بدین سان می توان به اهمیت و نقش فرهنگ در جامعه یِ انسانی پی برد و فهمید که فرهنگ به راستی آیینه ی تمام نمای اقوام، گروه ها و ملت هاست. حال متعلق این فرهنگ می تواند رفتارها و کردارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی و … باشد. این نکته که ارزشها اساس تمامی فرهنگ ها هستند نه فقط مورد قبول محافل آکادمیک هست بلکه در گردهمایی بیش از یکصد و سی کشور جهان در کنفرانس سیاست های فرهنگی یونسکو که در سال ۱۹۸۲ در مکزیکوسیتی برگزار شد نیز این گونه مورد تاکید قرار گرفته است: «تمامی فرهنگ ها با ندای بی همتا و غیرقابل جایگزین از ارزشها هستند» (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۲۴). بی جهت نیست که ماکس وبر بر آن بود که «مفهوم فرهنگ مفهوم ارزش هاست». (شیبانی، ۱۳۸۶: ۱۲۰).
۵.تعریف فرهنگ
چنان چه اشاره رفت فرهنگ مفهومی پیچیده و چندپهلو است و هر نحله ی فکری برداشت خود را از آن اعلام می کند و این را می توان نشانه ی اهمیت آن قلمداد کرد. «گذشت زمان از ابهامش نکاسته و فیلسوف و جامعه شناس و متفکر را در نهایت تضاد به جای گذارده است». (شیبانی، ۱۳۸۶: ۱۱۳). گویا همان گونه که فرهنگهای بشری بسیار متنوعند تعریف فرهنگ نیز بسیار متکثر و مختلف است. (طالبی،۱۷۹:۱۳۸۵). با این حال کوشندگان راه فرهنگ کوشیده اند تا این مفهوم سهل و ممتنع را به قید لغت و زبان در آورند.
در فرهنگ بزرگ سخن به سرپرستی حسن انوری که می توان آن را نخستین فرهنگ لغت فارسی به فارسی دانست که به معنا و مفهوم و تعریف فرهنگ چنان چه در متون علوم اجتماعی امروز رایج است پرداخته است این تعریف برای فرهنگ ذکر شده است: ۱. پدیده ی کلی پیچیده ای از آداب، رسوم، اندیشه، هنر و شیوه ی زندگی که در طی تجربه ی تاریخی اقوام شکل می گیرد و قابل انتقال به نسل های بعدی است.
داریوش آشوری در کتاب «تعریفها و مفهوم فرهنگ» حدود یکصد و پنجاه تعریف از فرهنگ را در شش دسته و به شرح زیر طبقه بندی کرده است:
۵-۱. تعریف های وصف گرایانه (descriptive): تعریفهای این دسته گسترده بوده و در آنها بر عناصر سازه ای (Factorial) فرهنگ تکیه می شود. چند مثال از این دسته:
۱.تیلور (۱۸۷۱): فرهنگ یا تمدن… کلیت در هم تنیده ای است شامل دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم و هرگونه توانایی و عادتی که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست میآورد.
-
- هرسکو ویتس (۱۹۴۸): فرهنگ در اساس بنایی است بیانگر تمامی باورها، رفتارها. دانش ها، ارزشها و خواسته هایی که شیوه ی زندگی هر ملت را باز می نماید… و سرانجام عبارت است از هر آن چه یک ملت دارد، هر کاری که می کند و هر آنچه می اندیشد.
۵-۲. تعریف های تاریخی
در این تعریفها تکیه بر میراث اجتماعی و یا سنتّها می شود. چند مثال:
۱.مایریس(۱۹۲۷): فرهنگ آن چیزی است که از گذشته ی آدمیان بازمانده، در اکنون ایشان عمل می کند و آینده شان را شکل می دهد.
۲.وراثت اجتماعی - فرهنگ نامیده می شود. فرهنگ به معنای عام، کل میراث اجتماعی بشریت است و به معنای خاص، رگه ای ویژه از میراث اجتماعی فرهنگ یک قوم و یا ملت است.
۵-۳.تعریف های هنجاری (normative)
در این تعریفها تکیه بر قاعده (rule) یا راه و روش (way) می باشد. چند مثال:
۱.کلاکن (۱۹۵۱): یک فرهنگ اشارتی است به راه و روش خاص یک گروه از آدمیان یا طرح کامل زندگی آنان.
-
- بیدنی (۱۹۴۶): فرهنگ عبارت است از رفتار، احساس و اندیشه ی آموخته یا پرورانده ی افراد در یک جامعه؛ همچنین الگوها یا شکل های آرمانهای عقلی، اجتماعی، و هنری ای که جوامع بشری در طول تاریخ از خود نمایانده اند.
۵-۴.تعریف های روان شناختی:
در این دسته بر فرهنگ همچون وسیله ی سازواری (adjustment) و حل مسائل تاکید می شود.
چند مثال:
-
- اسمال (۱۹۰۵): فرهنگ عبارت است از تمامی ساز و برگ فنی، مکانیکی، مغزی و اخلاقی ای که مردم دوره ای خاص با به کارگرفتن آن ها به هدفهای خود می رسند فرهنگ شامل وسایلی است که آدمیان با آنها هدفهای فردی و اجتماعی خود را به پیش می برند.
۲.داوسن (۱۹۲۸): فرهنگ، راه و روش مشترک زندگی است ] یعنی عامل[ سازواری ویژه ی انسان با محیط طبیعی و نیازهای اقتصادی خود.
۵-۵. تعریف های ساختاری (Structural)
در این تعریف ها تکیه بر الگوسازی یا سازمان فرهنگ است: چند مثال:
۱.ویلی Willey (1929) فرهنگ سیستمی است، از الگوهای عادتی پاسخگویی که با یکدیگر همبسته و هم پشتند.
۲.کلاکن وکلی (۱۹۴۵): فرهنگ سیستمی است از طرح های پایدار و ناپایدار برای زندگی که از تاریخ سرچشمه می گیرد و همه یا اعضاء خاص از یک گروه در آن مشارکت دارند.
۵-۶. تعریف های پیدایش شناختی (Genetical): که به دو بخش تقسم شده است.
۱.تأکید بر فرهنگ همچون یک فراورده یا ساخته مانند تعریف هرسکو ویتس (۱۹۴۸) که فرهنگ را بخش انسان ساخته ی محیط می دانست.
۲.بخشی که در آن بر ایده ها تاکید شده است؛ مانند تعریف فورد(۱۹۴۲)که فرهنگ را جریانی از ایده ها می دانست که از فردی به فردی از راه کردار نمادین، آموزش زبانی و یا تقلید می رسد. (آشوری،۱۳۸۹: ۷۱-۴۷).
فرهنگ لغت آکسفورد[۸] شش معنا را برای کلمه Culture عنوان کرده است. (اینگلیس، ۱۳۸۶: ۵)
در فرهنگ علوم اجتماعی در خصوص معنای فرهنگ آمده است: توافق بر سر تعریف واحدی برای این اصطلاحِ پیچیده و فوق العاده مهم، کار دشواری است. سپس در مقام تعریف آن را به چهار گروه A، B، C و D تقسم کرده است.
در گروه A در صدد تعریف« فرهنگ» از منظرهای فرهنگیِ گوناگون برآمده است:
-
- به نقل از ا.ل. کروبر و سی. کلوکهون «فرهنگ شامل الگوهایی است آشکار و ناآشکار از رفتار و برای رفتار که به واسطه ی نمادها حاصل می شود و انتقال می یابد…».
۲.به نقل از هاچینسون: فرهنگ« مجموعه ی هر نوع رفتاری که از جانب هر گروهی ابراز گردد فرهنگ آن گروه نامیده می شود».
در گروه B به فرهنگ به معنای «پرورش» و سیر تاریخی آن پرداخته است.
در گروه C به تعریف فرهنگ به مثابه «مفهوم مرکزی انسان شناسی و دیگر علوم اجتماعی» پرداخته و آن را در شش دسته با عناوین تشریحی- شمارشی، تاریخی، هنجاری، روانشناختی، ساختاری و تکوینی طبقه بندی کرده است.
در دستهی اول بر فرهنگ به منزله ی کلیتی جامع و بر شماری از جنبه های محتوایی آن، در دسته دوم بر فرهنگ به عنوان اصطلاح عام به معنی کل میراث اجتماعی بشریت، در دسته ی سوم بر فرهنگ به منزله ی یک شیوه ی مشخص زندگی و عقاید هنجاریِ نیرومند، در دسته ی چهارم بر فرهنگ به منزله ی مجموعه ای از فنون برای برآوردن نیازهای آدمی و سازگاری با محیط، در دسته پنجم به فرهنگ به عنوان «الگویی ادراکی» و بالاخره در دسته ی ششم بر چگونگی تکوین، پیدایش و پدید آمدن فرهنگ تاکید شده است. (گولد، جولیوس و کولب، ویلیا، ۱۳۷۶: ۶۳۳-۶۲۹).
برخی دیگر از نویسندگان در تعریف از فرهنگ ابتدا آن را به تعاریف هنجاری و غیرهنجاری تقسیم کرده اند. آنان معتقدند که دو تعریف هنجاری از فرهنگ وجود دارد: «۱.فرهنگ به عنوان وجه ممیز انسان از حیوان و ۲. فرهنگ به معنای توسعه و پیشرفت فکری و اخلاقی جامعه». در معنای غیرهنجاری نیز فرهنگ را به «مجموعه ی دستاوردهای فکری و هنری و مجموعه ی ویژگی های اخلاقی و آداب و رفتار اجتماعی هر جامعه» تعریف کرده اند. (غلامرضا کاشی، ۱۳۸۲: ۲۱-۲۰).
ماکس وبر فرهنگ را معنایی می داند که انسان به جهان فاقد معنا می دهد و بر آن است که این امر پایه ی کنش های فردی و جمعی آدمیان را تشکیل می دهد. (غلامرضا کاشی، ۱۳۸۱: ۲۷-۲۶).
کلایه کلاکهون فرهنگ را در برگیرنده ی الگوهای صریح و ضمنی رفتارهای حال و آینده می داند که در قالب نمادها کسب می شود و انتقال می یابد. نمادها را دستاوردهای مشخص گروه های انسانی، از جمله تجسّمات آنها در قالب مصنوعات می داند. او هسته ی اصلی فرهنگ را اندیشه های سنتی یعنی اندیشه های منتج و برگزیده در طول تاریخ و به ویژه ارزشهای نسبت داده شده به آن اندیشه ها می داند. (چلیکوت، ۱۳۷۷: ۳۳۷).
از نظر اینگلهارت فرهنگ نظامی است از نگرشها وارزشها و دانشی که به طور گسترده در میان مردم مشترک است واز نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.(اختر شهر،۵۱:۱۳۸۸).
ایمانوئل کانت فرهنگ را چیزی می دانست که انسان را از حیوانات متمایز کرده و آن نیز مشتمل بر ورزش قوای ذهنی آدمی است.(اختر شهر، ۵۱:۱۳۸۸).