حسین رزمجو، در مقایسه ی چهره ی اسکندر از نظر نظامی و امیر خسرو دهلوی بر این باور است که :« امیر خسرو هیچ گاه در سروده ی خود ویژگی های پیامبران را برای اسکندر به کار نبرده و با توجّه به همین دیدگاه، امیر خسرو، آیینه ی اسکندری را در دو بخش نسروده و کلّ ماجرا های اسکندر را در یک بخش گنجانیده است. البتّه در این اثر، اسکندر موحّد است و کوشش فراوانی برای از میان بردن زرتشتیان دارد»
(رزمجو، ۱۳۸۰ : ۱۷۵)
این نویسنده می نویسد: « چنین می نماید امیرخسرو بیشتر در پی این بوده که اندیشه ها و مسائل مورد نظر خود را به خواننده ارائه کند و کمتر به جنبه های گوناگون زندگی و شخصیّت اسکندر پرداخته است. با وجود این گاهی می توان از برخی ماجراها جنبه هایی از تصویر او را دریافت.»
( همان : ۱۷۸)
حماسه ی اسکندر آخرین و بلند ترین منظومه ی خمسه است و هرچند برگرفته از شاهنامه ی فردوسی و چند روایت دیگر است ولی داستان را از لحاظ معرفت شناختی تا حدّی فراتر ازآن ها برده است و تا حدودی جهتی در مقابل حرکت اسکندر شاهنامه دارد.
جی. سی بورگل در کتاب «تصویر اسکندر درحماسه ی نظامی» در این خصوص می نویسد :«در شاهنامه ما با تراژدی مرگ قهرمانی عصمت از دست داده به دست تقدیر گریز ناپذیر روبروییم امّا اسکندر خمسه مراتب کمال را از آغاز تا پایان طی می کند و سرانجام به مدینه ی فاضله دست می یابد.البتّه روشن است که این روایت به همان اندازه ی مقابله خوانیش با شاهنامه از واقعیّت فاصله گرفته و صحنه ی خیال پردازی های شاعرانه می شود.اسکندرِ خمسه شاه آرمانی سنّت ایرانی نیست بلکه رئیس آرمانی مدینه ی افلاطونی است و فراتر از پادشاهان ایرانی است که بی پروا و ناپختهاند. در او مجموعه ای از حکمت و شجاعت و رسالت وجود دارد هرچند علی رغم داشتن تمام این ها در آغاز داستان موجود کاملی به حساب نمی آید و کوشش در راه فضایل است که او را به کمال می رساند»
(بورگل،۱۳۸۲: ۵۴)
اعلاخان افصح زاده بر این باور است که در خردنامه ی اسکندری، جامی سیمای شاه ایده آل را نسبت به گذشتگان مکمّل تر و مسلّم تر به تصویر کشیده است«در «خردنامه ی اسکندری» جامی از امیر خسرو کمتر به کنش ها و حوادث زندگی اسکندر او پرداخته است و اگر خردنامه های گوناگون حکیمان و حکایت های مختلف این منظومه را حذف کنیم، ابیات فراوانی از منظومه باقی نمی ماند، در این اثر بیش از هر چیز بر حکمت اندوزی و خردورزی اسکندر تأکید شده است، چون او از حکیمان برجسته ی زمان خود می خواهد برایش خردنامه ای تدوین کنند تا خود و دیگران از آن ها بهره گیرند. به طور کلّی تصویر اسکندر در این داستان تصویر حکیمی دانش دوست و مهرورز است تا پادشاهی کشورگشا و عادل .»
(افصح زاده، ۱۳۷۸: ۲۱۵)
ایرج افشار می نویسد: « در اسکندر نامه ی منثور به روایت کالیستنس، اسکندر پس از رسیدن به قدرت، هدف از لشکر کشی خود و گشتن به دور جهان را این گونه به زبان می آورد: مرا آرزوی آن است که هر جا برسم رسم های نیکو بنهم و ملوک را به راستی بنشانم و با رعیت و زیر دستان رفق نمودن تحریض کنم… و از جور و قهر خود رعیت و زیر دستان را ایمن دارم که بهترین سیرتی و طریقتی پادشاهان را آن است که رعیت را از عدل و انصاف خود بهره مند گردانند».
(اسکندر نامه، ۱۳۴۳: ۷).
این سخنان زیبا و انسانی که با تصویر اسکندر در اسکندرنامه های منظوم هماهنگ است،در همین اثر در عمل به چپاولگری و غارت مال و جان و ناموس بسیاری از مردم کشورهایی مانند کشمیر، هند، چین، شهر ترکان، یمن و ولایت دوال پایان بدل می شود.
افشار در این خصوص می نویسد :«در ولایت دوال پایان اسکندر همه ی مردان را از دم تیغ می گذراند و به لشکریان اجازه می دهد به زنان دوال پایان که توان راه رفتن ندارند، تجاوز کنند و در کشمیر هفت روز شهر را غارت کرد و در یمن اسکندر شهر را غارت فرمود و در سرای منذر (پادشاه یمن) رفت، زن بگریخت، سپس شاه اسکندر منذر را شکنجه فرمود کردن. همچنین در شهر کشمیر اسکندر فرمود: چنانکه چندین هزار دختر را مهر دختری بر گرفتند و چندان نعمت و برده از کشمیر بیرون آوردند که اندر حدّ و عدد نگنجد»
(اسکندرنامه ،۱۳۴۳ :۴۴)
شخصیّت اسکندر در داراب نامه نیز تناقض دارد ، هر چند او ادّعای گسترش دین حقّ در جهان دارد و می گوید برای درستی و پاکی لشکرکشی کرد، امّا رفتارهایش این گونه نیست. برای نمونه نسبت به دارا رفتاری ریاکارانه دارد، او با وجود این که ادّعا می کند با دارا برادر است، وقتی خبر زخمی شدن دارا به دست دو نفر از امیران ایرانی را می شنود، واکنشی این گونه دارد: «اسکندر از شادی همچو گل بشکفت و آهسته سخنی با او (آورنده خبر) بگفت، تازمانی برگذشت اسکندر خازن را فرمود فلان گوهر را بیاور… و اسکندر آن گوهر به او داد…»
(طرسوسی،۱۳۵۶: ۴۱۶).
این شادمانی با رفتار اسکندر بر بالین دارای زخمی شده و در حال مرگ کاملاً مغایر است. طرسوسی می نویسد: «اسکندر خود را از اسب درانداخت و جامه بر خود چاک کرد و کلاه از سر بینداخت و پیش داراب بر خاک بنشست و سر داراب را بر کنار نهاد. چنان بگریست که اگر سنگ او را دیده بودی و مرغ و ماهی از آن حالت خبردار شدی بر گریه ی شاه اسکندر گریه آمدی»
(همان،۴۶۳).
مری بویس معتقد است :«احترام اسکندر به دارا در لحظات مرگ در اکثر روایت ها اشاره شده است. این برخورد اسکندر تا حدودی نمایشی و دراماتیک است و حتّی تا حدودی ریاکاری در مقابل بزرگان ایرانی است و این گریه و زاری در شرایطی است که غلبه ی اسکندر بر دارا نه در نبردی رودررو بلکه به شیوه ای منافقانه و با رشوه دادن به دو سرباز او و قتل خائنانه ی اوست »
(بویس، ۱۳۷۵: ۲۸۹)
ایرج افشارمی نویسید :
« در شهر ترکان اسکندر چهار ماه در آنجا بنشست و چندان زنان و دختران را برده کردند که اسکندر و لشکر از آن سیر گشتند. در ولایت دیوس، اسکندر لشکر گاهی عظیم بزد و دیگر بار طمع در مال و زنان آن ولایت کرد .
رفتار اسکندر گاه وحشیانه و غیرانسانی است. در یکی از ماجراها، او سر یکی از زنانش را به دلیل خطای ناکرده با وجود حاملگی می برد و برای تمسخر پدر آن زن، سر و اندام او را در صندوقی می گذارد و نزد پدرش می فرستد. پدر بیچاره، با دیدن وضعیّت دخترش در صندوق، حالتی جنون آمیز پیدا می کند».
(اسکندر نامه، ۱۳۴۳: ۲۳)
مال دوستی اسکندر به حدّی است که چشم طمع به مال و ثروت وزیر و استاد خود، ارسطاطالیس می دوزد و ارسطاطالیس حاضر می شود، بخش بزرگی از ثروت خود را به او بدهد .اسکندر، پس از کشف خزاین پادشاهان، گنج را همراه با دو نفر به جایی می برد و پنهان می کند و پس از آن افراد همراه خود را می کشد تا کسی جز خودش از جای گنج آگاه نشود.
به طور کلّی بارزترین ویژگی های اسکندر در این داستان شهوت بارگی، حرص به جهان گشایی، چپاول گری، زراندوزی و کوشش برای جاودانگی است، البتّه گاهی اوقات رفتارهای پارساگونه و زاهد منشانه ای نیز دارد.
افصح زاده بر این باور است که شخصیّت اسکندر در داراب نامه مانند شخصیّت او در اسکندر نامه به روایت کالیستنس متناقض است. «او با وجود ادّعا برای گسترش دین حقّ از پاسخ مستدل و قانع کننده در برابر پرسشگرانی که از او دلیل وحدانیّت خدا را می پرسند، ناتوان است، امّا فرشتگان چون او را فرستاده ی خدا می دانند، در بسیاری از تنگناها یاریش می دهند و بارها خداوند به گریه هایش پاسخ مثبت می دهد و دعایش را اجابت می کند. گاهی مردمان بی گناه را وحشیانه از میان می برد و گاه بی هیچ دلیل قانع کننده ای برخی از مکان ها را آباد می سازد. در نوجوانی سرآمد دانش های گوناگون است، امّا به یکباره به دلیل بی احترامی و قدرناشناسی نسبت به استادش همه چیز را فراموش می کند. »
(افصح زاده، ۱۳۷۸: ۱۹۵)
در اسکندر نامه ی منوچهر حکیم نیز تناقض های موجود در دو داستان منثور پیشین دیده می شود، او در این داستان پیامبر خداست و از این فراتر مانند یک شیعه به امام علی «ع» باور دارد. «نسیم گفت: ای دلاور اسکندر پیغمبر خداست و خدمت او بر هر کس واجب است»
(منوچهر حکیم ، ۱۳۷۲: ۲۶).
« او در این داستان بیش از دیگر داستان ها، با خدا ارتباط دارد و همه ی کوششش، گسترش دین اسلام«عیسی» است. با مردم کشورهای شکست خورده رفتاری مناسب دارد. برای حکیمان و دانشمندان مانند ارسطو، ارزش قایل است. برای باطل کردن سحر جادوگران، لااله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله می گوید. اسکندر سنگ سفیدی در غار کعب از حضرت آدم گرفته که بر آن نوشته شده « لااله الا الله، محمّد رسول الله، علی ولی الله . هنگام مسلمان کردن افراد مغلوب از آنان می خواهد لااله الا الله و عیسی روح الله بگویند و در آغاز نامه هایش نام ابراهیم، عیسی، محمّد و پس از آن نام خود را می آورد و گاه نام ابن عمّ پیامبر، علی «ع» را نیز می آورد. و در پایان نامه هایش می نویسد: یا الله یا محمد یا علی .در بیشترین مواقع هنگام قرار گرفتن در مشکل سجّاده پهن می کند و نماز می خواند و پس از نماز مشکل به کمک یکی از پیامبران مانند خضر، الیاس، به ویژه ابراهیم حل می شود و دیگر به کوشش و تلاش هیچ نیازی ندارد.»
(همان، ۳۷۳ )
او بسان بسیاری از پادشاهان صفوی به خرافه باور عمیقی دارد. در کنار چنین ویژگی هایی، اسکندر مانند شاطرهای دوران صفوی سخن می گوید و از گفتن دشنام های بسیار رکیک ابایی ندارد . او هم چنین بسیار پول دوست است و گاه به عهد و پیمان خود وفا نمی کند. و برخی مواقع آن قدر ضعیف و بی اعتقاد است که به دلیل شکست به خودکشی دست می زند، «وضو تجدید نمود و نماز کرده با خود گفت که دیگر این زندگانی از برای من حرام است. پس از جای برخاست و کمند آصف را از کمر گشود بر شاخه ی درختی انداخت و سر دیگر را بر گلوی خود خفت نمود. چنان تاب داد که پایش از زمین کنده شده، بی هوش گردید.»
(کیوانی ، ۱۳۸۴: ۳۶۱)
اسکندر در این داستان هر جا دختری زیبا می بیند، با او ازدواج می کند، به گونه ای که با بیش از پنجاه دختر پیمان زناشویی می بندد و البتّه گاه حتّی نسبت به زنان دیگر نیز رشک می برد.
مجدالدّین کیوانی در بارهی شخصیِّت مثبت اسکندر در اسکندرنامههای منظوم فارسی بر این باور است :« تصویر مثبتی که از او در آثار تاریخی و متأثّر از روایات عربی شروع شده بود، در داستان اسکندر در شاهنامه ادامه یافت و نظامی این تصویر را تا حدّ ممکن پرورانده است، چه از جنبه ی دینی و چه از جنبه ی سیاسی و اجتماعی.»
(همان: ۳۶۹).
این نویسنده معتقد است:«امیر خسرو چه بسا به دلیل ایرانی نبودنش، واقعیّت تاریخی کوشش اسکندر برای از میان بردن رزتشتیان را پررنگ تر از دیگر سرایندگان به نظم کشیده و بیش از آن که در اندیشه ی برجسته کردن جنبه های گوناگون شخصیّت اسکندر باشد، به تبیین اندیشه های حکمی خود پرداخته است و جامی بدون پرداختن به موضوعاتی مانند ایرانی بودن و یا نبودن اسکندر و از میان رفتن زرتشتیان به فرمان اسکندر و دیگر ماجراهای او، آموزه های حکمی مورد نظر خود را در قالب خردنامه های گوناگون خطاب به اسکندر به نظم کشیده است و از همین رو اسکندر در این داستان چهره ای دانش دوست و خردورز پیدا کرده است .»
که شاها سکندر همه بخردی است دلش روشن از پرتو ایزدی است
(همان: ۳۷۱)
«این تصویر مثبت تا حدّی در اسکندر نامه های منثور نیز دیده می شود، امّا تفاوت مهمّ آثار منظوم و منثور این است که در آثار منثور در کنار تصویر پیامبر گونه و پارسامنشانه ی اسکندر، تصویر منفی از اسکندر دراسکندر نامه به روایت کالیستنس و داستان اسکندر و داراب نامه پر رنگ تر از اسکندر نامه ی منوچهر حکیم است.»
( همان : ۳۸۷)
صفوی بر این باور است که: « در اسکندرنامه ی نظامی راز و رمز سفرها و جنگ های اسکندر و برخورد تمدّن ها و اسطوره های مربوط به زمان اسکندر از دیدگاه نظامی، بررسی شده است. بنابراین، اسکندرنامه، گزارشی خیالی از جنگ ها و سفرهای تاریخی -افسانه ای اسکندر است که می توان گفت: بیشترین بخش صحنه ها را، شاعر از خود ساخته و آرایش داده است که اگر کسی در آن تأمّل نکند، رازهای سربسته و نکته های پوشیده ی آن، آشکار نخواهد شد.»
(صفوی، ۱۳۶۴: ۷۸)
کیوانی مجموع تناقضات در اسکندر نامه های منثور را در عوامل زیر جستجو می کند و بر این باور است که:
۱- در متون دست اوّل، مؤلّفان برای تدوین و تألیف کتاب خود انسجام متن را در نظر می گیرند و با توجّه به دانش بالاتری نسبت به نقّالان و راویان عامه می کوشند، در حدّ ممکن تناقضی در اثرشان نباشد؛ امّا در داستان های عامیانه راوی یا راویان چندان به این موضوع خود را پایبند نمی دانند، از همین رو ممکن است، برخی تناقض ها در آثارشان به چشم بخورد.
۲- راویان داستان های عامیانه با دو برداشت از تصویر اسکندر در جامعه خود روبرو بوده اند، از یک سو با روایت های مطرح و موجود و بازسازی شده با فرهنگ اسلامی از سیمای اسکندر مواجه بوده اند که افرادی مانند نظامی این تصویر را در آثار خود باز نمایانده اند و از سوی دیگر ته مانده ای از تصویر ویرانگر و خونخوار اسکندر در ذهن داشته اند که به گونه ای در بخش هایی از شاهنامه دیده می شود و در ضمیر جمعی مردم ایران پاک نشده است، از همین رو، از زبان مردم کشورهای گوناگون به چنین تصویری از اسکندر، پرداخته اند و نتوانسته اند از ویرانگی، چپاول گری و بدرفتاری او چشم بپوشند و این دو تصویر متناقض به شیوهای شگفت، در این آثار ارائه شده است.
۳- درباره پیامبری اسکندر و ضد و نقیض های مطرح شده در این باره می توان این احتمال را داد که با توجّه به اصرار و تأکید اسکندر و مادر او که اسکندر، پسر زئوس است، در افسانه های پدید آمده به زبان یونانی، همین فضا و رنگ و بو حفظ شد؛ امّا مترجمان غیر مسلمانی که در سده های نخستین اسلامی آثار گوناگون، از جمله اخبار اسکندر را به عربی بازگرداندند، می دانستند توصیف های خدای گونه از اسکندر و پسر خدا دانستن او، از سوی مسلمانان پس زده می شود، از همین رو زیرکانه، مقام خدایی او را تنزّل دادند و او را مانند یک پیامبر معرّفی کردند و حتّی سفری دروغین به مکّه برایش ساختند؛ به گونه ای که او در این سفر با هدفی متعالی به خانه کعبه وارد می شود. بت ها را می شکند و تولیت کعبه را از نااهلان می گیرد و به نیاکان پیامبر گرامی اسلام«ص» می سپارد. همین فضا، زمینه مناسبی فراهم می کند که فردی مانند وهب بن منبه، با تطبیق برخی روایت ها اسکندر را ذوالقرنین مطرح شده در قرآن یکی بداند.(مجمل التّواریخ و القصص، ۱۳۱۸: ۳۱). درباره ترجمه ی اخبار اسکندر به عربی در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، تألیف حمزه بن الحسن الاصفهانی روایتی نقل شده از کتاب حبیب بن بهریز مطران الموصلی که آن را از یونانی به تازی نقل کرده است. (حمزه ی اصفهانی، ۱۳۴۰: ۱۲۴) و از آن پس در متون تاریخی اسلامی و برخی آثار ادبی فارسی از اسکندر مانند یک پیامبر یاد شده است. «مهمترین مسأله در شرح احوال اسکندر برای مسلمانان یکی شدن اسکندر با ذوالقرنینی است که در قرآن (کهف، ۸۲-۱۰۰) از او سخن رفته است»
(کیوانی، ۱۳۸۴: ۴۰۳).
فصل پنجم
بررسی و مقایسه ی اسکندر نامه ی نظامی گنجوی و
آیین اسکندری
عبدی بیگ (نویدی ) شیرازی
۵-۱. علل و انگیزههای عبدی بیگ شیرازی برای سرودن آیین اسکندری
خمسه ی نظامى پس از وی چنان محبوبیّتى یافت که تا قرن ها بعد بسیاری از شاعران فارسی زبان آن را الگوی منظومه های مشابهى قرار دادند؛ از جمله، پنجمین جزء آن یعنى اسکندرنامه، سخت با استقبال روبرو شد. البتّه،هیچ یک از منظومه سرایان با شرح و بسط نظامى به داستان نپرداختند و غالباً قسمت هایى از آن را برگزیدند و به نظم درآوردند. گروهى از شاعران منظومه هایى به تقلید اسکندرنامه ی نظامى ، ولى نه درباره ی اسکندر سروده اند و پیداست که مستقیماً نظر به سروده ی شاعر گنجوی داشته، و از وی الهام گرفته اند.
نظامی در اسکندر نامه افکار مهمّ اجتماعی، سیاسی و فلسفی خود را تشریح می کند.اثر به دو بخش تقسیم می شود در قسمت اوّلی“شرفنامه” از جنگ های اسکندر بحث می شود در قسمت دوّم “اقبال نامه“بیشتر از مسائل اجتماعی سیاسی و فلسفی گفتگو می شود. قهرمان اصلی اثر اسکندر مقدونی است. لیکن منظور شاعر به نظم آوردن زندگـی شخصـی و جنگ های تجاوزکارانه ی او نیست. اسکندر وسیله ای برای بیان اندیشه های نظامی است. منظور شاعر خلق چهره ی حاکمی است که حکومت ایده آل و سعادتمند را بوجود آورده ، اختلافات ملّی و مذهبی را کنار گذاشته و سعادت و خوشبختی را به ارمغان می آورد.
حشمت الله ریاضی در کتاب «داستان ها و پیام های نظامی گنجوی» می نویسد :
« در آن دوران نام اسکندر به عنوان سمبل نیرو و قدرت افسانه ای در میان خلق های خاور نزدیک معـروف شـده بود. مخصوصاً مشاورت اسکندر با ارسطو بر شهرت اسکندر بیش از پیش افزوده بود. اسکندر که با آرزوی عالی قطع ریشه ی ظلـم از روی زمیـن و سعادتمند نمـودن بشریّت زندگی می کند قهرمانانه در یکی کردن معنویات و علم با شمشیر،موفقیّت به دست می آورد. شاعر این چهره را در مقابل شاهان دروغگو، جاهل و بی تدبیر می گذارد. شاعر با ترسیم تدبیر، عدالت، دانایی و پیروزی در نتیجه ی سعی اسکندر، نفرت خودش را نسبت به بی عدالتی و جنگ های اشغالگرانه ، ظلـم، بی حقوقی و جهـالت که دولت های فئودالی بوجود می آورند نشان می دهد. او از میان تاریکی های قرون وسطی چشمش را به سوی آینده می دوزد و حکومتی را آرزو دارد که سعادت،خوشبختی، امن و آسایش و راحتی برای مردم بیاورد و فکر می کند که چنین حکومتی را حاکم ایده آلی چون اسکندر می تواند به وجود آورد. لیکن در شرایط فئودالیزم این خوشبختی که در اثر آرزوی عالی یک حاکم ایده آل بـه وجود می آید نمی تواند دائمی باشد. شاعـر آن را از تجارب زندگی و از درس های عبرت آمیز تاریخ یاد گرفته بود.»
دانلود مطالب پژوهشی درباره بررسی و مقایسه اسکندر نامه نظامی گنجوی و آیین اسکندری عبدی ...