«شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد که هفت سال به جان خدمت شعیب کند»
(حافظ،۱۳۶۸ :۲۵۳)
هـ - دختر ارمنی: دختر ارمنی که شیخ صنعان را فریفت یک مرتبه به کار رفته است:
«گر مرید راه عشـقی، فکر بدنامی نکن شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»
(حافظ،۱۳۶۸ :۱۰۸)
لوی:
از پرکارترین شعرای ادبیات فارسی، مولانا جلال الدین محمد بلخی (۶۰۴- ۶۷۲ه .ق) است که شعرش در اوج قلههای بلند عرفان اسلامی جای دارد که بررسی و تحلیل مقام زن در اندیشهی وی موضوعی درخور شمرده میشود. مولانا پیش ازآنکه شاعرباشد عارف است ودر واقع صاحب نظراست. بنابراین نگاه ویژهای که به جهان و انسان دارد نیز قابل اهمیت است. نگرش مولانا به مسأله زن، از بهترین و مثبتترین نگرشها در میان شعرا و عرفاست. البته این بدان معنی نیست که وی هیچ نظر و داوری منفی در بارهی زن نداشته است؛ بلکه منظور این است که جنبه های منفی در برابر فراوان نظریات مثبت وی، نادیده گرفتنی و قابل گذشت است.
درادبیات فارسی نمیتوان شاعری یافت که تمام عقاید او دربارهی زن مثبت و مورد پسند خوانندگان امروزی باشد؛ زیرا شاعر یکی از افراد جامعه است و عقاید او بههرحال متأثر از عقاید عمومی جامعه است. بههر روی ، اگر منصفانه و به دور از گرایشهای فمینیستی به این آراء بنگریم، درمییابیم که بخشی از آنها مطابق با واقعیتهای عالم هستی و ویژگیهای وجودی زنان است، برخی ناشی از بدبینی مردان به زنان و ناباوری ایشان از تواناییهای ذاتی آنهاست و بخشی هم برای پوشاندن ضعفهای مردان است تا با پرداختن به ضعفهای زنان، ایشان را قوی و عاری از عیب جلوه دهند. در این میان، مولانا به نسبت بسیاری از شاعران بینش مثبت تری دارد.
با توجه به کلمات شفاف و رسای مولانا بویژه در مثنوی واضح است که در نزد او زنان بهرهی درخوری از کمال ندارند ولی مولانا هرگز خود را اسیر بندهای دست و پاگیر الفاظ و قیود کلام نکرده است. شخصیتهای بیشتر حکایات او تخیلی بوده و حقیقی نیستند و آن چه مقصود نهایی است نتیجهی اخلاقی ـ عرفانی است که از داستان حاصل میشود.
«گر حدیثت کج بود معنیت راست آن کجــــی لفظ مقبول خداست»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۳،ب۱۷۱: ۱۷)
درپیشگاه مولانا روح ، زن و مرد بر نمیدارد، زنی و مردی از عوارض روحاند. او روح را از مرد و زن برتر میداند.
«لیک از تانیـث جان را باک نیســــت روح را با مرد و زن اشـــــــراک نیست
از مونث وز مـــــذکر برتر اســـــت این نه آن جان است کز خشک و تر است
این نه آن جـان است کافــــزاید زنان یا گهـــــــــــی باشد چنین گاهی چنان»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۱،ب۱۹۸۸: ۹۸)
۳ – ۳ – ۱ ) آزمون و آزموده:
در دیدگاه مولانا ،که زن در کنار سیم و زر از جاذبههای نیرومند طبیعت بشر است که خداوند آفریده و درآزمونی سخت، مرد را در معرض این جاذبه قرار دادهاست . او در این آزمون، گاه مجذوب خواستههای زمینی میشودکه زن مصداق بارز آن است، وگاه نور آسمانی جانش را میرباید و در این کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش را خود به سوی نجات یا نابودی نهایی میپیماید:
«گاهی نهــــد درطبع تو سودای سیموزر و زن
گاهی نهـــــــد در جان تو نور خیال مصطفی
اینسو کشان سوی خوشان وانسوکشان با ناخوشان
یا بگـــــــــذرد یا بشکند کشتی دراین گرداب ها»
(مولوی ، ۱۳۷۶،غ۳ :۵۰)
مولانا آدمی را نخست از حرص نان که مظهر نیازهای مادی است بر هذر میدارد:
«آنچنان مفتـــاحهاهــردم به نان می فــتد ای جان دریغــا از بنان
ور دمی هم فــارغ آرندت زِ نان گِرد چــادر گَردی و عشــق زنان
باز استسقات چون شد موج زن ملک شهــری بایدت پر نان و زن
مار بودی اژدها گشـــــتی مگر یک سرت بود، این زمانی هفتسر»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۶،ب۴۶۷۰: ۲۰۹)
و به دلیل تاثیر شگرفی که دلبستگی به مادیات بر روح و روان انسان میگذارد و او را از خدا و معنویات دور میکند، زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری میداند و مخاطبان خود را از پرستش آنها بازداشته ، به مبارزه با نفس فرا میخواند:
«زر و زن را به جان مپرست زیرا برین دو، دوخت یزدان کافری را
جهاد نفس کن زیرا که اجریست برای این دهد شه لشــــکری را »
(مولوی ، ۱۳۷۶،غ۱۰۲ :۸۷ )
مولوی معتقد است از آنجا که افزارهای اغواگری بطور کامل در زن قراردارد گمراهی مرد شدت میگیرد. دراعتقاد او ابلیس درآغاز آفرینش ودر ماجرای مهلت خواستن از پروردگار برای گمراهساختن بندگانش، ابزارهایی چون خمر و باده و چنگ را دید،ولی چون زیبایی زنان را مشاهدهکرد، از فرط شادی و شعف بشکنزد وبه رقص افتاد که با این ابزارها زودتر میتوان به مقصود رسید :
«چون که خـــوبی زنان با او نمود که زعقــل و صبر مردان می ربود
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد که بده زودتر رسیــــــدم در مراد
چون بدید آن چشمهای پر خمـار که کند عقــــل و خرد را بی قرار
وان صفای عارض آن دلبـــــران که بسـزد چون سپند ای دل بر آن
رو و خالو ابروو لب چون عقیق گویـــــیا حق تافت از پرده رقیق»
(مولوی ،۱۳۷۰،د ۵ ،ب۹۶۱ : ۵۲)
شیفتگی انسان به مادیات عموماً یک سویه است ، ولی زن زیبا موجود زنده است و مظاهر حیات را دارا است ، لذا میزان مجذوبیت انسان به او بیش از پدیدههای دیگر است و از همه مهمتر دو سویه است . از دید مولوی هیچ دامی قویترازصورت خوب زنان جوان زیبا رو نیست. چراکه آرزوی زر و لقمه یک سویه است، آدمی عاشق زراست، اما زر را حیات نیست که عاشق او باشد. در حالی که عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است. فرد عاشق و طالب اوست و او عاشق و طالب فرد. (مجالس سبعه :۱۷) . حال اگر زیبایی و عشوه و غمزه ی زن با صدای لطیف او نیز همراه شود، فتنه انگیزی و اغواگری صد برابر میگردد:
«هست فتنه غمزهی غمازه زن لیک آن صد تو شود ز آواز زن»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۶،ب۴۵۷۱: ۲۰۵)
زیبایی زن امتحان عظیمی بر سر راه مرد است، ولی خود زن نیز در این امتحان خطیر آزموده میشود. به دیگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شاید موفقیت وی در این آزمون دشوارتر از موفقیت مرد باشد. اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها کنند، از آنجاکه، زمینهی غریزی خطا در وجود آدمی مهیاست و ابزارهای آن نیز در اختیار اوست؛ پردهنشینان نیز از لغزش مصون نمانند؛ چنان که مولانا میگوید: «بسیار زنان باشند که مستور باشند اما رو باز کنند تا مطلوبی خود بیازمایند…» به دلیل همین مساعد بودن زمینههای نفسانی انسان و حضور دائمی وسوسههای شیطان، مولانا در مواضع متعددی توصیه میکند که حکایت زن و مرد نامحرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاکستر میکند؛ پس اجتناب از لغزشگاهها ضروری است:
«هیچکـس را با زنان محرم مدار که مثال این دو پنبه ست و شرار
آتشی باید بشـــسته ز آب حق همچو یوسف معتصم اندر رَهَق
کز زلیخـــــای لطیف سروقد همچو شیران خویشتن را واکشد»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۳۸۷۶: ۱۸۷)
بررسی تحلیلی حقوق خصوصی زن در شعر و ادب فارسی- ...