مندل عنوان کرد که تغییر انواع بر اساس آثار سنگوارهای، حاکی از تغییرات ژنهای تعیین کننده صفات آنهاست. برای تغییر یک نوع باید تغییرات پیدرپی بخشی از ساختار ژنتیکی آن را تغییر داده باشد. از اینرو در طول زمان، تغییرات بیشتر و بیشتری در ساختار ژنها ایجاد شده است. این پیشبینیها برای اولین بار از طریق تجزیه و تحلیل توالی آمینواسیدهای پروتئینهای مشابه در چندین نوع مورد آزمایش قرار گرفت (Allan, 2002, p:112).
پس از مندل و در نتیجه تحقیقات وی، ماده ژنتیک (نوکلئیک اسید یاDNA )، به عنوان عامل انتقال خصوصیات یک نوع جاندار از نسلی به نسلی دیگر توسط فردریک میشر[۶۶]، زیستشناس سوئیسی در سال ۱۸۶۹ شناخته شد و مشخص گردید که تقریباً در کلیه موجودات زنده،DNA حاوی اطلاعات وراثتی است و عامل ژنتیکی تغییر انواع است. در نیمه اول قرن بیستم، ساختار سه بعدی DNA کشف شد. مشاهدات چارگف[۶۷] نشان داد که مولکولهای DNA مارپیچی است که از دو یا سه زنجیره ساخته شده است. واتسون[۶۸] و کریک[۶۹] در ادامه مدل گوی و میلهای بلورهای مولکول DNA را نشان دادند (Ibid, p:113).
۳- پیدایش نظریه ترکیبی انتخاب طبیعی
در سال ۱۹۰۰ جمع نظریات داروین، مندل و دووفریس، مکانیسم واحدی برای توجیه چگونگی مسأله منشأ انواع و تکامل جانداران به وجود آورد Clegg, 1999, p:93)). طبق این نظریه، هر ژن از نسلی به نسل دیگر به صورتی کاملاً اتفاقی منتقل میشود. تا قبل از پرداخته شدن نظریه ژنها تصور تکامل اتفاقی انواع امری دشوار به نظر میرسید. برای وقوع تکامل، اتفاقی بودن توزیع ژنها که مندل بیان کرده، نظریه انتخاب طبیعی و زمان طولانی داروین و نظریه جهش دووفریس باید همراه شوند. بنابر نظریه جهش دووفریس، ضمن آنکه ژنها نسل به نسل منتقل میشوند، اللهای جدیدی از آنها به وجود میآیند و سرانجام هر ژن صاحب چند الل میشود. صفاتی به طور ناگهانی در یک فرد ظاهر میشوند و این صفات قابل انتقال به نسلهای بعدی نیز هستند. جاندارانی را که در آنها صفات جدید به وجود میآید، در اصطلاح، «جهش یافته» مینامند. صفات جدیدی که در یک جهش به وجود میآیند، اغلب مضر هستند و سبب نابودی جاندار میشوند؛ گاهی به ندرت در یک جهش صفات مفیدی هم ظاهر میشوند. جاندارانی که در آنها یک یا چند صفت مفید ظاهر میشود، نسبت به همنوعان خود سازگاری بیشتری با محیط پیدا میکنند و رفته رفته تعداد آنها در محیط افزایش پیدا میکند (Fairbanks, 1999, p:99-100).
بنابر قوانین مندل، این اللها در هر نسلی به صورتی جدید توزیع میشوند و به طور اتفاقی ترکیبهای نو به وجود میآورند. احتمال اینکه دو فرد عیناً یک الل نو به وجود آورند بعید است، اما به فرض تولید کردن، در اصل مسأله تفاوتی ایجاد نمیکند. اللی که به وسیله یکی از افراد ایجاد میشود، در نتیجه جفتگیری نامحدود تدریجاً به همه افراد نوع میرسد. حال اگر بعضی از افراد نوع به علل جغرافیائی از هم دور بمانند، اللی که در آنها به وجود آمده است، در افراد دیگر توزیع نخواهد شد[۷۰]. اللهای نو به محض به وجود آمدن، تحت تأثیر نیروهای انتخاب طبیعی قرار میگیرند. اللی که صفت نامساعد به وجود میآورد، به تدریج حذف میشود و سرانجام از بین میرود، مگر آنکه در نتیجه جهش از نو به وجود آید. اللی که صفتی مساعد به وجود میآورد، طبیعتاً انتخاب میشود، چون موجودی که واجد آن است، عمری طولانیتر خواهد داشت و بیشتر زاد و ولد خواهد کرد. ارزش نسبی یک الل مخصوص به محیطی بستگی دارد که جانور در آن به سر میبرد (Campbell, 1999, p:216). به این ترتیب در این نظریه، گوناگونی ژنی در جمعیتها بر اساس موارد زیر توجیه میشود: الف) جهش کروموزومی و ژنی؛ ب) تفکیک کروموزومهای والدین هنگام تقسیم میوز؛ ج) مبادله قطعاتی بین کروموزومهای همتا که هنگام میوز صورت میگیرد و د) لقاح گامتهای نر و ماده با یکدیگر. بنابراین گوناگونی ژنی در فنوتیپ افراد ظاهر میشود؛ در هر محیطی بعضی از فنوتیپها سازگارترند و جانداران را قادر میسازند در آن محیط بیشتر تولیدمثل کنند؛ بر اثر انتخاب طبیعی فراوانی نسبی صفات در جمعیتها تغییر میکند و در نهایت انواعی جدید پدیدار میشوند (Ibid, p:212).
۴- داروین از چه کسانی تأثیر پذیرفت و بر چه کسانی تأثیر گذارد؟
اراسموس داروین[۷۱]، احتمالاً با پذیرش وراثت اکتسابی، در شکلگیری افکار نوه خود سهم داشت. لامارک، نخستین کسی بود که نظریه قابل قبولی درباره تغییر گونهها ارائه داد. مالتوس، معتقد بود که جنگ و گرسنگی در تنظیم اندازه جمعیت انسان موثرند. هربرت اسپنسر[۷۲]، مفهوم بقای شایستهترین را ارائه داد. چارلز لایل[۷۳]، با کتاب «اصول زمینشناسی»[۷۴]، اثر عمیقی بر داروین گذاشت. وی معتقد بود فرایندهائی که امروز
ه مشاهده میکنیم، همیشه وجود داشته است. والاس، نظریه انتخاب طبیعی را مستقل از داروین کشف و به او ارسال کرد. و در نهایت داروین، «نظریه تحول انواع از طریق انتخاب طبیعی» را ارائه داد. مندل، اساس ژنی وراثت را کشف کرد. الگوی وراثت مندلی ۳۴ سال بعد، پایههای انتخاب طبیعی را توجیه کرد. آگوست وایزمن[۷۵]، کشف کرد که کروموزومها اساس وراثت هستند و بنابراین نظریه وراثتی بودن صفات اکتسابی را رد کرد. جولیان هاکسلی[۷۶]، ارنست مایر[۷۷] و دوبژانسکی[۷۸]، در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، نظریه جدید ترکیبی را بر اساس نظریه داروین با بهره گرفتن از شواهد ژنتیک، دیرینشناسی و سایر رشتههای زیستشناسی پایهریزی کردند. فیشر[۷۹] و هالدین[۸۰]، علم ژنتیک جمعیت و مدلهای ریاضی تغییر انواع و ژنتیک را بنیان گذاشتند (campell, 1999, p: 106-118). نظریه جدید ترکیبی در اواسط قرن بیستم در پرتو پیشرفتهای زیستشناسی ارائه شد که مهمترین چهره آن، ریچارد داوکینز است. ماحصل مطالب فوق در جدولی ارائه شده است:
لامارک: نظریه تغییر انواع
ما مالتوس:تأثیر جنگ و و گرسنگی بر تنظیم جمعیت
اسپنسر: مفهوم بقای شایستهترین
لایل: تبیین اصول زمینشناسی
داروینیسم
اراسموس داروین:پذیرش صفات اکتسابی
والاس:
نظریه انتخاب طبیعی
نظریه تحول تدریجی انواع از طریق انتخاب طبیعی
هاکسلی و مایر: پایهگذاری نظریه جدید ترکیبی ژنتیکی
فیشر و هالدین
: کشف اصول ریاضی ژنتیک جمعیت
وایزمن:کشف اساس وراثت:
کروموزومها
مندل: کشف اساس ژنی وراثت
نظریه ترکیبی انتخاب طبیعی
نوداروینیسم
داوکینز: تکامل ژنمحور
تکامل ژن محور محور
ب) نتیجهگیری
داروین با ارائه «نظریه تحول تدریجی انواع» در مقابل «نظریه ثبات انواع»، انقلاب نیوتنی در نحوه پیدایش و تغییر حیات در قرن نوزدهم ایجاد کرد و به این ترتیب بزرگترین تعارض در حوزه زیستشناسی و الهیات به وجود آمد. محور اندیشه داروین، انتخاب طبیعی است که تغییرات تدریجی و ریشه مشترک انواع را بر اساس آن تبیین کرده است. وی ادعا کرد که انواع مختلف موجودات زنده هم از ریشه مشترکی به وجود آمدهاند و هم در سیر تحولی انتخاب طبیعی تغییراتی کردهاند، اما نتوانست مکانیسم تغییرات را تبیین کند. با ظهور مندل و کشف اساس وراثت، گره از برخی خلأهای این دیدگاه گشوده شد. پس از کشف ساختارهای ژنتیکی وراثت، نوداروینیستها این دیدگاه را به شکل نوینی در قالب علم ژنتیک ارائه دادند. بزرگترین نماینده این دیدگاه، ریچارد داوکینز، سردمدار تشکیلات الحادی بریتانیا است.
تبیین نظریه تکامل از نظر داوکینز
فصل دوم
ژنوتیپ
الف) مقدمه
ریچارد داوکینز[۸۱]، نوداروینیست و سردمدار آتئیسم نوین در بریتانیا، در سال ۱۹۴۱ در نایروبی متولد شد. وی در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد و پس از فارغالتحصیلی در همانجا روی رساله دکتری خود با نیکوتین برگن[۸۲]، رفتارشناس برنده جایزه نوبل، مشغول به کار شد. از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ استادیار جانورشناسی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی بود. در ۱۹۷۰ مدرس جانورشناسی در دانشگاه آکسفورد و عضو نیوکالج شد. در سال ۱۹۹۵ در دانشگاه آکسفورد به عنوان نخستین «استاد چارلز سیمونی»[۸۳] در علم برای همه شناخته شد. نخستین کتاب او با عنوان «ژن خودخواه»[۸۴] (۱۹۷۶، چاپ دوم ۱۹۸۹)، بلافاصله یکی از پرفروشترین کتابها در جهان و به همه زبانهای مهم ترجمه شد. دنباله آن، «فنوتیپ گسترشیافته»[۸۵] در ۱۹۸۲ منتشر شد. دیگر کتابهای مهم او عبارتند از: « ساعتساز نابینا»[۸۶] ( ۱۹۸۶، پنگوئن؛ ۱۹۸۸)، «رودخانه ای بیرون از بهشت»[۸۷] (۱۹۹۵)، «بالا رفتن از کوه نامحتملها»[۸۸] (۱۹۹۶، پنگوئن، ۱۹۹۷)، «بازکردن بافت رنگینکمان»[۸۹] (پنگوئن، ۱۹۹۹)، «دینیار شیطان»[۹۰] (۲۰۰۳)، «حکایت اجداد ما»[۹۱] (۲۰۰۴)، «توهم خدا»[۹۲] ( ۲۰۰۶)، «بزرگترین نمایش روی زمین: شواهدی برای تکامل»[۹۳] (۲۰۰۹)، «جادوی واقعیت»[۹۴] (۲۰۱۱) و «میل به شگفتی: دانشمند میسازد[۹۵] (۲۰۱۳)». وی به خاطر نوشتن «ساعتساز نابینا» جایزه انجمن سلطنتی ادبیات و جایزه ادبی لسآنجلس تایمز را در سال ۱۹۸۷ از آن خود کرد. فیلم تلویزیونی این کتاب که با عنوان مجموعه افق (هورایزن)[۹۶] نشان داده شد، به عنوان بهترین برنامه علمی سال ۱۹۸۷ برنده جایزه علم- فناوری (سای- تک) شد. وی همچنین در سال ۱۹۸۹ برنده مدال نقره انجمن جانورشناسی لندن و در سال ۱۹۹۰ برنده جایزه انجمن سلطنتی مایکل فارادی[۹۷] در علم شد. در سال ۱۹۹۴ برنده جایزه ناکایاما برای علوم مربوط به انسان و در سال ۱۹۹۵ موفق به دریافت دکترای افتخاری ادبیات از دانشگاه سنت آندرو و دانشگاه ملی کانبرا شد. در سال ۱۹۹۷ به عضویت انجمن سلطنتی ادبیات برگزیده شد و جایزه بینالمللی را به دست آورد (ر.ک: داوکینز، ۱۳۸۸).
نظریه «تکامل ژنمحور» داوکینز بر سه اصل «ژنوتیپ»، «فنوتیپ» و «نظریه میم» استوار است که وی را به «آتئیسم علمی» رساندهاند. در فصل حاضر به تبیین اصل اول تفکر وی تحت عنوان «ژنوتیپ» میپردازیم.
-
- اصول ژنوتیپ
۱-۱ ژن خودخواه؛ واحد انتخاب طبیعی
داوکینز نظریه تکامل را یک حقیقت میداند نه یک نظریه صرف (۲۱Dawkins, 2009, p:). وی عنوان میکند که داروین انتخاب طبیعی و تکامل را نظریههائی میدانست که در آینده امکان داشت رد شوند، چون در آن زمان شواهد کافی برای اثبات آنها نداشت؛ اما امروزه امکان رد این نظریه وجود ندارد و تنها مناقشه حاضر درباره انتخاب طبیعی به عنوان منشأ آن است. داروین در «منشأ انواع» تنها به شواهد کافی برای تکامل انسان رسیده بود، اما هنوز انتخاب طبیعی مطرح نبود و راهی طولانی برای تبدیل این نظریه به یک حقیقت در پیش بود. اما اکنون مسأله، انتخاب طبیعی است و نه تکامل(Ibid, p:23) . اما چرا رسیدن به نظریه تکامل طول کشید؟ شاید این به دلیل زمان زیادی است که تغییرات طی کرده و مسلماً بشر آن زمان از فهم آن عاجز بوده است؛ یا شاید نظریات دینی انسان را از پیشرفت بازداشتهاند. همچنین پیچیدگی ارگانیسمهای حیاتی انسان نظیر چشم و نیز توهم گمراهکننده وجود طراح و آفرینندهای ماهر برای ساخت آنها در این مسأله نقش داشتهاند. داوکینز از مایر نقل میکند که ذاتگرائیِ[۹۸] مربوط به فلاسفه باستان و مشخصاً آنچه او سایه سنگین افلاطون مینامد، موجب تأخیر در کشف و پیشبرد نظریه تکامل شد (۲۴Ibid, p:). افلاطون موجودات را سایهای میدانست از واقعیت که در اثر روشنایی آتش بر دیواره غار تشکیل میشدند. همین تفکر در مورد حیواناتی نظیر خرگوش و … هم صادق بود و تصور درستی از اصل موجودات در ذهن افراد نبود. تنوع موجودات هم اغلب انحرافی از نوع اصلی آن موجود دیده میشد. در نتیجه هر تغییری نیز جدایی و دوری از نوع اصلی در آسمانها تلقی میشد و اعتقاد بر این بود که باید در مقابل این تغییرات ایستادگی شود. این در حالی است که برداشت تکاملی از زندگی به شدت با این تفکر در تضاد است. مایر در نظریه «تفکر جمعیتی»[۹۹] به عنوان آنتیتزی در برابر ذاتگرایی میگوید علت آنچه داروین میگفت، غیرمعقول بودن تأثیر اعتقادات یونانی بود که ذاتگرایی را در DNA ذهن هریک از ما نهادینه کرده است (۲۶Ibid, p:).
مفهوم «استخر ژنها»[۱۰۰] بعدها در نظریه «سنتز نوداروینیستها»[۱۰۱] مطرح شد که در آن عنوان میشود همه ما استخری از ژنها هستیم و ژنها در بدن ما شناورند (۲۸Ibid, p:). این نظریه در زمان داروین مطرح نبود. او به توارث و انتقال ویژگیها معتقد بود، ولی از ژنها چیزی نمیدانست. به نظر وی ژنها به صورت تصادفی از پدر یا مادر منتقل میشدند و ترکیب ژن در کار نبود، هرچند داروین بسیار به این نتیجهگیری نزدیک بود و این میتوانست پاسخی باشد برای معمای عدم قطع پروسه تکامل در جمعیتها (Ibid, p:30). از سالها قبل بدون دانستن چیزی درباره علم ژنتیک این مسأله دنبال میشده است. اکنون تأکید بر این است که با بهره گرفتن از ژنهای غیرتصادفی به تغییرات بزرگی در انواع میتوان رسید. گاهی تفاوتها آن قدر زیاد است که تصور میکنیم به جای چند قرن چند میلیون سال وقت گرفته است (۳۵(Ibid, p:.
داوکینز در شرح «ژن خودخواه»[۱۰۲] میگوید با بررسی تأثیر تکامل در سطح ژنها به این نکته میرسیم که ژنهای خودخواه واحدهای انتخاب طبیعی هستند. از نظر وی تکامل در سطح جانداران یا جمعیتها هیچگاه بالاتر از انتخاب بر پایه ژنها قرار نمیگیرد. یک جاندار تا آنجا تکامل مییابد که شایستگی کلیاش (شمار پخش همانندسازی ژنهایش) به بیشترین حالت ممکن برسد، در نتیجه به سوی یک استراتژی پایدار تکاملی میرود (۲Dawkins,1989 ,p:). ژن خودخواه، ژنی نیست که هیچ نوع محرِّک یا انگیزشی برای آن وجود نداشته باشد؛ بلکه منظور ژنهایی است که منتقل میشوند و پیامدشان به طور ضمنی باعث بقایشان هم میشود، البته نه برای خود جاندار، بلکه در پائینترین سطح ممکن یعنی در سطح ژن. این نگرش، نیکوکاری را در سطح جانداران در طبیعت توضیح میدهد، به ویژه در ارتباطهای خویشاوندی (یعنی زمانی که یک جاندار جان خودش را برای حفاظت از خانواده فدا میکند، در واقع دارد به نفع ژنهای خودش کار میکند). واژه خودخواه در مورد ژنها به معنی «ویژگی همانندسازی در فرایند انتخاب داروینی» است (Ibid, p:3). به گفته وی «ژنهای ما به ما میآموزند که خودخواه باشیم، ولی ما لزوماً مجبور به پیروی از آنها در زندگیمان نیستیم، فقط ممکن است دیگرخواهی را کمی سختتر یاد بگیریم… (Ibid, p:14).»
داوکینز در پاسخ به این سؤال که «چرا مردم هستند؟»، میگوید مردم تا زمان داروین معنای موجودیتشان را نمیدانستهاند. جانداران زیستی ماشینهای بقائی هستند که در آنها ژنها نقش همانندساز دارند، تا جانداران بیشتری شبیه خودشان چنان بسازند که بتوانند از منابع موجود استفاده کنند تا خودشان را همانندسازی کنند. از نقطه نظر جاندار منفرد، ژنها میتوانند نوعی برنامه محسوب شوند که شاید به جاندار فایده رسانند؛ ولی از نقطهنظر ژن، تنها هدف واضح، سود خودشان است (۱۶Ibid, p:).
وی اشاره میکند که استفان جی گولد[۱۰۳] نسبت به موضوع «ژن به عنوان واحد انتخاب طبیعی» انتقاداتی دارد. او استدلال میکند که ژنها به طور مستقیم در انتخاب طبیعی به چشم نمیآیند. در واقع واحد انتخاب طبیعی فنوتیپ[۱۰۴] (ظهور ژنها) است تا ژنوتیپ[۱۰۵]، زیرا این فنوتیپ است که با محیط به عنوان واسطه انتخاب طبیعی به برهمکنش میپردازد (Ibid, p:21). کیم استرنلی[۱۰۶] دیدگاه گولد را اینگونه خلاصه میکند که «تفاوتهای ژنی، باعث تغییرات تکاملی در گروهها نمیشود، بلکه فقط این تغییرات را به ثبت میرساند.»
این دیدگاه مطابق با نظر دیگر دیرینهشناس مشهور نیلز الدرج[۱۰۷] نیز هست که میگوید «اصرار بر اینکه ژنها واحد تشکیلدهنده انتخاب طبیعی هستند، مانند این است که بگوییم علت خرید ماشینها توسط مردم فشارهای هیدرولیکی و دیگر اجزای تشکیلدهنده ماشینهاست (که آنها را به حرکت در میآورند)» (Ibid, p:23).
داوکینز سعی میکند دو مفهوم خودخواهی و ایثارگری را روشن کند. به اعتقاد او تکامل (آنطور که داروین میگوید) خیر و صلاح انواع نیست، بلکه خیر و صلاح افراد یا ژنهاست. از نظر وی ما ماشینهایی هستیم که توسط ژنها به وجود آمدهایم و ژنها میلیونها سال در یک دنیای رقابتی زنده ماندهاند، پس ژن دارای یک توانائی خاص به نام خودخواهی بوده است. هر چیزی (چه ما و چه سایر موجودات) که از طریق انتخاب طبیعی به وجود آمده باشد، خودخواه است. خودخواهی یعنی دانستن اینکه یک کنش، احتمال بقای فرد ایثارگر و فرد ذینفع را بالا میبرد یا پائین میآورد. به هرحال پس از نسلها این ژن خودخواه است که غالب میشود (Ibid, p:26-27).
۱-۲ نحوه پیدایش حیات
۱-۲-۱ استدلال سادگی
از دید داوکینز، مهمترین تبیین در مورد حیاتپروری سیاره ما، «اصل آنتروپیک»[
۱۰۸] است که برندون کارتر[۱۰۹]، ریاضیدان آمریکائی در سال ۱۹۷۴ آن را مطرح ساخت و جان بارو[۱۱۰] و فرانک تیپلر[۱۱۱] فیزیکدان آن را پروردند. رویکرد آنتروپیک با نگاهی متفاوت به حیات، تهرنگی از داروینیسم دارد Dawknis, 2006, p:110)). این اصل با ارائه تبیینی عقلانی و فارغ از آفرینش، هستی ما را در شرایط فعلی توضیح میدهد و عنوان میکند که ابتدا حیات بر اساس یک سلسله رخدادهای شیمیائی تکوین یافته است، سپس بر اساس تکامل داروین و انتخاب طبیعی حیات ادامه یافته است. عامل اصلی تشکیل دهنده حیات یا DNA بوده یا مولکولی شبیه به آن. همین که اجزای حیاتی پدید آمدند، تکامل حقیقی داروینی میتواند آغاز شود و انواع پیچیده حیات تدریجاً از پی هم ظاهر شوند. اما رخ دادن اتفاقی و تصادفی مولکولهای وراثتی کمی نامحتمل می کند. پس تکوین حیات بر پایه اصل آنتروپیک است و تکامل حیات و تکوین جزئیات گوناگون موجودات زنده بر مبنای تکامل داروینی قابل تبیین است. بر اساس اصل آنتروپیک، نه تنها سیاره زمین بلکه جهان کنونی بر اساس ثوابت فیزیکی ساخته شده است. ستارگان جهان پیشنیازهای لازمی برای وجود برخی عناصر شیمیائی هستند و بدون شیمی، حیات نمیتوانست ایجاد شود. بر این اساس، ظهور حیات در جهان مستلزم توازن بسیار دقیقی میان نیروهای چهارگانه طبیعت (گرانش، الکترومغناطیس، نیروی قوی هستهای و نیروی ضعیف هستهای) است و اگر یکی از این نیروها اندکی قویتر از میزان فعلی آن بود، شرایط بروز حیات در جهان میسر نمیشد. توازن دقیق میان نیروهای طبیعت به اصل آنتروپیک معروف است Ibid, p:111)). اخترفیزیکدانان دریافتهاند که در صورتی که مقادیر برخی از ثابتهای فیزیک و دیگر شرایط در جهان اولیه حتی کوچکترین تغییری مییافت، تحقق حیات در جهان ناممکن میشد. جهان به خوبی و با ظرافت برای امکان تحقق حیات تنظیم شده است، پس میان فیزیک جهان اولیه و ظهور نهائی شعور در تکامل کیهانی همخوانی وجود دارد؛ یعنی ظهور نهائی شعور با نیروی گرانش، میزن انبساط جهان، چگالی جهان و مقادیر نسبی نسبت داده شده به ذرات و نیروهای اولیه مرتبط میباشد (Ibid, p:112).
روایت قوی این اصل میگوید سرشت فیزیکی جهان به علت شعور، آن گونه است که هست. حرکت جهان طبیعت در مسیر تکامل، معطوف به موجودات ذیشعور است که ویژگیهای بنیادین جهان را از ابتدا شکل داده است. گرایش جهان برای آنکه در جهت تولید موجودات ذی شعور گام بردارد، بهترین توضیح برای این است که چرا نهال جهان آنگونه بوده است (Ibid, p:113). حصول نهائی موجودات ذیشعور سادهترین و ظریفترین توضیح است برای اینکه چرا جهان انبساط خود را با همان میزان فعلیت یافته انجام داده است، چرا گرانش شدت فعلی را دارد، چرا نسبت جرم الکترون به پروتون دقیقاً به همان میزانی که مقرر شده، اکنون هست. خداباوران میگویند خدا هنگام خلق جهان ثوابت بنیادی را طوری تنظیم کرده که بتوانند حیات را ایجاد کنند. از نظر داوکینز پاسخ خداباور مجاب کننده نیست، زیرا وجود خدائی که مقادیر ثابتهای بنیادی را محاسبه کرده، بیتوضیح میگذارد. ثابتهای کلیدی نام برده شده به همدیگر و به چیز دیگری غیر از خدا وابستهاند. شاید بتوان گفت جهانهای همزیست فراوانی وجود دارند که در یک ابرجهان همزیستی دارند. قوانین و ثوابت هر یک از جهانها مختص به خودش است. کلیت ابرجهان پر از این مجموعههای قوانین محلی است (Ibid, p:114).
اصل آنتروپیک تبیین میکند که چرا ما باید ساکن یکی از این جهانها باشیم و قوانین محلیشان چنان از آب درآمده که مساعد تکامل تدریجی باشد. در نظریه ابرجهان بحث تأمل درباره سرنوشت نهائی جهان ما مطرح میشود. بر اساس مقادیر ثابتهای بنیادی، یا جهان ما تا ابد انبساط مییابد یا انبساط آن به حالت تعادل میرسد یا جهت آن معکوس میشود و جهان رو به انقباض میرود تا نهایتاً به حالت مچالگی بزرگ برسد. مطابق مدل استاندارد از جهان ما، زمان همراه با فضا در حدود ۱۲ میلیارد سال پیش، هنگام «انفجار بزرگ»[۱۱۲] ایجاد شده است. زمان و فضای کنونی تازهترین فضا- زمانهائی هستند که در توالی انفجارهای بزرگ ایجاد شدهاند. قوانین و ثوابت در هر بار انفجار بزرگ مقادیر جدیدی به خود میگیرند (Ibid, p:119). فیزیکدانان دیندار میگویند یک هوش کیهانی به طور آگاهانه تنظیمات ثوابت فیزیکی برای ایجاد حیات را انجام داده است. داوکینز میگوید این ادعاها مسائلی را برمیانگیزد که از خود مسألهای که میخواهند حل کنند بزرگتر است. خدائی که قادر به آفرینش جهان یا هر چیز دیگر باشد یا بسیار پیچیده است یا محال است.
داوکینز در مورد مسأله چگونگی پیدایش و تحول تدریجی حیات، بر این اعتقاد است که تنها داروینیسم است که میتواند چگونگی سیر حیات از سادگی به پیچیدگی را توضیح دهد. وی عنوان میکند که پیش از آغاز حیات بر روی کره زمین، مولکولهائی بدون هدف و طراحی به هم پیوستهاند و یک عنصر ثابت تشکیل دادهاند. انتخاب طبیعی در این مرحله، صورتهای باثبات را نگه داشته و صورتهای بدون ثبات را رد کرده است (۲Dawkins,1989, p:3). وی در تبیین چگونگی پیدایش حیات از قوانین بنیادین فیزیک بحث کر
ده و از دو «استدلال سادگی» و «فرایند انباشتی» در این زمینه کمک میگیرد. وی میپرسد «علت پیدایش قوانین فیزیک در نقطه آغاز جهان چیست؟»؛ و در پاسخ میگوید قوانین فیزیک از سادگی بیشتری برای تبیین حیات برخوردارند، بدون اینکه علتی داشته باشند. فرض یک خالق قادر برای توجیه چنین طراحی، خود بینهایت پیچیده است (Dawkins,1986, p:171-172). این در حالی است که خلقتگرایان در استدلالی با عنوان «سادهباوری شخصی»، آفرینش هوشمندانه را سادهترین راه برای تبیین پیچیدگیهای عالم میدانند (Dawkins, 2006, p:129). اشکال پیچیده یا حیاتی عالم یکباره خلق نشدهاند، بلکه همه حیات و ما با مجموعه عناصر سادهای آغاز شدهایم که به طرق گوناگون با هم ترکیب شدهاند، سپس گروههای بزرگتری را تشکیل دادهاند و سرانجام رشتههائی از هموگلوبین با ترکیب حیرتآوری داریم که با تکثیر ترکیبهای سادهتر با هم ترکیب شده و منجر به پیدایش نخستین سلولهای حیاتی شدهاند و پس از طی تکاملهای پیدرپی در طی یک فرایند سه و نیم میلیارد ساله منجر به پیدایش موجودات زنده و نیز ما انسانها شدهاند.