اما «ماه منیر» با همهی احساس خوبی که در مورد این همسرش داشت نتوانست زندگی با او را به سرانجام خوبی برساند.
* «ماه منیر: با شروع دوره بارداری حالت عصبی من عود کرد. تحمل موجود دیگهای رو تو خودم نداشتم، با اون همه توهم و تردید و وسواس، یکی دیگه با من نفس میکشید….میترسیدم از این موجود ناشناخته. جانداری در جان من. ناچار به سقط بچه شدم.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۰)
از «دکتر» جدا میشود و او را که اشتیاق فراوان به بازگشت به وطن داشت، برای همیشه در غربت رها میکند.
چنانکه مشاهده کردیم، مشکلات روحی «ماه منیر» تا به حدی است که توانایی زندگی مشترک با هیچ مردی را از او سلب میکند؛ نه میتواند با یک مرد عاشقپیشه زندگی کند و نه میتواند با مردی که عقل و عشق را با هم دارد، سر کند.
او زنی است با مشکلات روحی و روانی فراوانی که توانستهاند زندگی او و اطرافیانش را تحت تأثیر قرار دهند و ریشهی همهی این مشکلات روانی، مقصر دانستن خود در جدایی پدر و مادرش از یکدیگر است؛ اما خود او بر این امر واقف نیست و ایراد را در نحس بودن وجود خود میداند و این اعتقاد، دلیلی دیگر بر عدم تعادل روحی او است.
* «ماه منیر: …زاویه بیخانمان شد، دکتر در غربت موند. پدر، بیماری منحوس من از مادر جداش کرد، پدر از درد جدایی مرد. مردای زندگی من همه بزرگوار بودند. طالع نحس من شوم بختشون کرد.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۰)
ماه طلعت
از شخصیتهای فرعیساده و ایستای فیلمنامه است. او کوچکترین عضو خانواده است و به اتفاق همسر، دو فرزند و پدر شوهرش زندگی خوب و رضایتمندی دارد. او زنی سازگار، قانع و راضی است و علاوه بر خانواده خودش، به مادر و خواهر و برادرهایش علاقمند است و روابط حسنهای با همهی آنها دارد. به وظایف خانهداری کاملاً آشنا است، چنانکه در همهی بخشهای فیلمنامه، او را در حین انجام آن وظایف میبینیم. افراد خانواده هم از او انتظار انجام چنین وظایفی را دارند و او مطیعانه با وجود وضعیت بارداریاش، همهی اوامر را انجام میدهد.
* «مادر: یه بشقاب بکش بذار کنار مادر، غلامرضا نصف شب گشنهش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیمام زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکماً قرصشو بخوره، بیخوابی نزنه به سرش….» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۴۸)
نکتهی مهم در مورد شخصیت او این است که همچون «مادر»، خواهان ایجاد روابط گرم میان اعضای خانواده است و سعی میکند با سیاست خاص خود، حساسیت آنها را نسبت به یکدیگر کاهش دهد و در آن واحد توجهش به همه است و مناسب با خواست آنها رفتار میکند. از جملهی این رفتار زیرکانه را در برابر «محمدابراهیم» میبینیم:
* «محمدابراهیم: …داش آبیته پیژامتم که تشریفات فرمودن آبلیموی حالبر. مار از پونه بدش میاد…
ماه طلعت: سلطان مار هم وقتی از جلدش در میومد عاشق عطر پونه بود.
محمدابراهیم: صد رحمت به پونه. زبون درازی آبجی کوچیکه دیگه از بو گند گلاب هم گندتره.
ماه طلعت: غلط کرده آبجی کوچیکه بخواد زبون درازی بکنه.
محمدابراهیم: خوبه، خوبه، شیرین نشو. زولبیا. روت واشه. برو رد کارت.
ماه طلعت: چشم خان داداش.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۰۷)
از ویژگی اخلاقی بارز او، احترام کردن بزرگترهایش است؛ به خاطر علاقه و احساس تعهدی که به خانواده مادریاش دارد، همسر و دوفرزند خود را رها میکند و برای چند روز نزد آنها میرود ولی همچنان دلواپس فرزندانش هم است و بیشتر از آن دلواپس اینکه نگهداری از آنها برای پدرشوهرش، زحمت ایجاد کند.
او تنها کسی است که با روحیهای عالی، از گزند حوادث روزگار سالم مانده است، نه دلمشغولیهای مادی برادرهایش را دارد، نه درگیریهای روحی خواهرش را. در مدت اقامت در منزل مادر، با روحیهای عالی با افراد خانواده ارتباط خوب برقرار میکند و به آنها نزدیک میشود و اجازه نمیدهد رویدادهای ناراحت کنندهی این چند روز در روحیه و نحوهی برخوردش تأثیر بگذارد.
شخصیت «ماه طلعت»، شخصیتی ایستا و ساده است، زیرا نه دچار تحول شخصیتی میشود، نه تلاشی برای نمایش زوایای گوناگون شخصیت او شده است.
جمال
«جمال» ناپسری مادر است. او حاصل ازدواج کوتاه مدت سردار «حسینقلی ناصری» با زنی از قبایل عرب جنوب است. او نیز بنا بر خواستۀ مادر مبنی بر گرد هم آمدن فرزندانش، به منزل مادر میآید. این شخصیت به عنوان نماد صلح و درک متقابل است؛ این مطلب درهیئت سفیدش در فیلم مشهود است؛ سفیدی رنگ جامۀ وی رنگ سفید صلح را در اذهان تداعی میکند؛ همچنین این ویژگی را در برقرار کردن آشتی دوباره میان «جلال الدین» و «محمدابراهیم» پس از سالها کینهورزی به وضوح مشاهده میکنیم. او بیریا و در عین حال آگاه به روحیات همۀ افراد خانواده است. فرزندان پدرش برای او اهمیت فراوان دارند و این اهمیت او را به کنکاش در زندگی و روحیات خواهران و برادرانش وا میدارد؛ هدایایی که در بدو ورود برای آنها آورده دلیلی است بر این مدعا.
حضور او یکی از عواملی است که جنبۀ زمینی به شخصیت نیمه عرفانی مادر میدهد. مادر پنهان نمودن وجود او را از همگان به خاطر شکوه شوهرش و عزت زنانۀ خویش میخواند. مادر نیز مانند بیشتر زنان، همسر دیگر اختیار کردن شوهر را امری ناپسند میداند؛ هرچند این کردۀ شوهرش به خواست او بود، ولی به خاطر ناپسند بودن آن نزد عوام و ترس از لکهدار شدن عزت و شخصیت خود آن را از دیگران پنهان کرد.
استاد مهدی
از جمله شخصیتهای فرعی، ساده و پویای داستان است. او همسر «ماه طلعت» است و به همراه پدرش «استادباقر» در کارگاه نجاری مشغول به کار است. عاشق کار است و به سبب این علاقه و اشتغال فراوان به آن، گاه از حضور «ماه طلعت» غافل میشود.
* «ماه طلعت: اوسمهدی توسکا براش آشناتره تا طلعت.
اوس باقر: عین موریونه عاشق چوبه، میگم شانس آوردی هووت چوبه و نروک، والّا یه دوجین پینوکیو داشتی قدونیم قد….» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۰۲)
خودش خطاب به پدرش که استاد او به شمار میرود، میگوید:
* «اوس مهدی: کاشکی یه دونه از اون قاب عکسهای منبتکار شما، کار دست من بود، اونوقت مینشستم تا آخر عمر سیب زمینی پوست میکندم.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۰۲)
پس از رفتن «ماه طلعت» به منزل مادر و اقامت چند روزه اش، جای خالی او را را حس میکند و نبودنش عذابش میدهد. تا جایی که با وجود رفتار نه چندان خوشایند «محمدابراهیم» با وی، وقت و بی وقت به بهانههای مختلف به منزل مادر میرود تا «ماه طلعت» را ببیند ولی هربار، «محمدابراهیم»، «ماه طلعت» را پی کاری میفرستد و مانع از دیدار آن دو میشود. او که عاشق کارش بود و به خاطر مشغولیت زیادش با آن، از همسرش غافل میشد ، با نبودن او دیگر دستش به کار نمیرود. در درددلش نزد «مهین»، همسر «جلال الدین» می گوید:
* «…از وقتی طلعت رفته از دل و دماغ افتادم. وقتی پهلوم بود نمیفهمیدم هست. اونقدر بهم نزدیک بود مثل پلک چشم. نمیدیدمش من احمق.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۷)
او مردی محترم است و این احترام را دربرخورد با پدرش و خانواده همسرش میبینیم. فردی ساده است، آنقدر ساده که بارها، «محمدابراهیم»، «غلامرضا» و حتی پسرانش او را دست میاندازند.
هرچند، شخصیت «استاد مهدی» در روند حوادث داستان تأثیری ندارد، اما از جهاتی حضورش مفید و ارزشمند است.
-
- به جهت شناساندن بهتر چهرهی «ماه طلعت»؛ «ماه طلعت»، زنی آرام، خونسرد، قانع و مطیع است، اهل بهانهگیری و اعتراض هم نیست تا به این وسیله، ابراز وجود و جلبتوجه کند. بنابراین، احتمال فراموش شدن او در جریان روزمرهی زندگی فراوان است، زیرا هیچ گونه، دغدغهای از نبودنش نیست. حضور شخصیت «استاد مهدی» نشان میدهد که، گرچه بودن «ماه طلعت»، امری عادی و همیشگی است و به خاطر این همیشگی شدنش، توجه به روحیات او فراموش میشود، ولی نبودنش واقعهای عذابآور و غیرقابل تحمل است. توسط شخصیت «استادمهدی» دانستیم که هرچند «ماه طلعت» همچون نعمتی است که بودنش عادت و امنیت است، نبودنش نیز فاجعهای است غیر قابل تحمل.
-
- دلیلی بر رابطه نیکوی مادر با اجتماعی است که در آن زندگی میکند. اینکه مادر آخرین جگرگوشهاش، دختر سردار قهرمان، «سلطان حسینقلی خان ناصری»، را به عقد نجّاری ساده در میآورد، جای بسی تأمّل دارد.
-
- به خاطر نشان دادن تفاوت او با پسران مادر. «اوس مهدی» از نظر نوع مشغولیت و روحیهی سادهای که زائیدهی همین مشغولیت است، با سایر همجنسانش در فیلمنامه، تفاوت آشکار دارد. او با عشق کسب در آمد میکند در حالی که «محمد ابراهیم» و «جلال الدین» با اجبار و بیعلاقگی به کسب مشغولند.
مهین
«مهین»، همسر «جلال الدین» است. به دلیل مشکلات مالی، پا به پای همسرش به کسب درآمد مشغول است و به عنوان پرستار همیشه کشیک، همواره در بیمارستان به سر می برد. به خاطر متفاوت بودن ساعات کاریاش با ساعات کاری «جلال الدین»، تقریباً هیچ وقت با هم نیستند و دستگاه ضبط صوت، تنها وسیلهی ارتباطی زندگی مشترکشان است. خود او در درددلی که با «اوس مهدی» میکند میگوید:
* «مهین: ما هیچ وقت با هم نبودیم. صبحها و بعد از ظهرها اون بانک و شرکت بود، شبام من کشیک بیمارستان. برای خریدن آپارتمانی که بچه اتاق جدا داشته باشه. حالا اتاق بچه هست ولی حوصله بچه نیست. صداش که رو ضبط بود معنی جدایی رو نمیفهمیدم. اما نوار سکوت میگه که نیست.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۷)
و این مطلب، تأثر خواننده را نسبت به وضعیت او بیشتر بر میانگیزد، زیرا تنها دلخوشیاش در زندگی مشترک و اهمیت فراوانش برای او، کاملاً در مقابل چشمان خواننده ترسیم میشود. این حس جدایی و تنهایی که با نوار سکوت به او منتقل میشود، ناراحت و کلافهاش میکند تاجایی که در تماس تلفنیاش با «جلال الدین» شروع به بهانهجویی و اعتراض میکند، به مقایسهی خود و سایرین میپردازد و غبطهی زندگی آنها را میخورد:
* «مهین: موندگار شدی؟ پس محفل انس اونجا بود. صلح کردی با اشقیا. اگر خواستهات زندگی فامیلی بود از اول میموندی با اونا. منم به جای پرستار همیشه کشیک روزا زندگیمو میکردم. بعدازظهرام یه سر میزدم مطب. گیتی تو درس پس قافله بود، حالا مطبش وقت شش ماهه میدن. ما شدیم خانم پرستار. دختر تنبلای دانشگاه رفتن پی پسر بازاریا ما که یه آب و رنگی داشتیم و خط و ربطی، خواستیم هگلمون بره بالا شدیم همصحبت آقا. حالا اونا از برکت پول پسربازاریا متخصص و ماما و استاد دانشگان، ما بوتیمار شب بیدار.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۶)
حضور او در فیلمنامه علاوه بر نشان دادن شرایط زندگی «جلال الدین»، به خاطر ترسیم بهتر شرایط نابسامان اقتصادی و بیان این واقعیت تلخ اجتماعی است که علم و تحصیلات در برابر مادیات، کم ارج شده است. این واقعیت که همکلاسیهایی که از نظر درس ضعیف بودند با پول همسران بازاری خود، به پیشرفت علمی و رفاه در زندگی رسیدند ولی او، به جرم اینکه با «جلال الدین» باسواد، ولی کم سرمایه ازدواج کرده است، نه تنها ناچار است شرایط سخت کاری را تحمل کند بلکه از قافلهی پیشرفت علمی نیز عقب مانده است.
شخصیت او از ویژگی ایستایی و سادگی برخوردار است.
توبا
از دیگر شخصیت های فرعی، ساده و ایستای فیلمنامه است. او همسر «محمدابراهیم» است؛ زنی خوشگذران و تجملی و ولخرج که حضور شوهر را وسیلهای برای مهیا شدن زندگی مرفه میداند. مشغولیت ذهنی اصلی او پول است و خوشگذرانی. با همسرش تا حد زیادی، نامهربان و غریبه است. از درددلهای «محمدابراهیم» نزد مادرش، به وجوهی از شخصیت او پی میبریم:
* «محمدابراهیم: هرکدوم از دخترا علاحده آپارتمان جهیزیه دادم که برن سر زندگیشون. دخترام که کرکره آپارتمانشونو کشیدن پایین. اومدن حجره پدرشون وردست مامیشون حموم سونا میگیرن.
مادر: توبا که زن خوبی بود مادر. اهل بود.
محمدابراهیم: باز معرفت نوه ها. شکلات و پول توجیبی شون برسه، دوتا آقاجون بار ما میکنن، اهل بود مادر، همچین که خونه رو به اسمش کردم دم در آورد. یک زبون پیدا کرد قاعده باتون اسکی. میدونی خان داداشو چی صدا میکنه مادر؟ میگه بوفالو.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۱)
در تماس تلفنیای که «محمدابراهیم» پس از چند روز اقامت در منزل مادر با «توبا» دارد، با گفتههایش، چهرهی دقیقی از شخصیت خود را به نمایش میگذارد:
* «توبا: به به؟ ابراهیم مادر دوست؟ نمردیم و دیدیم قوموخویششناس شدی دم رفتن. اون جلال یکهگو و طلعتماما خمیرم که دست کمی از داداشی خله و آبجی چلهات ندارن. توأم خوب شدی میون دارشون واسه اون یه خشت خرابه مادرجون پیلیسهات. نترس. اون تا همه مارو نذاره تو گور خیال رفتن نداره. زنای مردم شانس دارن والله. شوهراشون به موقع سرشونو میذارن زمین باعزت، زناشون یه نفس راحت میکشن یه چار صباح. شوهر بانو، بنده خدا تو چهل سالگی سکته کرد. یه کرور دلار و ملک و املاک گذاشت واسه زنش تو فرنگستون بگرده و حظ کنه. مرادخان شوهر وجیه، جای پسر تو بود، سرطان خون گرفت، نه زاقی نه زوقی. اونچه جواهرفروش و بوتیکدار تو تهرون دست به سینه زنشان. وضع رفیعه ماشاالله از همه بهتره. شوهرش تو سیستان بلوچستان جاده صاف میکنه، زنشو فرستاده ساحل نیس. اینا رو میگن مرد، جون کلام، خاک کفش پدرزنو برمیدارن میکنن گل دوماد. دومادونتم تنهاش خورده به تو، تنبونشون دوتا نشده دم درآوردن افتادن به جون دخترات. منم حال و حوصله بیوهداری ندارم. بچه هاشونو انداختن سر من، یا فالگیرن یا سلمونی. خواستم بدونی میخوام با فریده و محمود برم دبی، یا با مهاجری ترکیه. هزار دلار بیشتر نمیخوام. صندل پلاستیکی میبریم، شلوار جین میاریم. توام یا خودت میای یا خبرت. همین.» ( مجموعه آثار علی حاتمی:۱۱۳۵)
او تنها شخصیت منفی داستان است ومهمترین دلیل ما بر این مدعا این است که، تأثیر زیادهخواهیها و بد طینتیهایش، «محمدابراهیم» را وادار به انجام کارهایی میکند که مخالف اخلاق و اعتقاداتش است؛ برای مثال، برخوردش با «جلال الدین» و «غلامرضا» که قبلاً شرح داده شده است.
«درونمایه»