در مواردی اطاعت از پیامبر، به مثابهی اطاعت از خداوند شمرده شده است. مانند:
ــ «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ… هر کس از پیامبر فرمان بَرَد، در حقیقت، خدا را فرمان برده…» (نساء/۸۰)
آیههایی که در آنها اطاعت پیامبر، در ادامهی اطاعت از خداوند قرار گرفته است:
ــ «قُلْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُول…بگو از خدا و پیامبر [او] اطاعت کنید.» (آل عمران /۳۲)
ــ «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَا تَوَلَّوْاْ عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسْمَعُون. ای مؤمنان! خدا و فرستادهی او را فرمان برید و از او روی برنتابید در حالی که [سخنان او را] میشنوید.» (انفال/۲۰) مقصود اصلی، فرمان به اطاعت از پیامبر است و فرمان به اطاعت خداوند، امری مسلم است که برای یادآوری و مقدمهچینی آورده شده است; زیرا وجوب اطاعت از خداوند ـ همانطور که در بحثهای کلامی مطرح است ـ با شناخت ولی بودن او به وسیلهی عقل حاصل میشود؛ و اثبات آن از راه ولایت، به دور میانجامد. پس فرمان به اطاعتخداوند در این آیات، ارشاد مردم به چیزی است که خود میدانند و بیان این حقیقت است که اطاعت از پیامبر، در ادامهی اطاعت از خداوند است. شاهد بر این مطلب، اینکه در هیچ آیهای فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایی نیامده؛ در حالی که در بسیاری از آیات، اطاعت از پیامبر، یا به صورت فرمان از سوی خداوند، در کنار دیگر واجبات آمده مانند:
«وَ أَقِیمُواْ الصَّلَوهَ وَ ءَاتُواْ الزَّکَوهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون. و نماز را برپا کنید و زکات را بدهید و پیامبر [خدا] را فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید.» (نور/۵۶) و یا به صورت فرمانی از زبان خود پیامبران. مانند: «…فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُون. از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید.» (آل عمران/۵۱)
معنای اطاعت از پیامبر
اکنون با توجه به معنای اطاعت که عبارت از فرمانبرداری است، اگر پیامبران از سوی خود هیچ امر و نهیای نداشته باشند، به عبارت دیگر، مسؤولیتی نداشته باشند، نمیتوان تصوری از معنای اطاعت از آنان داشت; زیرا در این صورت، ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهایی هستند که از سوی خداوند صادر میشود و لازم میآید که آوردن «اطیعوا الرسول» در آیات، به منزلهی تکرار «اطیعوا الله» باشد؛ در حالی که هیچ نوع قرینهای در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادی، از اینگونه استعارات گمراه کننده خالی است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت، برترین کلام است. از سوی دیگر، این مشکل در آیههایی مانند: «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ… هر کس از پیامبر فرمان بَرَد، در حقیقت، خدا را فرمان برده…» (نساء/۸۰) و «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ… و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق الهی از او اطاعت کنند.» (نساء/۶۴) بیشتر میشود; زیرا لازمهی این سخن دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، برای اطاعت از خود او است.
تفویض کارها به پیامبر
با توجه به آن چه گذشت و نیز با توجه به آیات زیر روشن میشود که خداوند کارهایی را به پیامبران تفویض کرده تا با اذن او در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند.
این آیهها، برخی فرمانهای پیامبران را به اقوام خود نقل میکنند. مانند فرمان موسی به هارون که از او میخواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوی صلاح پیش ببرد «… وَ قَالَ مُوسی لِأَخِیهِ هَرُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمِی وَ أَصْلِح… و موسی [هنگام رفتن به کوه سینا] به برادرش هارون گفت: «در میان قوم من جانشینم باش، و [کار آنان را] اصلاح کن» (اعراف/۱۴۲).
آیه دیگری مانند: فرمان هارون به مردم «…وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونی وَ أَطِیعُواْ أَمْرِی. و پروردگار شما [خدای] رحمان است، پس مرا پیروی کنید و فرمان مرا پذیرا باشید.» (طه/۹۰).
عتاب موسی به هارون: «…أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی.آیا نافرمانی مرا کردهای؟»، همچنین آنجا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهای پیامبر بر حذر میدارد:
«… فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یخَُالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبهَُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصِیبهَُمْ عَذَابٌ أَلِیم. پس کسانی که از فرمان او تمرّد میکنند بترسند که مبادا بلایی به آنها رسد یا به عذابی دردناک گرفتار شوند.» (نور/۶۳)
همچنین است آیههایی که در آنها، پیامبران نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقوای الهی که به رعایت احکام نازل شده از سوی او به دست میآید فرا میخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت میکنند. مانند: «قَالَ یَاقَوْمِ إِنیِ لَکمُْ نَذِیرٌ مُّبِین. [نوح] گفت: «ای قوم! من شما را هشدار دهندهای آشکارم.» (نوح/۲) «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُون. که خدا را بپرستید و از او پروا دارید و مرا فرمان برید.» (نوح/۳).
آیه دیگر: « وَ مَا ءَاتَیکُم الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَََیکُم عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَاب. و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.» (حشر/۷)
محدودهی اطاعت از پیامبر
از مسائلی که درباره اطاعت از پیامبر مطرح است، محدوده ای است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند. آیاتی که دربارهی این مساله هست، اطاعت از پیامبر را در سطح اطاعت از خداوند میدانند؛ و نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصی برای آن معرفی نشده؛ و از آنجا که اطاعت از خداوند، مطلق است و برای آن نمیتوان حدی تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است.
از این رو، برخی از مفسران و کسانی که به گونهای از آیه: «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلی الْأَمْرِ مِنکمُْ… ای مؤمنان! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید» (نساء/۵۹) بحث کردهاند، چون اطاعت از «اولی الامر» نیز مطلق است، درصدد تبیین عصمت آنان برآمدهاند; زیرا اطاعت مطلق از هیچکس را بدون عصمت روا نمیدانند.[۲]
شبهات دربارهی اطاعت از پیامبر
شبهاتی درباره اطاعت از پیامبران مطرح شده که دستهای از آنها مربوط به مساله دین به طور مطلق و نقش آن در زندگی مردم است و برخی دیگر، بویژه به دین اسلام مربوط میشود. هر چند بحث دربارهی قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقی جداگانه دارد، ولی از آنجا که قرآن کریم، هم به بحث دربارهی دیگر انبیا پرداخته و هم مباحث کلی پیرامون دین را مطرح کرده، با بحث دربارهی قسمت دوم، تا حدودی مباحث قسمت اول نیز تبیین میشود.
برخی با استناد به آیههایی از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگی روزانهی مردم و عدم تسلط پیامبر بر جامعهی مؤمنان استدلال کردهاند و ایشان را فقط رسولی از سوی خداوند معرفی کردهاند که مامور ابلاغ پیامی در باره مبدا و معاد است و دین را نیز امری که فقط به این دو میپردازد، تفسیر کردهاند. از این رو، رهبری اجتماع و دخالت در اموری را که مربوط به امور شخصی افراد است از حوزهی وظیفه ایشان خارج دانستهاند. در اینجا به بحث دربارهی آیههایی میپردازیم که با آنها بر اختصاص وظیفهی پیامبر به امور غیر اجتماعی استدلال شده است.
نفی دخالت پیامبر در امور مردم
یکی از آیههایی که با آنها برای نفی امور از پیامبر استدلال شده، این است:
«لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیهِْمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُون. هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست یا [خدا] بر آنان میبخشاید یا عذابشان میکند؛ زیرا آنان ستمکارند.» (آل عمران/۱۲۸)
همانطور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کردهاند،[۳] این آیه مربوط به شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزی که از پیامبر نفی گردیده، شکست در این جنگ و پیروزی در جنگ بدر است. آیه میخواهد بگوید که آن نصرت، از سوی خداوند بود و این شکست نیز ربطی به پیامبر ندارد; و شاهد این مطلب، آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در اینکه آیا آنها از موقعیتی برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص میدهد: «… قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کلَُّهُ لله… بگو همهی کارها به دست خداست.» (آل عمران /۱۵۴) با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همهی امور بدانیم، باز هم برای استدلال بر مطلوب کفایت نمیکند; زیرا تکلیف این آیه چه میشود: «… وَ مَا ءَاتَیکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَیکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا. و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت، پرهیز کنید.» (حشر/۷)
گذشته از آن، امر در این آیه، مانند هدایت است که خداوند آن را در برخی آیات، از پیامبرش نفی میکند: «إِنَّکَ لاتهَْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لیکِنَّ اللَّهَ یهَْدِی مَن یَشَاء. در حقیقت، تو هر که را دوست داری نمیتوانی راهنمایی کنی، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایی میکند» (قصص/۵۶). «وَ مَا أَنتَ بهَِادِی الْعُمْی عَن ضَلَالَتِهِم. و راهبر کوران [و بازگرداننده] از گمراهیشان نیستی.» (نمل/۸۱) و در آیههایی دیگر، هدایت را به او نسبت میدهد: «…إِنَّکَ لَتهَْدِی إِلی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیم. به راستی که تو بخوبی به راه راست هدایت میکنی.» (شوری/۵۲) آیه ۷ از سورهی حشر و نیز در آیه ۱۵۹ آل عمران: «…وَ شَاوِرْهُمْ فی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلی اللَّهِ… و در کار [ها] با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن…»، امر را به پیامبر نسبت میدهند در حالی که در آیههایی دیگر، امر را مخصوص به خود میداند:
«… قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کلَُّهُ لله… بگو همهی کارها به دست خداست.» (آل عمران /۱۵۴) «… بَل لِّلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعًا… بلکه همه امور بستگی به خدا دارد.» (رعد/۳۱) و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر نفی میکند. این در حقیقت، از آن روست که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند میداند و اوست که اگر بخواهد، چیزی را به کسی و از جمله، پیامبرانش میبخشد و هرگاه توهم شود که شخصی مستقلا صاحب چیزی است، آن را از همه نفی کرده و به خود نسبت میدهد; همانطور که در این آیه مشاهده میکنیم: «… وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَیکِنَّ اللَّهَ رَمَی’… و چون [تیر سوی آنان] افکندی، تو نیفکندی، بلکه خدا افکند….» (انفال/۱۷)
حافظ، وکیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر
آیات دیگری که دربارهی ارتباط نداشتن رسالت پیامبر با امور اجتماعی به آنها استدلال شده، آیههایی است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر نسبت به مردم را نفی میکنند. در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده که در یکی سیطرهی پیامبر بر مردم نفی شده و در دیگری، جبار بودن ایشان: «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّر.» «لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر. پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهندهای.» بر آنان سیطرهای نداری.» (غاشیه/ ۲۱ و ۲۲)
«نحَّْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَ مَا أَنتَ عَلَیهِْم بجَِبَّار. ما به آنچه میگویند داناتریم، و تو به زور وادارندهی آنان نیستی…» (ق/۴۵)
این آیات، هر دو در سورههای مکی است؛ و همان طور که از سیاق آیههای قبل و بعد آنها بر میآید، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند; زیرا مخاطب آنها مشرکانند. از این رو، خداوند در این دو آیه میخواهد اجباری بودن هدایت را نفی کند و به پیامبرش میگوید: «با زور نمیتوانی آنان را هدایت کنی»; زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام; چون سنت الهی بر این قرار گرفته که مردم، با اختیار خود هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود کسی به اجبار هدایت شود، خداوند، خود میتوانست همه را مؤمن کند: «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لاََمَنَ مَن فی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا… و اگر پروردگار تو میخواست، قطعاً هر که در زمین است، همهی آنها ایمان میآوردند…» (یونس/۹۹)
از سوی دیگر، اگر این آیات را شامل امور اجتماعی بدانیم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آنچه این آیات از پیامبر نفی میکنند، صفت زورگویی و تسلط با زور است؛ و چنین اوصافی حتی در صورت قائل شدن به حاکمیت سیاسی پیامبراکرم، از ایشان منتفی است; زیرا حکومت ایشان، مبتنی بر حق و مداراست: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک…پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده میشدند…» (آل عمران/۱۵۹) نه بر اساس زورگویی؛ که خداوند آن را در مقابل حکومت پیامبران معرفی میکند: «وَ تِلْکَ عَادٌ جَحَدُواْ بَِایَاتِ رَبهِِّمْ وَ عَصَوْاْ رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُواْ أَمْرَ کلُِّ جَبَّارٍ عَنِید. و این، [قوم] عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند، و فرستادگانش را نافرمانی نمودند، و به دنبال فرمانِ هر زورگوی ستیزهجوی رفتند.» (هود/۵۹)
اما آیههایی که وکیل و حفیظ بودن را از پیامبر نفی میکنند، با آیات قبل، در این جهت که مختص به هدایتند و در بارهی مشرکان نازل شدهاند، یکسانند. آیههای زیر، جامع هر دو عنوان است: «اتَّبِعْ مَا أُوحِی إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ لاإِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشرِْکِین. از آنچه از پروردگارت به تو وحی شده پیروی کن. هیچ معبودی جز او نیست، و از مشرکان روی بگردان.» (انعام/۱۰۶) «وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکُوا وَ مَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَ مَا أَنتَ عَلَیهِْم بِوَکِیل. و اگر خدا میخواست آنان شرک نمیآوردند، و ما تو را بر ایشان نگهبان نکردهایم، و تو وکیل آنان نیستی.» (انعام/۱۰۷)
از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیت حفاظت و وکالت را از دوش پیامبر بر میدارند، ولی خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبایی در این باره میفرماید:
«این کلام خداوند: و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل» همچون قسمتهای قبل آیه، برای دلداری پیامبر و آرامش نفس اوست و گویا از «حفیظ»، کسی اراده شده که ادارهی امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغیره را بر عهده دارد و از «وکیل»، کسی که موظف به ادارهی کارهای موکلعنه است تا بدین وسیله، نفعهایی را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند. پس معنای آیه به طور خلاصه این است که نه امور تکوینی مشرکان و نه امور حیات دینی آنان، هیچکدام بر عهدهی تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوی آنان، تو را محزون کند.»[۴]
انحصار وظیفهی پیامبر در بشارت و هشدار دادن
در زمینهی نفی وظیفهی پیامبر برای دخالت در امور اجتماعی، به آیههایی استدلال شده که ایشان را انحصارا نذیر یا نذیر و بشیر میخوانند: «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیر. تو جز هشدار دهندهای [بیش] نیستی.» (فاطر/۲۳) « إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُون. من جز هشدار دهنده و بشارتگر برای گروهی که ایمان میآورند، نیستم.» (اعراف/۱۸۸) طبق این آیهها، پیامبران وظیفهای جز هشدار و نوید دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین حیطه است و ربطی به امور اجتماعی ندارد. با بررسی آیههایی که دارای چنین محتوایی است، مشخص میشود که همهی آنها در برابر کافران و مشرکان جهتگیری میکنند؛ چه آیههایی که در آغاز بعثت پیامبر و چه آیههایی که در مدینه و پس از هجرت نازل گردیده است. مانند:
«یَأَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَینُِّ لَکُمْ عَلی’ فَتْرَهٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءَنَا مِن بَشِیرٍ وَ لانَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُم بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلی کلُِّ شیْءٍ قَدِیر. ای اهل کتاب! پیامبر ما به سوی شما آمده که در دوران فترت رسولان [حقایق را] برای شما بیان میکند، تا مبادا [روز قیامت] بگویید برای ما بشارتگر و هشدار دهندهای نیامد. پس قطعاً برای شما بشارتگر و هشداردهندهای آمده است. و خدا بر هر چیزی تواناست.» (مائده/۱۹)
این مطلب دربارهی همه پیامبران عمومیت دارد که وظیفهی ابتدایی آنان هشدار و سپس بشارت دادن بوده است. از اینجا این مطلب آشکار میشود که وظیفهی پیامبرانـ همان طور که راه منطقی آن نیز همینگونه است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد ـ دارای مراحل مختلفی بوده است. در آغاز بعثت، هنگامی که هنوز یاوری نداشتهاند، جز هشدار و بشارت دادن کاری نمیتوانستهاند انجام دهند; زیرا مخاطبی جز کافران و مشرکان نداشتهاند. هر چند این وظیفه تا پایان رسالت، یعنی تا هنگامی که در محدودهی جغرافیایی رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده، اما این آیات نمیتوانند دربارهی وظیفهی آنان در برابر مؤمنان، مطلبی را مشخص کند; زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان بهطور کلی متفاوت هستند.
با دقت در آیات قرآن کریم، پی میبریم که وظیفهی هشدار و نوید دادن پیامبران تا مرحلهی ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگری، هم بر عهدهی آنان و هم بر عهدهی پیروانشان گذاشته میشود. در آیات ۸ به بعد از سورهی فتح، این مطلب بخوبی آشکار است. خداوند، نخست وظیفهی شهادت، نوید و هشدار دادن پیامبر را بیان میکند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او و سپس یاری و تعظیم او قرار میدهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبر را بیعت کنندگان با خداوند معرفی میکند و به مدح کسانی که به پیمان خویش وفادارند و هیچگاه مخالفت با پیامبر را روا نمیدارند و نیز به سرزنش تخلف کنندگان میپردازد.
از این رو، گوش به فرمان پیامبر بودن، پس از مرحلهی ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحلهی قبل از آن. شاهد بر این مطلب، اینکه همهی آیههایی که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پیامبر میگویند، آیههایی مدنی و مربوط به جامعهی اسلامی و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.
پرسشی که در اینجا میماند، پیرامون آیههایی است که وظیفهی پیامبر را منحصر در هشدار یا بشارت دادن میدانند. در پاسخ، نخست باید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقی و حصر اضافی. حصر اضافی در مواردی به کار میرود که چیزی را نسبت به اوضاعی خاص با چیز دیگری میسنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد میشود و موارد دیگر را در بر نمیگیرد; اما حصر حقیقی، بر خلاف آن، شامل همهی شرایط و همهی چیزها میشود. با دقت در آیه: «وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکلُُونَ الطَّعَامَ وَ یَمْشُونَ فی الْأَسْوَاقِ. و پیش از تو، پیامبران [خود] را نفرستادیم جز اینکه آنان [نیز] غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند…» (فرقان/۲۰) معنای حصر اضافی روشن میشود; زیرا اگر حصر حقیقی باشد، کار پیامبر فقط خوردن و راه رفتن در بازار است؛ در حالی که با نظری اجمالی به آیات بعد، در مییابیم که این حصر، در پاسخ به این ایراد مشرکان بر پیامبر وارد شده که چرا بر ما فرشتهای نازل نشده است.
از این رو، وقتی به آیات قبل و بعد ـ در مواردی که انحصار وظیفه پیامبران در هشدار و نوید دادن را میرساند ـ مراجعه کنیم، میبینیم همهی این حصرها در برابر درخواستهای نابجای کافران و مشرکان بوده که از پیامبر میخواستند زمان قیامت را برای آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا اینکه چرا گنج بر پیامبر فرود نمیآید و فرشتهای به همراه ندارد:
«فَلَعَلَّکَ تَارِکُ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْکَ وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوْ لَا أُنزِلَ عَلَیْهِ کَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلی’ کلُِّ شیْءٍ وَکِیل. و مبادا برخی از آنچه را که به سویت وحی میشود ترک گویی و سینهات به آن تنگ گردد که میگویند: «چرا گنجی بر او فرو فرستاده نشده یا فرشتهای با او نیامده است؟» تو فقط هشدار دهندهای، و خدا بر هر چیزی نگهبان است.» (هود/۱۲)
این آیه و مانند آن، هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعی پیامبر در این امور نبودهاند. دلیل دیگر بر اضافی بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبر است. در آیههایی که در آنها حصر وجود دارد و همچنین در همهی آیههایی که در بارهی وظایف ایشان سخن گفتهاند، به گونهای که بعضی از آنها تنها پیامبر را نذیر میدانند و بعضی، نذیر و بشیر و برخی دیگر، که در آنها نیازی به حصر نبوده، این وظایف را به تفصیل بیان کردهاند:
«یَأَیهَُّا النَّبیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَکَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا.» «وَ دَاعِیًا إِلی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِیرًا. ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم؛ و دعوتکننده به سوی خدا به فرمان او، و چراغی تابناک.» (احزاب/۴۵ و۴۶)
۲ ـ آیههایی که ولایت پیامبر و اولویت ایشان نسبت به مؤمنان را مطرح میکنند
کلمهی ولایت، همواره مقارن با نوعی تسلط بر امور فردی یا اجتماعی است. از این رو، در اینجا در چارچوب آیههایی که ولایت پیامبر را مطرح میکنند، به بررسی محدودهی ولایت پیامبر اکرم میپردازیم.
از گذشته، کسانی که دربارهی ولایت پیامبر با نگرش حاکمیت ایشان بر امور، بحث کردهاند، وجوه گوناگونی را برای محدودهی آن مطرح کردهاند که محدودترین آنها اختصاص آن به امور اجتماعی و شخصی است; ولی اخیرا با برداشتی خاص از معنای ولایت و نگرشی منفی دربارهی دخالت انبیا در امور اجتماعی، بحثهایی دربارهی اختصاص ولایت پیامبر به افرادی که خود توانایی ادارهی امور خویش را ندارند، مانند کودکان و دیوانگان، مطرح شده و آنگاه که بر طبق آیه: «النَّبیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم… پیامبر به مؤمنان از خودشان به یکدیگر نزدیکتر است…» (احزاب/۶)
در مورد ولایت تشریعی پیامبر اکرم و برای روشن شدن معنای آن، توجه به این نکته ضروری است که وقتی دربارهی ولایت تشریعی پیامبر سخن میگوییم، مقصود، قانونگذاری و ادارهی امور اجتماع است؛ و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر برای اجتماع است که ممکن است با انتخاب مردم تحقق یابد یا همچون حکومتهای دیکتاتوری، با زور و یا به انتصاب از سوی خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایت بر مردم، از سوی شخص حاکم وجود دارد; زیرا حتی در آنجا که مردم شخصی را برای ادارهی امور خویش بر میگزینند، او برای ادارهی اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجرای آنها و مجازات تجاوزگران است؛ و حتی در بسیاری امور شخصی افراد نیز دخالت میکند که شاید آنان راضی به آن نباشند. بنابراین، قبول ضرورت حکومت برای جامعه با قبول نحوهای از ولایت برای حاکم نسبت به امور جامعه ملازم است.
در بارهی آیه: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»، ظهور آیه بر این دلالت دارد که پیامبر نسبت به خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبت به ولایت مؤمنان. معنای اولویت پیامبر نسبت به آنان، تقدم رتبی در کارهایشان است که اگر در موردی پیامبر تصمیمی گرفت، حتی اگر مربوط به امور شخصی آنان باشد، دیگر نوبت به خودشان نمیرسد که بخواهند در آن باره، نظری داشته باشند; ولی اگر پیامبر نظری نداشت ـ همانطور که در بیشتر امور که به طور صحیح به دست مؤمنان اداره میشود ـ خود آنان به رتق و فتق امور مشغول میشوند. این مطلب از این آیه استفاده میشود: «وَ مَا کاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لامُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لهَُمُ الخِْیرََهُ مِنْ أَمْرِهِمْ… و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد.» (احزاب/۳۶)؛ زیرا شان نزول این آیه شریفه، دخالت و حکم پیامبر در یک امر شخصی، یعنی ازدواج زینب بنت جحش، برای برطرف کردن یک سنت اجتماعی غلط بود و اولویت پیامبر را، هم در امور شخصی مؤمنان و هم در امور اجتماعی آنان بیان میکند.
دانلود مطالب پژوهشی با موضوع مسئولیت های سیاسی پیامبر در حوزه سیاست خارجی و روابط بین ...