نیروهای ترک و دیلم تشکیل میشد.[۴۹۹]
به عقیدهی نگارنده انگیزه خسروپرویز از قتل بندوی را نمی توان تنها انتقام مرگ پدر دانست، زیرا اگر خسروپرویز قصد گرفتن چنین انتقامی را داشت منطقیتر بود که ابتدا بسطام را نیز به آنجا دعوت میکرد، و هر دو را با هم میکشت. به نظر می آید که خسروپرویز از بندوی به دلایلی (شاید دخالت او در امور سلطنت، آن چنان که رویدادنامهی خوزستان میگوید) کینه به دل گرفت، و او را به قتل رساند. بسطام نیز با شنیدن خبر قتل برادرش بر او شورید؛ خسروپرویز هم با زیرکی خود را انتقامگیرندهی خون پدرش و آن دو را کشندگان شاه معرفی کرد، و این موضوع در برخی منابع راه یافت.
بر طبق گزارش شاهنامه، گستهم با بازماندگان سپاه بهرام چوبین، به رهبری خواهر او گردیه، متحد شد، و گردیه را به همسری گرفت. خسروپرویز که سپاهیانش نتوانسته بودند شورش بسطام را سرکوب کنند، به گردوی گفت که به خواهر خود نامهای بنویسد که اگر او بسطام را بکشد به سپاه او زینهار می دهد، و خود او را به همسری بر میگزیند.
گردوی نامهی خود و خسروپرویز را به همراه زن خویش نزد او فرستاد. گردیه موافقت کرد و او را شبانه به کمک پنج تن کشت، و در نامهای این موضوع را به اطلاع خسروپرویز رساند. خسروپرویز نیز وی را به نزد خود فرا خواند. خسروپرویز طبق آیین زرتشتی با وی ازدواج کرد. پس از آن حسادت شیرین به این زن نیز به خاطر آنکه صحنهی جنگ خود با تبرگ را برای شاه نمایش داد، برانگیخته گردید. خسروپرویز با دیدن دلاوری او مقامی به وی بخشید که درباره موضوعات لشکری (چهار سپاه او) و همچنین شبستان، کسی جز گردیه حق صحبت با خسروپرویز را ندارد.[۵۰۰]
گزارش سبئوس اما با شاهنامهی فردوسی تفاوتهایی دارد. بر طبق گزارش او بسطام با یک حملهی ناگهانی به ری مناطق بسیاری را غارت کرد. ارتش خسروپرویز به همراه ارتش امپراتور برای حمله حرکت کرد. جنگی سخت در گرفت که در آن بسطام کامیاب نبود. او به منطقه کوهستانی فرار کرد، و در آنجا سنگر گرفت؛ از این رو هیچ یک از طرفین نتوانست دیگری را شکست دهد؛ بنابراین به سرزمین خود بازگشتند. بسطام به گیلان و از آنجا به سرزمین اشکانیان یعنی قلمرو اصلی خود رفت، تا نیروهای آن ناحیه را زیر فرمان خود در آورد. شاه خسروپرویز نیز به همراه اشراف ارمنی به پایتخت رفت. پس از آن به دلیل اختلافاتی که بین شاه و برخی اشراف ارمنی پیش آمد سپاه ارمنی در اصفهان شورش کرد، و آنجا را غارت نمود. ارتش شخصی به نام پیروز آنها را تعقیب کرد، و برخی را از دم تیغ گذراند، اما دیگران نزد بسطام گریختند. بسطام دو شاه کوشان به نام های شاوک و پریوک[۵۰۱] را تحت نفوذ خود در آورد و با ارتش قدرتمند به سمت تیسفون حرکت کرد، اما پریوک، شاه کوشان ها، تصمیم به خیانت گرفت و با نقشه ای وی را به قتل رساند .آنان بار و بنه و همسر بسطام را نیز دستگیر نمودند، سپس به سرعت بازگشتند؛ نیروهای متحد روحیهی خود را از دست دادند، و اتحادشان به هم خورد. باقی ماندهی آنها نیز در طبرستان پس از چند جنگ از سمبات[۵۰۲] ارمنی شکست خوردند. بر طبق روایت سبئوس سمبات هشت سال مرزبان آن سرزمین بود، و خسروپرویز در هجدهمین سال سلطنتش او را مرخص کرد تا از کشورش بازدید کند.[۵۰۳] بنابراین طبق گزارش او حدوداً در دهمین سال حکومت خسروپرویز قیام بسطام سرکوب شده بود.
در مورد مرگ بسطام روایت رویدادنامهی خوزستان نیز با سبئوس مطابقت دارد. بر طبق گزارش آن وقتی که او به سمت تیسفون آمد، یک ترک از لشکرش وی را فریب داد و کشت، و سرش را نزد خسروپرویز فرستاد.[۵۰۴] به هر حال این احتمال وجود دارد که همانگونه که پیشتر در روایت فردوسی دیدیم انگیزه چنین قتلی وعده هایی باشد که خسروپرویز به قاتل داده بود.
در شاهنامه گزارش می شود که خسروپرویز، پس از آن، تصمیم گرفت که از شهر ری انتقام بگیرد. برای این کار فردی بسیار پست و بی خرد را به عنوان حاکم ری برگزید و او ضربههای زیادی بر مردم شهر وارد آورد. در نهایت خسروپرویز با میانجیگری گردیه آن فرد را از حکومت ری بر کنار کرد.[۵۰۵] کولسنیکوف معتقد است که در آغاز قیام بسطام اوضاع کشور را به نفع خسروپرویز تغییر داده بود. پیروزی اخیر او بر بهرام چوبین و سیاست انعطافپذیر شاهنشاه که درموقع لازم مالیات زمین را کم کرده بود اوضاع رابه نفع خسروپرویز کرده بود گذشته از آن ترکیب گوناگون قومی سپاه بسطام یکی از موجبات شکست او بود.[۵۰۶]
۲-۳-۴ برخی اقدامات خسروپرویز در زمان صلح
فردوسی همچنین از آبادانیهای خسروپرویز نام میبرد، از جمله سیاست او در فرستادن سپاه به چهار بخش کشور و کمک به درویشان. خسروپرویز روز خود را به چهار بخش اصلی تقسیم کرد. بخشی را از صحبتها و نصیحت های موبد استفاده میکرد؛ بخشی را به شادی و بزم میپرداخت؛ سومین بخش را به نیایش اختصاص میداد، و چهارمین بخش را به محاسبهی چند و چون اوضاع ستارگان میپرداخت، و ستارهشمر در این کار راهنمای او بود. نیمی از آن را نیز به شب نشینی با ماهرویان میگذراند.[۵۰۷]
تئوفیلاکت نیز اشاره به مهارت خسروپرویز در علم طالع بینی از روی ستارگان می کند. هنگامی که جان، فرماندهی مشهور نیروی ارمنی به خاطر نداشتن نظم خسروپرویز به وی خندید و طعنه زد، خسروپرویز در پاسخ، پیشگویی آن چه را خدایان مقرر داشته اند به وی متذکر شد. از جمله آن که مشکلات به سمت رومیها خواهند برگشت، و در سه دوره هفت ساله رومیان از ایرانیان شکست خواهند خورد، و در پنجمین دوره هفت ساله بر ایرانیان چیره خواهند شد.[۵۰۸] بعد از اتمام تمامی این اتفاقات روزی بدون غروب در میان انسانها ساکن می شود، و سرنوشت مورد انتظار قدرت مییابد؛ هنگامی که نیروهای نابودی از هم میپاشند و آنهایی که بهترند حکومت مییابند.[۵۰۹]
این احتمال نزدیک به یقین است که این پیشگویی را بعدها که جنگ ایران و روم در گرفته و به نتیجه خود رسیده بود، تئوفیلاکت یا منبع او از خود افزوده باشند؛ اما به هر حال اشارهی او به علم ستارهشناسی و طالع بینی خسروپرویز، از روی ستارگان، با روایت شاهنامه مطابقت دارد و وجود چنین آیینی را در آن روزگار اثبات می کند.
شاهنامهی فردوسی همچنین زاده شدن شیرویه را در ششمین سال سلطنت خسروپرویز میداند.[۵۱۰] اخترشناسان گفتند که از این پس در زمین آشوب به پا می شود.
از این کودک آشوب گردد زمین هم از راه یزدان بگردد بنیز دل شاه غمگین شد از کارشان |
نخواند سپاهش برو آفرین از این بیشتر چون سراسیمه چیز وزان ناسزاوار گفتارشان[۵۱۱] |
خسروپرویز بسیار ناراحت شد و تا یک هفته کسی را بار نداد. پس از آن نامهای به قیصر نوشت که دخترش مریم پسری زاییده است، و در روم جشن به پا گردید. امپراتور نیز هدایای بسیاری برای مریم فرستاد و همچنین باج کشور را که چهار میلیون دینار بود ارسال نمود[۵۱۲]
البته پیشتر دیدیم که از جمله شرایطی که خسروپرویز پذیرفته بود نطلبیدن باج از روم بود، و با این قسمت متناقض است. در این میان نامه هایی نیز بین آنها رد و بدل شد، و خسروپرویز نیز هدایایی فرستاد.
۲-۳-۵ قتل نعمان
موضوع قتل نعمان در شاهنامه نیست اما در برخی منابع مسیحی گزارش شده است. بر طبق گزارش اواگریوس:
«نعمان کافری بسیار منفور و کاملاً آلوده، تا حدی که مردان را با دست خود برای شیاطین قربانی میکرد، دست به غسل تعمید مقدس زد ]مسیحی شد[. پس از ذوب کردن یک افرودیت[۵۱۳] طلایی در آتش که براستی مسئله ایجاد کرد، آن را بین فقرا تقسیم نمود، و تمام پیروانش را خداپرست کرد».[۵۱۴]
بر طبق اخبار سعرت نیز نعمان به خاطر بتپرستیش معروف بود، اما در چهارمین سال سلطنت خسروپرویز مسیحی شد.[۵۱۵]
با توجه به پایان تاریخ اواگریوس در سال ۵۹۲ م راجع به سرنوشت نعمان چیزی در آن منبع نمییابیم، اما رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که خسروپرویز کینهی شدیدی از نعمان به دل گرفت زیرا ۱- او هنگام فرار به بیزانس، با وجود دستور خسروپرویز، وی را همراهی نکرد. ۲- خسروپرویز از وی تقاضای یک اسب اصیل نمود، اما او موفق به این کار نگردید. ۳- او از دختر بسیار زیبای نعمان خواستگاری کرد، اما نعمان به وی پاسخ داد که دخترش را به کسی که با شیوه ی حیوانی ازدواج کرده است (داشتن حرمسرا) نمیدهد.
خسروپرویز یک روز نعمان را به میهمانی دعوت کرد، و به جای نان پوست کاه برایش آورد. نعمان این خبر را به افراد قبیلهاش معاد[۵۱۶] فرستاد. آنها افرادی را اسیر کردند، و از بسیاری آبادیهای متعلق به خسروپرویز و حتی اعراب انتقام گرفتند. خسروپرویز نعمان را نزد خود فرا خوند، اما وی خودداری ورزید. یکی از مترجمهای خسروپرویز که در جزیره ای در درین[۵۱۷] زندگی میکرد، و نامش معنا بود معاهدهای پنهانی با خسروپرویز بست، و به نعمان گفت که شاه نعمان را بسیار دوست دارد و به انجیل سوگند یاد کرده است که به او آسیبی نخواهد زد. همسر نعمان، به نام نویه،[۵۱۸] نیز به او گفت این مناسبتر است که نعمان با لقب شاه بمیرد تا اینکه اخراج شود و از عنوان شاهی محروم گردد.[۵۱۹]
به عقیدهی نگارنده، با توجه به اینکه در آن زمان خسروپرویز چیزی جز یک فراری نبود، اگر این گزارش درست باشد اقدام نعمان غیر منطقی به نظر میرسد؛ زیرا اگر نعمان قصد کمک به خسروپرویز را نداشت طبیعتاً باید او را دستگیر میکرد و به بهرام چوبین تحویل می داد، تا بعدها به فکر انتقام نیفتد، و محبت بهرام چوبین را نیز به خود جلب کند. به علاوه خسروپرویز با وجود دانستن چنین خطراتی چرا باید با نعمان دیدار میکرده است؟ همانگونه که پیشتر دیدیم هم فردوسی و هم سبئوس به مردد بودن خسروپرویز در پناهنده شدن به شاه اعراب یا بیزانس و در نهایت انتخاب بیزانس اشاره می کنند، و حتی هرمزد چهارم در روایت شاهنامه خسروپرویز را بر حذر داشت که اگر به اعراب پناهنده شود به خاطر پول او را تحویل می دهند؛ در نتیجه احتمال ملاقات خسروپرویز با نعمان اگر غیر ممکن نباشد بسیار کم است.
رویدادنامهی خوزستان، در مورد مرگ نعمان، گزارش می کند که پس از آمدن نعمان به دربار شاهی، خسروپرویز وی را نکشت بلکه دستور داد تا در دربارش بماند، اما بعدها او را با زهر کشت.[۵۲۰]
۲-۳-۶ برخی از اطلاعات رویدادنامهی خوزستان راجع به کلیسای نسطوری در زمان صلح
رویدادنامهی خوزستان آگاهیهایی درباره کلیسای نسطوری، در زمان خسروپرویز، ارائه میدهد که علاوه بر آزادیهای مسیحیان نشانگر تسلط و اقتدار خسروپرویز بر کلیسا میباشد.
بر طبق گزارش آن، شخصی به نام ایشویعب[۵۲۱] در آن زمان بزرگ مسیحیان نسطوری بود و امپراتور، خسروپرویز را به آن دلیل که وی راه همراهش نبرده بود سرزنش کرد. خسروپرویز نیز از او کینه به دل گرفت، زیرا او خود به همراه خسروپرویز نرفت، و هنگام برگشت خسروپرویز با لشکری از بیزانس نیز با او دیدار ننمود. علت این کار او ترس از شرارت بهرام چوبین بود که در صورت پیروزی ممکن بود، برای انتقام، کلیسا را خراب کند و مسیحیان را شکنجه نماید.[۵۲۲] بنابراین پس از بازگشت خسروپرویز او بسیار محتاط عمل میکرد. پس از مدتی او به ملاقات نعمان که مسیحی شده بود رفت و در راه در گذشت.[۵۲۳]
در ادامه خسروپرویز، با انتخاب رئیس جدید، نفوذ خود در امور کلیسا را نشان میدهد:
«و سپس طبق دستورات شاه، یک شورای کلیسایی تشکیل شد تا یک رئیس برگزینند. شاه پیامی فرستاد که می گفت: سبریشو از لاشم[۵۲۴] را بیاورید، و به عنوان رئیستان برگزینید. بنابراین آنها به سرعت او را آوردند و به عنوان رئیسشان برگزیدند. او در تمام عمرش مورد احترام دو همسر مسیحی شاه، شیرین آرامی و مریم بیزانسی بود».
دخالت بعدی شاه در ماجرای اختلافات بین گرگوری[۵۲۵] و اسقف نصیبین و سبریشو بود.
بر طبق گزارش رویدادنامهی خوزستان، به دلیل برخی از سختگیریهای گرگوری، اتهاماتی از جانب مردم نصیبین و خارج از آن بر او وارد شد. شاه نامهای به او فرستاد و دستور داد که در صومعهی شاهدوست سکونت گزیند. سبریشو خواست تا گرگوری را عزل کند، اما اسقف موافقت نکرد. پس از آن خسروپرویز به گرگوری دستور داد تا به کشکر، وطن اصلی خود، برگردد. او نیز در آنجا صومعه ای بنا کرد. رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که شهر نصیبین بر علیه خسروپرویز قیام کرد که البته علت دقیق آن را توضیح نمیدهد. بر طبق گزارش او خسروپرویز، نخورگان [۵۲۶]را، با ارتشی بزرگ و فیلها، برای سرکوب این شورش فرستاد. در اینجا نیز سبریشو به سپاه خسروپرویز کمک کرد. ساکنان شهر دروازهها را بستند، اما به خاطر تشویقهای سبریشو و سوگند فرماندهی سپاه مبنی بر اینکه آنها را تنبیه نخواهد کرد دروازهها را گشودند. فرمانده بر خلاف وعدهاش تمامی نجبا را دستگیر کرد، و آنها را شکنجه داد؛ خانههایشان را غارت و اموالشان را ویران نمود، و سرانجام آنها را به شیوه های گوناگون کشت. رویدادنامهی خوزستان علت آن را نفرین گرگوری میداند.[۵۲۷]
موضوع بعدی مورد بحث در منابع، شورش فوکاس و قتل ماوریکیوس است که در فصل آینده به آن پرداخته خواهد شد.